"کمد بزرگی داشتیم که فروغ ساعت ها داخل آن می نشست ومن گاه صدای گریه اورا می شنیدم .می گفت :"میخواهم دور خود با آجر دیواری بکشم وخود را زندانی کنم تا دور از جامعه ومردمی که این همه آزارم می دهنداندکی آرامش یابم ."سخنان فریدون فرخزاد بود با من بعد از جلسه سخنرانی او در شهر اپسالا در سال 1991 که برای شرکت در فستیوال فیلم استهکلم به سوئد آمده بود .من از فروغ پرسیدم از عصیان گری وبر افر ا شتن پرچم به تنهائی در برابر لشگری از مردم کف بر دهان آورده و روحانیت وحشت زده از حضور زنان در جامعه در صدد حذف او بودند.
زنی که برای اولین بار بعنوان شاعری درکسوت زن از لذت هماغوشی وگناه سخن می گفت. بی آن که هویت زنانه را خود پنهان نماید .این انقلابی بزرگ بود در جامعه ای که زن را هنوز بنام والده "آقا مصطفی " مورد خطاب قرار می داد واز پذیرش شخصیت مستقل او سر باز می زد.
لبخند تلخی زد ."همان ها که آن روز چوب تکفیر بر او می زدند .امروز بر مسند نشسته وبیداد می کنند .او سخت رنج می برد وقتی به مردمی که قادر به درک واقعیت های بیان شده در شعر او نبودندو آزارش می دادند فکر می کرد. حتی آنها که ادعای روشنفکری می کردند قادربه درک روح حساس و سنت شکن او نبودند ..آخ نمی دانی چه میزان درد کشید .اما این کاراکتر او بود که هرگز تا رسیدن به هدف خود اگر سنگ هم از آسمان میبارید! دست از رفتن راهی که به آن ایمان داشت بر نمی داشت."
بار ها فکر می کنم چگونه این شعار زیبای "زن ،زندگی ،آزادی " این چنین بر زبان نسل جوان جاری شد ودر تدوام خود نه تنها جامعه ایران بلکه جهان را لرزاند. این شعار زیبای فیمنیستی چگونه به شعار اساسی یک جنبش بزرگ اجتماعی ،سیاسی و فرهنگی بدل گردید ؟
آبشخور آن از گحا وچگونه است ؟ که هزاران پسر ودختر نوجوان گرد این شعار حلقه می زنند و دختران نوجوا ن علمدار آن می گردند .
مبارزه امروز نسل جوان مسلما تداوم مبارزه میلیون ها ایرانی است که سالها برای آزادی وعدالت جنگیده وجان باخته اند .
اما آنچه که امروز زنان بعنوان یک اصل شکل دهنده وقوام بخش این شعار در پیشاپیش حرکت می کنند ماحصل درد ،رنج ومبارزه زنانی چون فروغ فرخزاد است .ماحصل تلاش زنی است! که قرنی ویا قرن ها از جامعه خفته در خواب ایران بخصوص زنان محضور گشته در چهار دیواری خانه ها جلوتر بود .
زنی که می دانست رهائی زن جز از طریق شکستن دیوار های سخت سنت ویورش به دستگاه بسته وشرم آوری که زن را نصف مرد می دانست امکان پذیر نیست .او در کسوت زنی زاده شده بود که بار امانتی سخت بر گردن داشت.آسمان این بار، بار امانت بر گردن دیوانه ای زیبا وفرزانه بنام فروغ فرخ زاد نهاده بود. تا آن را با زبان شعر در ذهن شهر جاری سازد ولو ببهای دیدن بسیار جفا ها .
او با صداقت و شهامتی غیر قابل تصور در های سنگین بسته شده توسط جامعه مرد سالار بر روی زنان را ببهای بسیار دشنام ها وجفا ها گشود. قفل از دهان برداشت .زن این موجود رانده شده چه از نظر فیزیکی وچه فرهنگی به پستو های هزار توی تاریخ را با تمام تمنا های یک زن و نقش او به مقابل صحنه اجتماع کشاند .
از طریق شعر این جادوی زبان! آتش در جان های عاشق افکند. انقلابی بزرگ در فرهنگ وادب با محوریت زن پی ریخت .فرهنگی که اجازه نفس کشیدن وعشق ورزیدن نمیداد.از عصیان تاریخی نهان شده درخود را آغاز کرد.
مبارزه او گزینش شیوه دیگری از زندگی مرسوم بود که جامعه مرد سالار و سنتی پیش پای زنان می نهاد .او چهره آزاد یک زن بود . زندگی آزادوشکل گرفته بر پایه انتخابی آزاد با بنمایش گذشتن حتی خصوصی ترین لحظه های زندگی زنانه در شعر خود.
نمایشی چون جادو که در های بسته شده توسط جادوگران را که قرن هاست زن را به اسارت کشیده اند!می گشود و به تاریک ترین پستو های نهان شده در قلب زنان می برد .بقلب جامعه !
حرمسرا تنها قصر های محدود شده توسط پادشاهان وصاحبان قدرت نیست .جامعه آفت زده .گرفتار در چنگ سنت و شریعت خود نه تنها حرمسرا بل زندان بزرگیست که نیمی از جامعه را در خود می فشارد .
فروغ از شکنندگان اصلی این دروازه های بسته شده بر روی زنان است. منادی شکل تازه ای از زندگیست که زن را صاحب تن خود می داند. همچنان که مردان خود را محق به تصمیم گیری می دانند .او نیزدر باره خود وشکل زندگی خود تصمیم می گیرد .
از این رو او تاثیر گذار ترین چهره زنانه است که شکل جدیدی از سیمای "زن ،زندگی ،آزادی " راپنجاه سال واندی قبل در شعر های خود منعکس می کند. چالشی بس بزرگ و سهمگین .
اما عصیان گرجوان را قدرتی است که با تمامی ا ین فشار ها مقابله کند و با قوانین ارتجاعی زن ستیزانه وبی عدالتی پنجه در پنجه بیفکند.قدم بقدم قوی تر شود وتکامل یابد.
"من وقتی می خواهم شعر بگویم، دیگر به خودم که نمی توانم خیانت کنم .....فکر می کنم کسیکه کار هنری می کند باید اول خودش را بسازد و کامل کند. بعد از خودش بیرون بیاید و به خودش مثل یک واحد از هستی و وجودنگاه کند."
اومرتباً از عشق و روشنی و شکفتن و پیوستن و یگانگی می گوید، از استحاله شدن متداوم انسان. در نامه ای به احمدرضا احمدی مینویسد.
" آدم وقتی خودش را در جریان زندگی بگذارد، هر روز استحاله ای در او صورت می گیرد و این استحاله است که انسان را لحظه به لحظه و روز به روز می سازد و وسعت می دهد نگاه کند ، تا بتواند به تمام دریافتها ، فکرها و حس هایش یک حالت عمومیت ببخشد."
از اشتباه کردن هراسی ندارد هراس او از ماندن در اشتباه است.
"از لابه لای اشتباه هایت،
یک تجربه را بیرون بکش
قاب کن ... و بزن به دیوار دلت
اشتباه کردن اشتباه نیست ؛
در اشتباه ماندن اشتباه است ."
با چنین نگاهی است که او به شخصیتی منحصر بفرد در ادبیات فارسی تبدیل می شود . اعتماد بنفس بر آمده از دل کشاکش عظیم، خود آگاهی ،شوری بیکران ،وعشق به انسان از او مجموعه بی بدیلی می سازد که به اسطوره بدل می شود .
اسطوره زنی که در خاکی سرد که مردگانش را پس می داد وتمامی سال سخن از پائیزوسردی زمستان بود. با امید به آینده ای روشن دست های آفرین کار خود را کاشت تا در فرازی دیگر سبز شود.
"دستهایم را در باغچه میکارم
سبز خواهم شد ، میدانم ، میدانم ، میدانم
و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم
تخم خواهند گذاشت
اکنون اوست، دست های سبز شده اوست !که دست در دست مهسا ها ، حدیث ها ،نیکا ها نهاده . سرفرازپیشاپیش مبارزان جوان جنبش بزرگ "زن،زندگی،آزادی "ره می سپارد .پرستو های تخم نهاده در انگشتان جوهری او در سیمای مبارزان جوانی هر کدام با شعری از او شور می گیرند و تلاش می کنند از دل این شب تیره نقبی بسوی نور بزنند.
پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه مرده بود و سحرگاهان با بوسه هزاران جوان پر شور تشنه آزادی از خواب بر خاسته است.
"نامت سپیده دمی است که بر پیشانی آسمان می گذرد.
متبرک باد نام تو " شاملو در رثای فروغ