به یاد قمر الملوک وزیری زنی که بعد قرته العین دومین آزادهای بود که حجاب از سر گرفت. بخش زیبائی از تاریخ زنانه این سرزمین را رقم زد. سنت شکنی بزرگی که امروز در سیمای جنبش بزرگ " زن، زندگی، آزادی " نقش خود را ایفا میکند.
سخن از زبان "مرتصی نی داوود" است ونخستین دیدار او با قمر. از مجلسی که قدر ساز را نمیشناختند و خواننده آن معلوم نبود.
"نمیدانستم چرا آن کسی که قرار است در اندرونی بخواند،
صدایش در نمیآید. در همین حال و انتظار بودم که دختر نوجوانی از اندرونی بیرون
آمد... حتی در این سن و سال هم رسم نبود که دختران و زنان اینطور بی پروا در
جمع مردان ظاهر شوند. آمد کنار من ایستاد. نمیدانستم برای چه کاری نزد ما آمده
است و کدام پیغام را دارد.
چشم به دهانش دوختم و پرسیدم: چه کار داری دختر خانم؟
گفت: میخواهم بخوانم!
گفتم: اینجا یا اندرونی؟
گفت همین جا!
نمیدانستم چه بگویم. دور بر را نگاه کردم، هیچکس اعتراضی نداشت.
چند زنی که سرشان را بیرون آورده بودند، گفتند: بزنید، میخواهد.
گفتم: کدام تصنیف را میخوانی؟
بلافاصله گفت: تصنیف نمیخوانم، آواز میخوانم.
به بقیه ساز زنها نگاه کردم که زیر لب پوزخند میزدند. رسم ادب در میهمانیها،
آنهم میهمانی بزرگان، رضایت میهماندار شرط بود.
پرسیدم: اول من بزنم و یا اول شما میخوانید؟
گفت: ساز شما برای کدام دستگاه کوک است؟
پنجهای به تار کشیدم و پاسخ دادم: همایون.
گفت: شما اول بزنید.
با تردید، رنگ و درآمد کوتاهی گرفتم. دلم میخواست زودتر بدانم این مدعی چقدر
تواناست. بعد از مضراب آخر درآمد، هنوز سرم را به علامت شروع بلند نکرده بودم
که از چپ غزلی از حافظ را شروع کرد. تار و میهمانی را فراموش کردم، چپ را با
تحریر مقطع اما ریز و بهم پیوسته شروع کرده بود. تا حالا چنین سبکی را نشنیده
بودم. صدایش زنگ مخصوصی داشت. باور کنید پاهایم سست شده بود. تازه بعد از آنکه
بیت اول غزل را تمام کرد، متوجه شدم از ردیف عقب افتادهام.
معاشران گره از زلف یار باز کنید / شبی خوش است بدین قصهاش دراز کنید
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است / چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
بقیه ساز زنها هم، مثل من، گیج و مبهوت شده بودند. جا برای هیچ سئوالی و حرفی
نبود. تار را روی زانوهایم جابجا کردم و آنرا محکم در بغل فشردم. هر گوشهای را
که مایه میگرفتم میخواند...
گفتم: اگر تا صبح هم بخوانی میزنم! و در دلم اضافه کردم: تا پایان عمر برایت
میزنم..... اسمش قمر بود.
بعد از آنکه از قمر جدا شدم، تمام شب را به یاد او بودم دیگر دلم نمیآمد برای
کسی تار بزنم. در خانهام که انتهای خیابان فردوسی بود، چند اتاق را به کلاس
موسیقی اختصاص داده بودم و تعدادی شاگرد داشتم اما دیگر هیچ صدایی برایم دلنشین
نبود و با علاقه سر کلاس نمیرفتم. دو ماه به همین روال گذشت. بعدازظهر یکی از
روزها، توی حیاط قالیچه انداخته بودم و در سینهکش آفتاب با ساز ور میرفتم که
یک مرتبه در حیاط باز شد. دیدم قمر مقابلم ایستاده است، بند دلم پاره شد. هنوز
دنبال کلمات میگشتم که گفت: آمدهام موسیقی یاد بگیرم.
از همان روز شروع کردیم، خیلی با استعداد بود، هنوز من نگفته تحویلم میداد و
وقتی ردیفهای موسیقی را یاد گرفت، صدایش دلنشین تر شد... و کنسرت پشت کنسرت...
بخشی از گفتگوی یک خبرنگار است که سالها پیش بامرتضی نیداوود انجام داده است... "
قمرالملوک وزیری پس از شیدا و عارف در موسیقی نوین ایران رخ نمود، ولی بیتردید
نقشی دشوارتر و دلیرانهتر از آن دو ایفا کرده است؛ زیرا اگر مردی که به موسیقی
میپرداخت گرفتار طعن و لعن میشد، ولی مجازات زن موسیقیپرداز "سنگسار شدن"
بود! زن برده در پرده بود، پردهای به ضخامت قرنها.:
"به من پیشنهاد شد که بی چادر در نمایش موزیکال گراند هتل حاضر شوم و این یک تهور و جسارت بزرگی لازم داشت. یک زن ضعیف بدون داشتن پشتیبان، میبایست برخلاف معتقدات مردم عرض اندام کند و بیحجاب در صحنه ظاهرشود. تصمیم گرفتم با وجود مخالفتها این کار را بکنم و پیه کشته شدن را هم به تن خود بمالم! شب نمایش فرا رسید و بدون حجاب ظاهر شدم و هیچ حادثهای هم رخ نداد، و حتی مورد استقبال هم واقع شدم و این موضوع به من قوت قلبی بخشید و از آن به بعد گاه و بیگاه بیحجاب در نمایشها شرکت میجستم. "
او نخستین زنی بود که بعد از قرهالعین بدون حجاب در جمع مردان ظاهر شد. او راشاید بتوان اولین فمینیست ایرانی نامید.
قمر عواید کنسرتهایش را به امور خیریه اختصاص میداد. از هزینه ترمیم آرامگاه فردوسی تا تقدیم گلدانهای نقره هدیه شده توسط نیره الملک به عارف قروینی که در تبعید همدان بود. در سال ۱۳۰۸ به نفع شیر خورشید سرخ کنسرت داد و عواید آن به بچههای یتیم اختصاص داد. او چنین زنی بود، قمر ازگردآوری زر و سیم پرهیز میکرد و درآمدهای بزرگ و هدایای گران را به فقرا ومحتاجان میداد.
زنی که او نیز به تخت شلاق جامعه بسته شده بود و شلاق میخورد. قران بر زیر بغل زنندگان به هزاران طریق آزاراش میدادند. دستگاه آخوندی هزاران پیرایه بر او بست وتکفیرش کرد. اما او قمر بود! زنی که با صدای جادوئی خود از مرغ سحر میگفت واز شکستن قفس. "مرغ سحر ناله سر کن! داغ مرا تازه تر کن!" زنی که بیدار باش قافله میزد و تابوهای اجتماعی نهاده شده توسط جامعه مذهبی ومرد سالار را در هم میشکست. او نقشی عمیق در مبارزه زنان سرزمیم ایران داشت. این سرزمین هرگز از صدای چنین زنانی تابو شکن خالی نبوده ونخواهد بود. قمرالملوک وزیری در تاریخ ۱۴ مرداد ۱۳۳۸ در شمیران، در فقر و تنگدستی مطلق به سکته مغزی درگذشت. وی در گورستان ظهیرالدوله بین امامزاده قاسم و تجریش شمیران به خاک سپرده شد.
یادش گرامی باد
ابوالفضل محققی