من بر آسفالت «هنوز» زندگی میکنم
هنوز که با خود دنیائی دارد از «ز»
«ز» مثل زن، مثل زندگی، مثل آزادی
مثل زیستن
دلم میخواهد به نور هم بگویم نوز
و یاد کنم از ناز، از زیبائی
آهای «ز» فراموش شده
زی! بزی! بزای! و برخیز!
«ز»ی افتاده ازچشمها
که تبدیل شده به زبل، به زباله
که «ز»ی زایش بوده است درازل
زن زندگی زایش آزادی زیبائی
دلم میخواهد به شادی بگویم شاذی
چون حس میکنم
حسی از یقین، که به زی بی زوال نزدیک میشویم
به زال شعور و هوشیازی
به زال ِ یازیدن
یال افشانی
البرز رسانی
به زهره دست سائی
زرین شدن
ظهور کردن
پا بر زاینده رود لغزیدن
همه «ز»های جهان را فراخواندن
زن، زیبائی، زرافشانی، زایندگی، بی زمانی
و امنیت را مینامم «امنی زَنیّت»
صلح را «زن لوح»
آرامش را آزامش
ما از لبه تیز آزمایشهای بسیار
چون ماهرترین نجاران، به سلامت
و با لبخند گذشتهایم
وقت آنست که به آغوشمان بازگردد زمین
وباز چشانده شود به کامش
شیر سرسبزی
رها شود از کاشت بمب و مین وخمپاره
زن، زمین، آبادی
کشتزار، درو، خرمن
فراوانی!
طاهره بارئی