البته ایران، برای ما ایرانیان حکم مادرمان را دارد و چه دردی بزرگ تر از جدایی از مادر، و نداشتن امکان برای دیدن او یا زندگی در کنار او.
عده ای از ما سال هاست از این مادر نازنین و ارجمند دور هستیم و البته خیلی از ما دلتنگ دیدار این عزیز که هر چه داریم از او داریم.
اما واقعیت تلخ دیگری هم هست و آن این که اگر در کنار این مادر می بودیم یا می ماندیم، سیاه دلانِ سیاه کار ما را نیست و نابود می کردند و مادر ما قطعا راضی به چنین اتفاقی نبود.
این نیست و نابود شدن به شیوه های مختلف می توانست صورت پذیرد، از حذف به قول امروزی ها «فیزیکی» تا نابود کردن از طریق عدم امکان پرداختن به کاری که کار ما بود و با آن زندگی می کردیم.
حذف های فیزیکی را که از سال ۵۷ تا امروز به طور مکرر مشاهده کرده ایم و نیاز به یادآوری اش نیست.
حذف اما،،، از طریق زجرکش کردن و ذره ذره کشتن با جلوگیری از انجام کاری که کار ما بود و عشق ما بود و زندگی ما بود مثال های گوناگون دارد که یکی از آن ها جلوگیری از کار هنری آدم هاست. کار نویسندگی آدم هاست. کار ورزشی آدم هاست.
من خودم کارم نوشتن بود ولی در ایران نمی توانستم بنویسم. البته می توانستم بنویسم اما برای خودم. حتی نگه داشتن نوشته های خودم در منزل خودم می توانست سر م را بر باد دهد.
فردین، آن هنرپیشه بزرگ و مردمی ما، آن قهرمان فیلم ها و قهرمان ورزشی، تا آخر عمر در کنار مادرش ماند اما زجر کش شد. مثل یک شمع آرام آرام سوخت و اشک ریخت و مُرد.
و صدها فردین دیگر که شناخته شده نبودند.
از ابتدای انقلاب، صدها خواننده و اهل موسیقی، از مادرشان دل کندند و به آغوش نامادری هایی که مهربان بودند و امکان کار و رشد می دادند، اما مادر نبودند پناه بردند.
آن ها دستکم توانستند به هنرشان به خلاقیت شان به آفرینش هایشان در نزد نامادری ادامه دهند ولی از آغوش مادرشان به این بها دور ماندند.
حال سیاه دلان سیاه کاری که باعث این جدایی و مانع از کار هنرمندان شده اند، در آخر عمر و دوران نازک دلی پیرانه، اجازت فرموده اند که برخی از جداماندگان به دیدار مادر خود بیایند. یعنی حقی را به او می دهند که در جهان مسلم ترین حق انسان است ولی همین حق از ما ایرانیان مخالف حکومت نکبت دریغ می شود.
حبیب، یکی از هنرمندانی بود که از این حق و اجازه استفاده کرد و به ایران بازگشت؛ اما او را در آغوش مادرش آزردند و به شیوه ی غیر فیزیکی نابودش کردند.
حال نصیحت دوستانه و برادرانه ی من به معین و دیگرانی که در عشق دیدار مادر حاضرند هر ضربه و خسارتی را بپذیرند این است که اگر می روید، دستکم «اجازه بگیرید» که بتوانید برگردید. در این طرف هر چه دارید را از هم نپاشید و این امکان را در نظر بگیرید که شاید روزی بخواهید از مادر بگذرید و به نزد نامادری بازگردید.
این را بر اساس تجربه می گویم. کسانی که برای اولین بار از ایران جدا می شوند، گاه چنان هوس دیدار مادر به سرشان می افتد که تمام پل های پشت سر خود را خراب می کنند و «این اشتباه است».
تازه بعد از دو سه بار جا به جا شدن میان خارج و داخل، قدر خارج و نامادری دانسته می شود و اگر پلی پشت سر نمانده باشد، فقط و فقط پشیمانی ست که باقی می ماند، و دیگر هیچ.
و این تازه در صورتی ست که مسوولان اجازت دهنده ی امروز، خود، فردا به «ضد انقلاب» تبدیل نگردند چنان که از بالاترین مقام کشور بعد سدعلی، یعنی روسای جمهور، جز خودِ نکبت اش همگی ممنوع الهمه چیز شده اند.
درخواست روسیه برای «نشست فوری» شورای امنیت