روانکاویِ دغدغهمندانِ «لولهکشی شراب به ورزشگاهی در غرب»
علیرضا موثق | اخیرا یکی از افرادِ مغزفندقیِ دارایِ دو سندرومِ توأمانِ دهان و آلت بیقرار، بهنامِ احمد مجدزاده که چهرۀ کریه و منگولی نیز دارد، در صداوسیمای حکومت آخوندی گفتهاست:
«در آلمان کارخانۀ مشروبسازی لوله کشیده تا ورزشگاه، تا تماشاچیها مشروب بخورند! در آمریکا هم سِرو مشروب، الزامی(!)ست! چشمهایتان را ببندید و فکر کنید وقتی با خانواده به ورزشگاه میروید چه اتفاقهایی میافتد؟ خانواده خود من وقتی میخواهند به نماز جمعه بروند، با وجود اینکه جمعیت بسیاری هم حضور دارند، اما خیالم راحت است که سالم بر میگردند. اما اگر بخواهند به ورزشگاه بروند، من تردید دارم که سالم برگردند».
در مواجهه با تباهی و انحطاط گویندگانِ این دست یاوهها، نباید به خنده و تمسخر و طنز بسنده کرد؛ چرا که ما با یک پدیدۀ نادر و تصادفی مواجه نیستیم، بلکه با یک رویه و اپیدمیِ حماقت و بلاهت در میان سران حکومت آخوندی روبروییم که مسببِ آسیبهای اساسیِ غیرقابل جبران، به وضعیتِ مادی و روانیِ دهها ملیون ایرانی شدهاست، و خودِ این اختلالهای حاد مغزی-روانی، ریشه در تربیت غلطِ مبتنی بر اسلام (قرآن و سنت نبوی) دارد و برای خلاصی از آن، باید بهشکلی اساسی به ریشهها پرداخت.
در خاطرم هست که آخوند حسینعلی منتظری در سال ۱۳۷۶، سخنان زیر را گفتهبود:
«معنای رهبری اين است كه نظارت كند كه در كشور، كارهای خلاف شرع انجام نشود، نه اين كه يک تشكيلات و يک گارد سلطنتی درست كند از پادشاهان دنيا زيادتر، و كسی هم دسترسی نداشته باشد، و در وزارتخانه دخالت كنند، در استاندار دخالت كنند، در همه جا دخالت كنند».
هیچکس در آن دوران، این آخوند که از بنیانگذارانِ اصلی ایدۀ فاشیستیِ ولایت فقیه بود را بابت طرحِ چنین سخنی شماتت نکرد؛ چرا که جامعه هنوز گرفتارِ خوابِ سنگینِ دینخویی بود و تحققِ «دموکراسی اسلامی» را متصور میدید. تازه ایشان یکی از آخوندهای نادر بودهاست (یعنی ببینید بقیه و امثال جنتی و احمد خاتمی چه فاجعهای هستند)، اما علیرغمِ تجربۀ دورانِ سیاه و خونینِ دهۀ شصت، نهایتا با خرفتیِ رایج در میان آخوندها در فهمِ ماهیتِ دولتِ مدرن و معنای شهروندی و ماهیتِ حقوق بشر، و یا حداقل عبرت گرفتن از حوادثِ تلخِ تاریخی (نظیر حسن روحانی که با وجود تحقیرِ رد صلاحیت، مثل یک انسان ابله و فرومایه و بیشخصیت، باز بر طبل مشارکت و رأی اعتراضی میکوبد)، گفتهبود که «احکام شرع باید اجرا شود» و نقش رهبرِ سیاسی مملکتی با شهروندانی با باورهای متکثر، از آتئیست تا ندانمگرا و بهایی و یهودی و مسیحی و زرتشتی و... چنین امریست.
خب، این سخن یعنی چه؟ یعنی جوازِ سپوختن دختربچه در قالب ازدواج، یعنی شلاق و سنگسار و قطعِ دست و پا و بستن مشروبفروشی (و زیر-زمینی و مخفی و مدیریتناپذیر کردن آن و مردنِ جانهای بسیاری از طبقۀ مستضعف، بر اثرِ مصرفِ مشروباتِ الکلی مسموم و تقلبی) و حجاب اجباری و گشتِ داعشی ارشاد و «روسری با توسری» و پدر صنعت توریسم را درآوردن و محروم کردن کشور از درآمدی دو برابر فروشِ نفت و گرفتن سهم امام غایب از این عوامِ خرافاتی و بدبخت، علاوه بر بودجۀ بر روی نفت و گاز بستهشده که «انفال» محسوب میکنند و هرگونه که ولی فقیه برای بسطِ دین مبین اسلام و ایدئولوژی سیاسیاش صلاح بداند، خرج میکنند، و علاوه بر سرقتِ مداومِ جیبِ مستضعفین با مالیاتگیری از همهچیز و تعرفههای گمرگِ هنگفت و انداختن ارابههای مرگی چون پرایدِ آشغال با چند برابر قیمت واقعی و...
اما چرا سخنانِ آخوند منتظری در این موقعیت به ذهنم متبادر شد؟ از آنجا که اسلام برساختهٔ بافتاری «مردسالار و پدرسالار و استبدادی و سلطانی و قبیلهای و وایکینگی و خرافی» است و بنیادش (برخلاف مسیحیت که نوعی انقلابِ اخلاقی-معرفتیِ حاصل از زیست در ذیل حاکمیت امپراتوری رم و شهرنشینی، علیه نظامِ گستردۀ شریعت فرقهای-قبیلهای یهود بود) بهطور اساسی، بر فقهیات و شرعیات استوار است (که آن نیز بر همین نگاهِ بیمارگونِ حاصل از سرکوبِ شدید به پدیدارهایی چون «زن و شراب» استوار شدهاست)، مسلمین تا تمدنِ پیچیده و ذوابعادِ غرب را میبینند، اول از همه، زنانِ لخت و عور در کنار سواحل و استخرها و صنعتِ پورن و شراب در ذهنشان متبادر میشود! البته بهشتی که جنابِ الله نیز برایشان تصویر کرده و وعدۀ سرخرمن داده، با همین دو عنصر، از مسلمینِ داعشی (اعم از انتحاری و جهادی) دلبری میکند و نیمچه عقلشان را نیز به باد فنا میدهد: بیشمار حوریِ سینهدرشتِ نارپستانِ همیشه آماده و نهرهای پر از شراب!
نگاهِ شیءوار و نرینهسالار به زنان و آنها را جنس دوم و کالایی برای خدمت به مردان محسوب کردن، بطور کلی بر بخش قابل توجهی از جهان سنت، و بطور اخص و شدیدتر، در قبایلِ بدویِ حجر-حجازیِ مبدأ اسلام، حاکم بودهاست. این نگاه، عاملی بودهاست که اعراب، علیرغم اینکه در مسیحیت (یعنی حدود ۶۰۰ سال) ازدواج از نوعِ «تکهمسری»، توصیۀ اکیدِ دینی بودهاست، ازدواج مجدد یا چند-همسری و تجاوز به کنیزها (اعم از مجرد یا شوهردار) را در زبانِ جنابِ الله بگذارند و امری طبیعی و موردِ حمایت و قبول و رضایتِ الله جا بزنند و از سویی دیگر، پنهانسازی زنان در کُنج خانهها را در کنارِ فرمانِ حجاب، امرِ الله و حکمی ابدی تا قیامِ قیامت و چونان امری بدیهی، نظیرِ ضرورتِ پنهان کردنِ طلا و جواهرات و کالاهای ارزشمندِ مردان قوم و قبیله در صندوق و صندوقخانه، بشناسند. همچنین، میدانیم که وفقِ سنتِ نبوی، محمد بن عبدالله زنان را حتی از خروج از خانه برای نمازِ جماعت نیز تحذیر کردهاست: «بهترین مسجد زنان، کنج خانۀ آنها است». علامه حلی: «رفتن به مسجد، مختص مردان است، نه زنان؛ زیرا به زنان، دستور پوشش و پنهان شدن دادهشدهاست». محمدتقى مجلسى: «نماز خواندن زنان در خانه، به عصمت و عفاف آنان نزدیکتر است».
با این وصف، به اقتفایِ تزریقِ چنین نگاهِ نرینهسالار و آلتمحور و زنستیزانهای از کودکی و خُردسالی، علیالخصوص با ابزارِ مهلکِ «خداوند میفرماید که...»، مسلمین در مواجهه با تمدنِ غرب، وقتی میبینند که زنان را در آن بلاد، در کیسهای سیاه به نام حجاب، یا کنجِ تاریکِ خانهها، چون کالای جنسیِ گرانبهایِ مردِ خانه، مخفی و محبوس نمیکنند و خود را ملزم به چنین سرکوبِ تمامعیاری، بنا به فروکاست زن به صرفِ تن و فهم او از سوراخِ چشمِ امیال بیمار دستهای از مردانِ دچار سندرومِ آلت بیقرار نمیبینند، آنگاه تصوراتِ بیمارگونِ ناشی از اختلالاتِ جنسیشان، که حاصل از روابطِ نرینهسالار و ناانسانیِ مبتنی بر سرکوب و شیءسازی نیمی از جامعه است را، به تمدنِ غرب فرافکنی میکنند.
بنا به ارجاعات و ادلۀ مذکور، این ادعا که در ورزشگاهها و سلفهای دانشگاه، برای زنان امنیت نیست، اما در رستورانها و نماز جمعهها و مراسم حج و حرم امامان شیعه هیچ خطری وجود ندارد، یک ادعای آشکارا مهمل و کاذب است و قصد گویندۀ آن، صرفا حفظِ سلطۀ مردانه، در ذیل حکومت نرینهسالارِ آخوندی-اسلامی است و بر این فرض استوار است که زنان، کودکانی نابالغ و ناتوان و کالاهای جنسیِ متحرکی بیش نیستند که اگر در اماکنِ عمومیِ مختلط با مردان دیگر قرار گیرند، توانِ دفاع از خود، در مقابلِ اندک بیمارانِ جنسیِ موجود در هر جامعه را ندارند و پلیس و نیروهای انتظامی و قضاییِ حکومت آخوندی-اسلامی نیز هیچ نوع مسئولیتی در زمینۀ مهیا کردنِ فضای امن و تدارکِ انواعِ بازدارندگی از ارتکاب جرم در محیطهای عمومی ندارد، و تنها این زنان (بهمثابه نیمی از جمعیت جامعه) هستند که باید از داشتنِ حقوقِ اولیۀ خود، بهصرف وجود قلیلی بیمارِ جنسی-روانی منع شوند. در همان غرب، در استخرها و سواحل، گشت داعشی ارشادی وجود ندارد، ولی بهنظر نمیرسد که آمارِ تعرض جنسی یا تعرض زبانی در چنین مکانهایی که بعضا دارای مسئول انتظامات و امنیت نیز هستند، از آمار تعرض در حج و یا کلاسهای قرآنِ(!) کودکان و نوجوانان در مساجد و پایگاههای بسیج، در جامعۀ بهاصطلاح اسلامی، بیشتر باشد.
در موضوعِ شراب نیز متاسفانه، مسلمین چوبِ افراطکاریِ اعراب بدویِ حجاز را میخورند. از آنجا که در آن کانتکستِ عاری از سواد و هنر و تمدن و تعادل، گویا آموزشهای ضروری در بابِ میزان مناسب و آداب نوشیدنِ شراب وجود نداشتهاست، حتی مسلمینی چون عمر بن خطاب، در نوشیدنِ شراب، زیادهروی پیشه میکردهاند؛ محمد بن عبدالله در مواجهه با این افراطهای جامعۀ بدوی و نامتعادل عرب، علیرغم تلاش اولیهاش برای ایجادِ اصلاحات جزئی بهسوی تعادل و حد وسط، نتوانست موفق باشد و نتیجتا، تصمیم به سرکوبِ حداکثریِ مصرف یک نوشیدنیِ محبوب به قدمتِ تاریخِ تمدن بشری را گرفت و این تصمیم را نیز بنا به عادت، از زبان الله بیان کرد تا سیاستش را آسانتر پیش ببرد.
هرچند آنچه بیان شد، صرفا گمانهزنیِ نگارنده است و میتوان گمانهزنیِ دیگری را نیز طرح کرد و آن اینکه، در فضایِ خشونتبار و جهادیِ حاکم بر صدرِ اسلام، شراب بهعنوانِ یک مانع جدی برای سیاستهای تهاجمی و جنگی و خونبارِ محمد بن عبدالله عمل میکرد و بدین خاطر، او بعنوان یک عارفِ عامی و توتالیتر و سیاستمدارِ جنگآور، تصمیم گرفت که بالاترین میزانِ سرکوبِ ممکن و متصور را در مواجهه با آن، اعمال کند تا از مدینۀ تحت تسلط خود، «پادگانی تمامعیار» و مالامال از جانبرکفانِ در اشتیاقِ کشتن و کشتهشدن بسازد، و این سیاستِ موضعیِ و هدفمندِ سرکوب هم تا امروز، دامنِ مسلمین و مردمانِ تحت سلطۀ اسلام و فقهای بیاطلاع از کانتکستمندی احکامِ اللهِ ذهنِ محدودِ محمد بن عبدالله را گرفتهاست؛ بهنحوی که هر چه فقها و احکام اسلام بر جامعهای مسلطتر باشند، آن جامعه به «پادگانی در آرزوی مرگ و جنگ و شهادت»، نزدیکتر میشود و از تمدنی انسانی و اهل احترام به حقوق و آزادیها و فردیتِ زنان و مردان جامعه، و اهلِ گرامیداشتِ صُورِ مختلفِ شادی و جشن و زندگیِ سرخوشانه و رقص و بادهنوشی و موسیقی و نمایشِ جلوههای هنر و زیبایی، دورتر میشود و بالتبع، اگر تاریخیترین و باشکوهترین مکانهای زمین و زیباترین مناظر طبیعیِ قابل تصور را نیز داشتهباشد، در جذبِ توریست و رونقبخشیِ صنعت توریسم، علیل و عاجز خواهد ماند؛ چراکه هیچ توریست عاقل و باشعوری، اگر به او حقوق هم بدهند، سمتِ پادگانی مذهبی نخواهد رفت.
از عواقبِ چنین سیاستی در بهرهجویی محمد بن عبدالله از الله برای مقاصدِ موضعیاش در آن زمانه و زمینۀ خاص، این بود که بقول کانت: «اسلام که شراب را تحریم کرد، بهنحوِ بدی این را برگزید که تریاک را مجاز بشمارد»، همچنین، حتی بهشت و آرمانشهر و منتهیالآمالِ مسلمین، بنا به وعدههای مکرر قرآن و حدیث، رسیدن به جویهای مالامال از شراب در کنار حوریهای بیشمارِ نارپستان تصویر شدهاست، یعنی یک فاحشهخانۀ تمامعیارِ آسمانی(!)، نه اتوپیایی بر محورِ رسیدن به آگاهی افزونتر از اسرار این هستیِ بینهایت و برای مثال، رفتن به یک کتابخانۀ عظیم کیهانی؛ و خود این امر، یعنی دغدغۀ ذهنیِ موجود در ضمیر ناخودآگاه مؤلف/مؤلفان قرآن، بهشکلی حاد، همین سنخ از امور بودهاست و بالتبع، وقتی مسلمین به تمدن غرب و جهان امروز مینگرند، با تصاویری اغراقشده و کارتونی، حاصل از فرافکنیِ سرکوبهای مداومِ تاریخیشان، آن را تصور و ادراک میکنند: تمدنی حرامزاده و در حالِ مستی و سکس شبانهروزی همه با هم(!) که در همۀ ورزشگاههایشان نیز لولههای مشروب کشیدهاند و حتی به این بسنده نکرده و مصرفِ مشروب را الزامی(!) کردهاند، و بههمینخاطر، نباید زنان (این جنسهای دوم و اجناسِ دستهدوم مردان) به ورزشگاه بروند و به نگاه مردانِ مستِ دیگر، یا شرابِ نجسِ جاری در لولهها، آلوده شوند!
بهعلت مداخۀ عوامل روانشناختی فوقالذکر، معمولا هنگامی که مسلمین وارد بحث با ناباوران به خدای ادیان میشوند، اولین نکتۀ اخلاقی که گویا ذهنشان را مدتها با شدت، درگیر کرده و بهسهولت بازگویش میکنند، این است: اگر الله نباشد، چرا با مادر و خواهر خودمان سکس نکنیم؟! که تبعات سوء سرکوب شدید جنسی و سیاستِ جداسازیِ حداکثریِ جنسیتی در اسلام را نشان میدهد که اوجِ فضیلتِ اخلاقی این مریضانِ ذهنی-روانی و دستپروردگانِ اسلام، این است که بهخاطر گُلِ روی الله و باور به وجودِ دوربینهای مخفیِ همهجا حاضر و ناظرش، و در واقع، بهخاطر ترس از جهنم آشویتسی، لطف میکنند و با مادر و خواهر خود، آن نمیکنند که گویا شبانهروز در ذهنِ بیمارشان مرور میکنند؛ اما نامطلعاند از اینکه از اتفاق، سکس با محارم در جهان مدرن و بنا به تحقیقات علمی در حوزۀ ژنتیک، ازدواج با خویشانی نظیرِ فرزندانِ دایی و عمه و خاله نیز محسوب میشود، که مسلمین بنا به نص قرآن و سنت نبوی، نهتنها از چنین ازدواجهای مخرب و تکثیر کنندۀ انواع بیماریهای خاصِ روانی-تنی، منع نشدهاند، بلکه حتی توصیۀ اکید به این دست از ازدواج با محارم نیز شدهاند؛ درحالیکه مطلعیم فقط در ایران، هر سال حدود ۲۵ تا ۳۰ هزار نوزاد، صرفا بهدلیل ازدواجهای فامیلی با معلولیت جسمانی یا ذهنی متولد میشوند. اخلاق برای زیستِ سالمتر و معنامندتر انسان، بهمثابه حیوان ناطقِ اجتماعی و مدنیست، نه از آن رو که الله در موردی حکمی داده، و برای مثال در زمانِ فرزندان آدم و حوای اسطورهای، خلافش را مجاز دانسته، فلان عمل، اخلاقی شود و برای اخلاقی بودن، نیازمند تصدیقِ یکمشت خرافات و اباطیل، از جمله خدای متشخصِ انسانوار و خالقِ پر از رذایل و تناقضها، بنا به توصیف قرآن، باشیم.
باری! برخلاف عادتِ دیرینۀ دکتر سروش که صرفا فقه و فقها را سیبل انتقادات خود قرار داده و آنها را نیز با نوعی زیرکی، به مطالعۀ بیشترِ قرآن توصیه میکند، باید گفت که محمد بن عبدالله، اولین و بزرگترین فقیهِ تاریخ اسلام بودهاست که سایر فقها و آخوندها، در ذیل فقه او زیسته و احکام دین او را شرح و بسط دادهاند. اسلام، مساوی با فقه نیست، اما فقه، پارهٔ تن اسلام محمدی است و نمیتوان خطاها و خسارات آن را فقط گردنِ فقها انداخت و سپس، مسئولیت و سهم و نقش خود قرآن و شخص محمد بن عبدالله را کتمان کرد. دکتر سروش تازه در آخرین دورۀ فکریاش (یعنی پس از هفتاد سالگی)، به نقش مؤلفهٔ قدرت در شخصیت محمد بن عبدالله و انعکاسش در ساختار و بافتار قرآن متفطن شدهاست، اما بهزعم نگارنده، باید همچنین به چراییِ برجستهشدنِ جدیِ فقه در اسلام (قرآن و سنت نبوی) و نوع مواجهۀ غیرنرمال و بحرانسازِ آن با زنان و یا نوشیدنیهای تاریخی و عرفیای چون شراب (که گویا حتی از معجزات جدی منسوب به عیسی مسیح، ساختِ ناگهانی مقادیر انبوهی از آن، بنا به خواست مادرش مریم، برای مصرف در یک جشنِ عروسی بودهاست)، آن هم پس از حرکتِ تاریخی و انقلابیِ مسیحیت علیهِ سلطۀ فقه و شریعت در یهودیت، بنا بر آموزههای علمِ روانشناسی و توجه به سیاستِ سلطه و سرکوبِ رایج در جهان سنت، و بطور خاص عربستانِ آن دوران، موردِ ارزیابی قرار داد.
سخنِ خود را با متنی منسوب به صادق هدایت خاتمه میدهم که اگر خوانده میشد و درصدی از بصیرتهای موجود در آن فهم میشد، هیچگاه فاجعۀ بهمنِ ۵۷ رقم نمیخورد و آن نسلِ دینخویِ مستحیل در فضای شعاری و هیجانی و چپزدۀ آن روزگار، پشت یک آخوند، صف نمیبست و چندین نسل و نیمقرن فرصتِ غیرقابلِ برگشتِ توسعه و آبادانی کشور را، در آتشِ جهالتِ خود نمیسوزاند:
«عید قربان مسلمانان با کشتار گوسفندان و وحشت و کثافت و شکنجۀ جانوران برای خدای مهربان و بخشایشگر است. خدای جهودی آنها، قهار و جبار و کینتوز است و همهاش دستور کشتن و چاپیدن مردمان را میدهد، و پیش از روز رستاخیز، حضرت صاحب را میفرستد تا حسابی دخل امتش را بیاورد و آنقدر از آنها قتلعام بکند که تا زانوی اسبش در خون موج بزند!
تازه، مسلمانِ مومن کسیست که به امیدِ لذتهای موهومِ شهوانی و شکمپرستیِ آن دنیا، با فقر و فلاکت و بدبختی، عمر را بسر برد و وسایلِ عیش و نوشِ نمایندگان مذهبش را فراهم بیاورد. همهاش زیر سلطۀ اموات زندگی میکنند و مردمان زندۀ امروز، از قوانینِ شوم هزار سال پیش تبعیت میکنند؛ کاری که پستترین جانوران نمیکنند.
عوض اینکه به مسائل فکری و فلسفی و هنری بپردازند، کارشان این است که از صبح تا شام، راجعبه شک میان دو و سه و استحاضۀ قلیله و کثیره بحث کنند. این مذهب، برای یک وجب پائینتنه از عقب و جلو، ساخته و پرداخته شدهاست. انگار که پیش از ظهور اسلام، نه کسی تولید مثل میکرد(!) و نه سر قدم میرفت، و خدا آخرین فرستادۀ خود را مأمور اصلاح این امور کردهاست!
تمام فلسفۀ اسلام روی نجاسات بنا شده؛ اگر پائینتنه را از آن حدف کنیم، اسلام روی هم میغلتد و دیگر مفهومی ندارد. بعد هم علمای این دین مجبورند از صبح تا شام با زبان ساختگی عربی، سرو کله بزنند و سجع و قافیههای بیمعنی و پرطمطرق، جهتِ اغفال مردم بسازند و تحویلشان بدهند.
سرتاسر ممالکی را که فتح کردند، مردمش را به خاک سیاه نشاندند و به نکبت و جهل و تعصب و فقر و جاسوسی و دوروئی و دزدی و چاپلوسی و کونِ آخوند لیسی مبتلا کردند، و سرزمینش را بهشکل صحرای برهوت درآوردند، اما مثل عصای موسی که مبدل به اژدها شد و خود موسی از آن ترسید، این اژدهای هفتاد-سر هم دارد، این دنیا را میبلعد.
همین روزی پنج بار دو لا راست شدن جلو قادر متعال که باید بزبان عربی آن را هجی کرد، کافیست تا آدم را تو-سریخور و ذلیل و پست و بیهمهچیز بار بیاورد. مگر برای ما چه آوردند؟! معجونِ دلبههمزنی از آرا و عقایدِ متضادی که از مذاهب و ادیان و خرافات پیشین، هولهولکی و هضمنکرده، استراق شده و بیتناسب، بهم درآمیخته شدهاست؛ دشمن ذوقیات حقیقی آدمی، و احکام آن، مخالف با هرگونه ترقی و تعالیِ اقوام و ملل است و بهضرب شمشیر، به مردم زورچپان کردهاند؛ یعنی شمشیرِ بران و کاسۀ گدائی است: یا خراج و جزیه به بیتالمال مسلمین بپردازید، یا سرتان را میبریم! هر چه پول و جواهر داشتیم، چاپیدند. آثار هنریِ ما را از میان بردند و هنوز هم دستبردار نیستند؛ هرجا رفتند همین کار را کردند».