روبرویم نشسته است. کلامی سخن نمیگوید. میپرسم در چه فکری؟ سری تکان میدهد. "هزار فکر" میخندم هزار فکر؟ " آری هزار فکر.
درآن خراب شده که من از آنجا میآیم نماندی! تا بتوانی درک کنی هزار فکر یعنی چه؟ یعنی این که ذهنت در اختیار تو نیست. یعنی این که مشتی پدر سوخته پاچه ور مالیده تمامی فکر وذهنت را مشغول و در گیرمسائلی میکنند که از آن تو نیست. در گیر روز مرگی، در گیر حل مشکلاتی که برخی به عمد وبرخی ناشی از عقب ماندگی ابلهانی است که بنادرست در جائی نشستهاند که جای آنها نیست. کسانی که مغزشان به اندازه یک فندق است وادعایشان به اندازه انیشتن.
مضحک ترین و نفرت انگیزترین حاکمانی که سرنوشت ترا و ملت را رقم میزنند. کسانی که بازی تاریخ، عقب ماندگی یک ملت، وانقلابیونش که من تو بودیم و "ح" را از "ب" تشخیص نمیدادیم، تا آن به اصطلاح روشنفکرملیاش از آل احمد بگیرو"سور دره دبنه ""بران تا ته دره"به آنها امکان داد تا چنین بر ما مسلط شوند.
مائی که با عقب مانده ترین بخشهای جامعه که ذهنشان قادر نبود تحولات ونو آوریهای بسرعت جاری شده در کشور را درک کند! قادر نبود از توهمات مذهبی که قرنها به او یاد داده بود که نیازی به فکر کردن ندارد!. توده بی سری که فکر میکرد همه چیز را اسلام جواب داده و مراجع تقلید بجای آنها فکر میکنند و بنام خدا واسلام تصمیم میگیرند. همراه شدیم! مانند گله گوسفند دنبال چوپان متحجری که از هر چه نو آوری، تمدن به قول خودش مکلا بودن نفرتی تاریخی داشت راه افتادیم.
دنبال کوتولهای که همه نا رسائیها را که بخش عظیم آن ناشی از همان مذهب او بود، در وجود خانواده پهلوی بیان میکرد.
ویران کردیم هر آنچه که با زحمت وخون دل آن بخش از کسانی که دلشان میخواست ایرانی مرفه وآباد بسازند، که انسان ایرانی، با سیمای قرن بیستم در آن ظاهر شود.
ایرانی که به اعتبارتاریخ گذشتهاش، به اعتبار ثروتهای ملی وزیر زمینش، به اعتبار جوانهای خوش فکر وتحصیل کرده، دختران وپسرانی که داشتند تازه وارد فضای جهان معاصر میشدند میخواستند غربی زندگی کنند و بجهان از منظر یک انسان مستقل وتحصیل کرده که برای حل مسائل اجتماعیشان به علم مراجعه میکردند، نه به توضیح المسائل مشتی آخوند تربیت یافته در حجرههای بسته در تفکر قرون وسطائی نگاه کنند.
آن بخش از مردمی که میخواستنداز قید مشتی آخوند که بزرکترین دغدغه فکریشان حضور بدون حجاب زنان در عرصه حیات اجتماعی بود. مخالفتشان با غرب که علم را در برابرتحجر وایستائی مینهاد واز دست رفتن شریعتی که نان دانیشان بود، رها شوند! ما ندیدیم!
افسوس ودرد که همه چیز در آن شور لعنتی که نام انقلاب بر خود نهاده بود. دریک نشئه دسته جمعی حاصل از قوام نیافتگی، عدم درک توسعه و جهت گیری در راستای ساختن کشوری آباد که نیروی شیطانی وباز دارندهای بنام مذهب، سنت وعقب ماندگی در لایههای مختلف خصوصا در پائین ترین لایههای اجتماعی در صور مختلف خود را به روند هاو برنامههای پیش روی آن تحمیل میکرد. غرق شدیم!
کشوری که هنوزمتاسفانه روشنفکرش که تو و من بودیم. هیج درک درستی از آنچه که با سرعت در حال پیش روی بود نداشتیم. ذهنیتی مغشوش، برخی زیر پرچم جهان سوسیالیستی که نمودش حزب توده بود و فسیلهای مذهبی از گونه ذوب شده درجذبه دروغین اردوگاه سوسیالسم که به خود عنوان انسان طراز نوین میدادند سینه میزدند.
بخشی بعنوان روشنفکر انقلابی که بمراتب خطرناک تر از اولی بود و اندک مایه اولی را هم نداشت. غرق شده در ماجراجوئی وقهرمان بازی چگوارا، کاسترو، بریگارد سرخ، پوناماریو، جرج حبش، جمیله بو پاشا در ضدیت با امریکای جهانخواراسلحه بر کمر بسته یکی در سیمای فدائی، یکی در سیمای مجاهد اما هر دو با اندک تفاوتی از یک آبشخور. فعالیت میکردند. جریاناتی که" مروج خشونت بجای گفتگو واستدلال بودند. به بهانه نبود فضای گفتگو که مسلما دهها بار بهتر از فضای تلخ وخشن امروز بود. فضا را خفقان بار میکردند وخط بطلان بر یک مبارزه مبتنی بر مبارزه اجتماعی و روشنگرانه میزدند.
جملگی صف بسته در مقابل سیستمی که متاسفانه با تمام نیک خواهی، تلاشش برای مدرن شدن وساختن ایرانی نوین با زیر بنای اقتصادی قوی خالی از اشتباه نبود، ایستادیم. اشتباهی ناشی از قرنها حکومت دیکتاتوری و حکم رانی فردی که همه قدرت مندان بر راس نشسته را، حتی با بهترین نیتها آلوده میکند. توده تن داده به قدرت رانیزهم. قدرت بی پاسخ گو! بی جواب! مخرب ویران گر!
چنین بود ماحصل کارنسلی که زمینه ساز بالا آمدن مردی شیاد شد، که بخوبی بر پتانسیل ویران گر غولی بنام مذهب که به سختی برای مدتی کوتاه در بطری شده بود آگاه بود. از بازیهای جهانی، از کشمکش قدرتها خبر داشت. مردی فریبگر در قامت یک روحانی که برای رها سازی این غول از هیج دوز وکلک، از هیچ درغگوئی، از دادن هیچ وعده دروغ زیرعنوان" تقیه" حتی یاری گرفتن از امریکا واسرائیل هم برای رسیدن به مقصودسر باز نمیزد.
ازحرص جریانهای سیاسی از لیبرال گرفته تا جمهوری خواه، ازچریک فدائی ومجاهد خلق گرفته تا تودهای طرفدار شوروی برای رسیدن بقدرت بخوبی آگاه بود.
از میزان نفرت و تعصب کورشان نسبت به حکومت وهم خوانی ذهنیشان در مبارزه با شاه و امریکا که همه را در یک جبهه قرار میداد و این امکان را برایش فراهم میساخت که زیر شعار وحدت کلمه در بطری بگشاید. غول سالها خوابیده در آرزوی قدرت رانحست با شعار "مرگ بر شاه" وسپس با شعار "حزب فقط حزب الله رهبر فقط روح الله" دنبال خود بکشاند.
بیخود از من عصبابی نشو! نگو من این شعار دومی را ندادم!
جملگی نشئه شدگان در تفکرات گروهی، رویاپردازان قدرت گرفتن زیر عنوان منافع مردم، این شعار لعنتی را یکی با مشت هوا کردن، یکی با تئوریزه کردن خط امام تکرار کردیم. با تائید تسخیر سفارت امریکا و چشم بستن بر قوانین ارتجاعی از ولایت فقیه گرفته تا تحمیل حجاب اجباری بر سر زنان جملگی در صف شعار دهندگان رهبر فقط خمینی در آمدیم.
پرسیدی از پریشانی فکرم؟
زخم کهنه دهان باز کرد ه از زخمی ناسورکه التیام نمیپذیرد و هر روز با دیدن عملکرد حکومت و اپوزیسیونی که نتوانسته بند ناف خود از این حکومت ببرد ودر سربزنگاهها بدنبال او کشیده میشودخون وچرکابه از آن میریزد چه کنم؟.
از هزار فکر خودچه بگویم؟
از این چهل وچند سالی که بر ما رفت؟ میخواهی بشنوی؟ از کدام بخش؟
از حال روز ملتی که تمام حسهای پنچگانهاش روزانه توسط این حکومت تخریب شده و بنوعی، به بی حسی عمومی حداقل در بین ما پیران و میان سالان منجر گردیده است.
یا که از این جنبش "مهسا" سئوال میکنی؟
از جنبش اعتراضی نسلی که حاضر نیست مثل ما تن به زندگی در سایه وتاریکی حاصل از این حکومت بدهد. عافیت طلبی وکم عملی خود را زیرترس از"سوریه ای" شدن و بلبشوی بعد از سرنگونی حکومت در جامعه پنهان کند.
نسلی که تن به این بی حسی و پذیرش شیوه زندگی تحمیل شده توسط مردی مستبد، خود شیفته و مشتی دزد پاچه ورمال پدر سوخته جمع شده دور اوحتی شده ببهای سینه در برابر گلوله سپر کردن نمیدهد.
نمیخواهد جهان را از منظر او نظاره کند. نسلی متکی بخود، با تفکری مستقل و منطبق برجهان آزاد. با فکری باز دور از دسترس حاکمان، در جهان مجازی، در دنیائی که بیک دهکده قابل دسترس بدل گردیده است. نسلی که از هرآنچه که تعبد میآورد، هر آنچه که اورا از دریافت مستقل ودادههای علمی دور میکند حذرمی کند. نسلی که دنبال شادی وزندگیست. برعکس نسل ما که زندگی را زیرعنوان انقلابی بودن تحقیر میکرد بر شادی وخنده بر رابطه عاشقانه و آزاد دختر وپسر خط بطلان میکشید و رقص مذموم بود. در بسیار مواقع برخوردمان با مسئله زن وعفت عمومی چیزی نزدیک به بر خورد یک عقب مانده سنتی، بود. تعصبی که هنوز در بسیار موارد بر ذهن ما با تمام ادعاهایمان سنگینی میکند وبر تصمیم گیریهایمان تاثیر میگذارد.
ادامه دارد
ابوالفضل محققی
گریز از پذیرشِ تقصیر، مسعود نقره کار
ایران در آستانه تحول بزرگ دیگری است، حسین لاجوردی