آنچه در این چهل سال حکومت با مردم کرد. یک غربالگری ناجوانمردانه بود که مرحله به مرحله صورت پذیرفت. نخستین مرحله حداکثر استفاده از جو انقلاب زمانی که در وجه گسترده عقل اجتماعی مغلوب احساسات انقلابی گردیده بود.
مغلوب رویا هائی که هر کدام از نیروها در آن وضع آشفته که هنوز قدرت بتمامی در اختیار حاکمان کنونی قرار نگرفته بود امکان نقش گیری و بر آورده شدن آن رویا هارا با اتکا به نیروی طیفهای مختلف مردم امکان پذیر میدانستند. بخش هائی از مردم که خواستهای خود را در سیمای این جریانهای سیاسی وافراد میدیدند. هیمه بر آتش انقلاب ویران گر مینهادند. چشم بر اعدامها، بر جاری شدن احکام وقدرت گیری این نیروی عقب مانده که داشت فرم میگرفت و به موتور اصلی سرکوب جمهوری اسلامی چه از نظر فکری وچه سرکوبگری بدل میشد میبستند. بستیم!
جنگ به یاری حکومت شتافت. جو جامعه متشنج، هر کس، هر نیرو با دیدگاه خود در خدمت به جنگ ویاری رساندن به حکومتی شده بود که هرگز با این بخش جامعه سرسازگاری نداشت. حکومتی که بدلایل مختلف کینهای تاریخی چه از دیدگاه مذهبی، چه از عدم درک حرکت آغاز شده اجتماعی واقتصادی که در این سال بوجود آمده وعملا عرصه بر آنها تنگ کرده و آنها را به گوشه رانده و از اعتبار انداخته بود! داشت.
حال زمان ونیروی عظیم شکل گرفته در پشت سرحکومت، که بازرگان" سیل بنیان کن مینامید" درفضای جنگ امکان غربال گری مرحله به مرحله مردمی را که جز بدنه او نبودند وبخاطر خواستههای آزادی خواهانه وعدالت جو قدم در میدان نهاده بودند فراهم آورده بود. مردمی که خودی نبودند.
جنگ پایان پذیرفت آما نیروئی تازه نفس وشکل گرفته از طیفهای مختلف باصطلاح خودی زیرعنوان پاسداران انقلاب اسلامی. آماده برای گرفتن نقشهای بیشتر وکلیدی تر در جامعه و غربالگری نیروهای دیگر بودند. هر روز قانونی تازه در جهت محدود کردن آزادیهای فردی واجتماعی، که هر کدامشان طوقی بود بر گردن ملت.
هر روز کشمکشهای سیاسی در صور مختلف، دسته بندی شدن، جابجا گردیدن، دل به این یا آن جریان اصلاح طلب، اعتدالی بستن. مدتی سرگرم شدن ونهایت سرکوب گردیدن و تحلیل رفتن. بر عکس حاکمیت که
در تمام این مدت حاکم مستبد که حال زیرکانه نیروی سرکوب سپاه را با خود هماهنگ ساخته بود همراه کلاشان جا خوش کرده در ارگانها قدرت با شناخت از خود خواهی، لجاجت وتوانائیهای رهبری بنام علی خامنهای که خود را ولی امر میدانست و روح شیطانی حاکم بر او که برای ماندن در قدرت از هیچ جنایت وفریبکاری سر باز نمیزند با هم دل میدادند وقلوه میگرفتند، بر جان ومال مردم مستولی میشدند.
مستولی میشدند وجوی را بر جامعه بهت زده، ترس خورده ونا امید شده ازسال هاتلاش بی نتیجه، برمردم حاکم میکردند، که فرآیند آن ترس بود و هر کس بفکر خود بودن! وسر ازمبارزه با حکومت بر داشتن.
فضائی که هر کس در فکر نگاه داشتن کلاه خود وکشیدن گلیم خویش از آب بود
. ما ماندیم! نسلی سوخته که حال بزرگترین فکرش دویدن شبانه روزی برای در آوردن لقمهای نان بود. حراست از خانواده، بستن درهای خانه وشکل دادن به زندگی درونی وبیرونی دو گانه. تامین زندگی حداقلی که فرزندانمان را بزرگ کنیم. در این راه از هیچ جانفشانی دریغ نمیکردیم. تحقیر شدن توسط مشتی دزد، جانی، غارتگر شیاد رامی پدیرفتیم. تا حداقل هائی را با صنارسه شاهی برای فرزندانمان ایجاد کنیم.
حداقل هائی که ببهای محافظه کاری، دم فرو بستن، کنار آمدن با حکومت وتن دادن بشرایط دیکته شده توسط حکومت گران ممکن میشد. حکومت گرانی که بزرگترین هم وغمشان در این سالها گرفتن روح اعتراضی از مردم بوده وهست. نا امید کردن از توانائیهایشان. رساندن مردم به آنجائی که قبول کنند در مقابل این حکومت کاری از دستشان بر نمیآید.
فضائی را یر جامعه حاکم کردند تا تمام حواس پنجگانه ملت را فلج سازند. میدانم تو در اتحاد شوروی این روح سر خوردهای که حکومت اتحاد شوروی بر سر مردمش حقنه کرد ه بود دیدهای. طوری که در زمان فرو پاشی هم کسی جرئت نکرد بپرسد، چرا چنین شد؟
جامعهای خاکستری، با قوانینی سخت ومحدود کننده که حق اعتراض نداری! قوانین وبرنامه هائی که ترا گرفتار روزمرگی برای در آوردن لقمه نانی که شکم زن وبچه سیر کنی! میکند.
در این چهل سال با ما چنین کردند. ذهنمان را لحظهای آرام نگذاشتند. بر بالای سرمان شمشیر داموکلیس آویختند. برحواس پنجگانه ما هجوم آوردند. تا بی حسمان سازند!
درمقابل چشمانمان چر ثقیل هائی علم کردند که هر روز جنازه چندین جوان بر بالای آنها تاب میخوردند.
میتوانی درد این دیدن را حس کنی؟ آه که چه میزان از آزار دهنده است. زهر آبهای که سالها یاد آوریش عذابت میدهد وخراش بر روحت میکشد. ترس خوردهات میکند.
گوشت را بجای شنیدن نواهای جان بخش وشادی آوررا با صدای ضجه مادران فرزند از کف داده، صدای دلخراش قاریان ومداحان آنچنانی پرکرده ومی کنند!
بجای نهادن و جاری کردن کلمات امید بخش، شادی آفرین ومحبت آمیزدر دهانمان، کلمهای جز مرگ نابودی، کینه ونفرت بر زبانهایمان نمینهند.
مشاممان را عطری خوش بو و روحبخش نوازش نمیکند. فضای جامعه مسموم است و هر دم وباز دم بر تنگی نفس میافزاید. از زندگی بیزارت میکند.
بجای پر کردن سفره مردم با پول نفت، برسر سفرههای مردم جز حسرت ونداری وغذای لایموت چیزی ننهادند! بر طول سفره حاکمان ودزدان نشسته بر سر قدرت افزودند وسفره مردم را کوچکترساختند. بطبع آن بر میزان گرسنگی خانوادهها قدم بقدم افزودند، لشگری از کودکان گرسنه زباله گرد رادر سطح شهرها را پراکندند. روحهای کوچک و ظریفی که در مقابل چشمانمان درد میکشند، تجاوز میشوند، بدام اعتیاد میافتند. تو ناتوان از یاری از مقابلشان میگذاری! حواس بی حس شده یک ملت! بر این سرزمین، بر این ملت، بر ما چه رفته است؟
ادامه دارد
ابوالفضل محققی
وارونه سازی (ضدِخبر)، کوروش گلنام