"آنها که گذشته را به یاد نمیآورند، محکوم به تکرار آن هستند."
چرا رمان یک زندگی ست؟ در رویا یا در خیال مان شکل میگیرد و مانند خواب گردی در شبی که همه چیز در تاریکی سپری میشود و منتظر سحری هستیم تا خورشید از پشت ابرها طلوع کند و ما خود را باور کنیم و باز غروب و تاریکی میآیند و میروند از پی هم و زندگی مان دستخوش بازیچه زمان است و چه رازهایی که سر به مُهرند و انسان در داستانها دنبال زندگی دستبرد شده خودش است!
رُمان"روسپیان صادق ترین معشوقههای عالماند! " مسعودنقره کار را در سه نشست خواندم، زبان شعرگونه و رمانتیکی دارد و خواننده را در لابیرنتهای پیچ در پیچ آن با خود همراه میکندو داستان بی وفاییها و ریا و تزویر در زمانهای که هیج چیز سر جایش نیست! دروغ میشنود بجای راستی و دیگران تا بجنبی قلبت را بدرد میآورند و نمیدانی چی راست است و چی دروغ است! و راوی در برابر آینه عریان به جایی رسیده است که عقده دل میگشاید و در غربت در قالب یک ارتباط عاشقانه سرک به گوشه هایی از زندگیش میاندازد تا خود را و در واقع نسل خیال اندیش زودباور ساده نگر را واکاوی کند!
داستان سودابه و سهراب یا حقیقی یا غیر واقعیاند، همه چیز لحظهای ست و تو را با خود میبرد و زندگی روی لبه تیغ آست و مانند حباب روی آب در زمانی که فکر نمیکنیم میترکد، همه چیز لحظهای و گذر است و ما در این نمایش که زندگی ست قربانیان بی نام و نشانیم و همه بازنده هستیم و بارها خطا میکنیم و این شعبده با ترفندی تازه ما را گول میزند و در لحظه هایی مات میشویم!
"لااقل تو به من بگو، برای زندگی کردن چقدر باید بمیریم؟ "ص۴۲
رمان روسپیان... داستان آشنایی سودابه و سهراب است و در خلال این رابطه راوی داستان که سهراب است داستان خودش را بازگو میکند و خواننده یک دوره تاریخ و ساده گیهای نسلی را مرور میکند که خودش هم در آن سهیم بوده است یا در این بازی دو سر باخت افتاده است!
سودابه که سوداگرانه با مردها رابطه برقرار میکند و سهراب را بدنبال خودش با لوندیها و چرب زبانیهایش اِغوا میکند و سهراب سا ده دل گول ظاهر سودابه را میخورد و هر حرکت متناقض و نمایشی سودابه، او را به گذشته پرماجرای خودش و نسلی میاندازد که چه ساده گول خوردند و جهنمی برای خودشان ساختند!
سودابه شاید ظاهر رمان باشد و نویسنده بیشتر بدنبال بازیهای زمانه است و نسلی چه ساده بازی خوردند و در ظاهر عشق به انسان بود ولی در واقع بور شدند و عشق بر عکس شد و همه چیز باژگونه شد! و داستان بصورت ایرونی بازگو میشود!
زمان داستان خطی نیست و خواننده زندگی راوی داستان، سهراب را در یک بازه زمانی چهل ساله مرور میکند و در ثانی ما با سودابه از دید سهراب آشنا میشویم و سهراب از خلال آشنایی و ارتباطش ما را در جریان گوشهای از زندگی او قرار میدهد مانند زندگی که هر کس از نگاه خودش به پدیدهها و اتفاقات مینگرد!
"همه چیزت غیرعادی ست سودابه! خیامی هستی اما با فال گرفتن دنبال آیندهای. من عُمرا پیچیده تر از تو ندیدم و نخواهم دید. "ص۱۲۷
مخلص کلام اینکه، داستان از زبان اول شخص حکایت میشود و راوی در برابر آینه بوسعت زندگیش اعتراف میکند تا صادقانه زندگیش را بهتر بشناسد. هر چیزی در غربت سهراب را به گوشه هایی از زندگیش در گذشته در ایران پرتاب و انتقادی به آنها نگاه میکند در کجاها سهل انگاری یا راحت از کنار اتفاقات ریز و درشت گذشته است! و این اتفاقات ریز و درشت کُلاژوار از زبان راوی که بیاد میآورد یک مجموعهای در عین پراکندگی بصورت فیلمی در برابر خواننده رمان شکل میگیرد و خواننده خود را در آن میبیند و آنها را در کنار هم میگذارد تا قدری در آنها تامل کند!
و هر نسلی نگاهش با نسلهای بعدی فرق میکند و این نشان از زندگی و گردش روزگار دارد و هر کس نگاه خودش را ثبت کند تا آیندگان خبر از درد و رنج و شادی گذشتگان داشته باشند! و این غربت و تنهایی تا ابد نوستالژیاش با ماست!
"زنان و مردان روسپی، صادق ترین معشوقههای عالماند. دروغ نمیگویند، ویرانگر دوستی و اعتماد نیستند، شیرین افسانههای بی فرهادند، اما سودابههای کیکاووس و سهرابهای دروغین شاهنامه نیستند، دانههای باراناند و آهوان مهتاب. "ص۱۵۶
امیر کراب
روسپیان صادق ترین معشوقههای عالماند! مسعود نقره کار، نشر فروغ آلمان، چاپ اول پائیز ۲۰۲۳