Sunday, Feb 4, 2024

صفحه نخست » جلوس جرثومه جنایت را «انقلاب»۵۷ نامیدن، مشروعیت بخشیدن به جمهوری اسلامی است! سیامک نادری

naderi.jpgسیامک نادری - کیهان لندن

هنوز پس از چهار دهه جلوس جرثومه جنایت و مشروعه خواهان فناتیک را «انقلاب»۵۷ نامیدن به معنای مشروعیت بخشیدن به قدرت رسیدن خمینی و رژیم حاکم است. این دسته از افراد و جریانهای سیاسی که بعد ها با آگاهی از حقایق آتش زدن سینما رکس آبادان توسط عناصر فناتیک اسلامی در یک روز بخصوص در۲۸ مرداد ۱۳۵۷ صورت گرفت و خمینی با خلق «کوره آدم سوزی» بیش از ۴۰۰ انسان بی گناه را در جهنم شرّ بنیادگرایی و مشروعه خواهی به آتش کشید و خمینی با فرار به جلو در یک پروپاگاندای سیاه واقعه سینما رکس را «شاهکار بزرگ شاه» برای بدنام کردن انقلاب خواند.» درقسمتی از پیام خمینی چنین آمده است:

« ...من گمان نمى‏کنم هیچ مسلمانى بلکه انسانى دست به چنین فاجعه وحشیانه‏اى بزند جز آنان که به نظایر آن عادت نموده‏اند و خوى درندگى و وحشیگرى، آنان را از انسانیت بیرون برده باشد. من تا کنون اطلاع کافى ندارم؛ لکن آنچه مسلّم است این عمل غیر انسانى و مخالف با قوانین اسلامى از مخالفین شاه که خود را براى حفظ مصالح اسلام و ایران و جان و مال مردم به خطر مرگ انداخته‏اند و با فداکارى از هم میهنان خود دفاع مى‏کنند- به هر مسلکى باشند- نخواهد بود و قراین نیز شهادت مى‏دهد که دست جنایتکار دستگاه ظلم در کار باشد که نهضت انسانى- اسلامى ملت را در دنیا بد منعکس کند....»

این اولین و آخرین جنایت و پروپاگاندی سیاه خمینی تا پیش از بهمن ۵۷ نبود همچنانکه دروغ و پروپاگاندا بخش ذاتی یک رژیم فناتیک اسلامی است و در انفجار مرقد امام هشتم شیعیان در مشهد در سال ۱۳۷۳ و شلیک به هواپیمای اوکراینی۷۵۲ در ۱۸ دی ۱۳۹۸ ( ۵ روز پس از کشته شدن قاسم سلیمانی توسط دولت امریکا) و سایر نمونه های جنایت در داخل و خارج ایران می توان نام نام برد. خمینی با اتکا به ایدئولوژی اسلام جنایت را اینگونه توجیه میکرد:

خمینی، ۲۷ مرداد اگر عراق یک دسته مسلمین بیگناه را سپر قرار داد بر ما واجب است که

https://www.youtube.com/watch?v=A9M1EKNiQFk

آقای ناصر کاخساز در فیسبوک در باره فاجعه ۵۷ می نویسد:

«نیروهایی که فاجعه ای را که در بهمن ۵۷ اتفاق افتاد، به عنوان فاجعه، انکار می کنند به برداشت انسانی در سیاست باور ندارند و از سیاست آنچه را می فهمند با اتکائ به واژه هایی به خودی خود بی معنی مانند توده های مردم صرفنظر از اینکه کنش اجتماعی آنها به چه پی آمد انسانی یا غیر انسانی ، در زنجیره روابط علت و معلولی می انجامد است و بدینسان سرنوشت ملی و انسانی ایرانیان را قربانی هواهای اعتقادی و شعاری و پرخاشگرانه و در مضمون، خشونت گرایانه ی خود می کنند.

👈مطالب بیشتر در کیهان لندن

واکنش:

اخلاق پرخاش، زمینه اخلاقی فاجعه ای بود که با نام شیرنیِ ِانقلاب و توده ها چشم را بر خشونت و بی فرهنگی آیت الله خمینی بست.»

جنایت و راه انداختن کوره آدم سوزی بر روی زمین و آسمان(هواپیمای اوکراینی۷۵۲) تنها مختص به خمینی و اسلامگرایان شیعه نیست.

اگر حقوق بشر تفکیک ناپذیر است؛ جنایت نیز «جنایت است» و تفکیک ناپذیر همچنانکه تقی شهرام از کادرهای مرکزی مجاهدین خلق در سال ۱۳۵۴ مسئول و رهبر اصلی تغییر ایدئولوژی و خط مشی مجاهدین از اسلام به مارکسیسم بود. اقدام وی تا جایی که به نفس «تغییر ایدئولوژی» برمی گردد جای هیچ بحثی در برسمیّت شاختن حق آزادی نیست اما وقتی وارد مکانیزم و اعمال « تغییر ایدئولوژی» می شویم و آندسته از کادرهایی که همچنان برایدئولوژی اسلامی خود پای می فشارند مورد ترور فیزیکی( قتل) قرار می گیرند و همچون مجید شریف واقفی پس از ترور و کشتن وی در یک قرار تشکیلاتی، جسد او را آتش زده و جسد او را در محل دفن زباله‌ها در خارج از تهران می‌اندازند تا این جنایت را مخفی سازند.

حکم قتل و سوزاندن و... که تحت رهبری تقی شهرام صادر و توسط این گروه اجرا شده است یک جنایت و نادیده گرفتن حق حیات است و تقی شهرام می بایست بدلیل بکارگیری اعمال تبهکارانه در یک دادگاه صالحه مورد محاکمه قرار می گرفت. اما از سال ۵۴ به بعد تا اینک و امروز بویژه در میان افراد و گروه های سیاسی چپ در برابر این اعمال جنایتکارانه نه تنها واکنش مناسبی صورت نگرفته بلکه حتی از روی جنایت مخوف گذشته و حتی در میان افرادی از چپ بنوعی مورد تأیید نیز قرار می گرفت. در طی این سالیان حتی شاهد هستیم که در سالگرد مرگ تقی شهرام از وی بعنوان« انقلابی کبیر» یاد میشود. جنایت، « جنایت» است همچنانکه حقوق بشر تفکیک ناپذیر است جنایت نیز تفکیک ناپذیر و شایان محاکمه در دادگاه های صالحه است.

ما در تمامی زمینه ها نیازمند تعریف و بازشناسی مفاهیم و مصادیق هستیم زیرا دستگاه ذهنی افراد و گروه های سیاسی چریکی دهه چهل و پنچاه نشأت گرفته از« انقلاب اکتبر» بعنوان مبداء مارکسیسم لنینیسم و بصورت کمرنگ تری« انقلاب چین» و مائو بود و بی آنکه کوچکتری اطلاعی از دورن ساختار توتالیتاریسم این حکومت ها داشته باشند دستگاه ذهنی آنها خود تابعی از ساختار سازمانی توتالیتاریسم شده بود. مارکسیستهای وطنی تولید کننده نبودند بلکه مصرف کننده« تئوری و پراتیک» رفقا و «برادر»ان بزرگ خود بودند. برادر بزرگانی که در حاکمیّت خود در حذف، طرد و تصفیه های خونین و ایجاد اردوگاه های کار اجباری و زندان و شکنجه مخالفان خود تحت عنوان « ضرورت تاریخی» توجیه و تفسیر می کردند.

خاطره‌ی دیدار استاد شجریان و سیاوش کسرایی در مسکو و صحبت های هوشنگ ابتهاج

https://www.youtube.com/watch?v=1cR7OAYfaCg

بی دلیل نبود که در اکثر گروه های سیاسی( مجاهدین خلق، چریکهای فدایی خلق، پیکار و حزب توده ) شاهد اینگونه قتل و جنایت بودیم. از نظر من بنا به تمام تجارب تشکیلاتی و شناخت از گروه های چریکی و خط مشی مسلحانه، پتانسیل قتل و جنایت بزرگتر نیز وجود دارد. به عبارتی وقتی تقی شهرام دست به جنایت هولناک نسبت به مجید شریف واقفی می زند پتانسیل یک جنایت بزرگتر و کشتن و سوزانده جمعی را نیز دارا است زیرا ایدئولوژی و خطی مشی توجیه کننده این جنایت تحت عناوینی چون «سد راه تکامل و مبارزه» است، همچنانکه قران و اسلام کشتن کسانی که سد راه خدا هستند را مشروع می سازد.

حمید اشرف در نشست هایی دوجانبه ای که از پائیز سال ۱۳۵۴ به بعد به نمایندگی از سازمان چریک های فدایی خلق با بخش منشعب مجاهدین خلق به رهبری تقی شهرام( که بعدها «سازمان پیکار برای آزادی طبقه کارگر» نام گرفت ) شرکت داشت رهبر سازمان چریکهای فدای خلق اگر چه مکانیسم و شیوه اتخاذ حذف فیریکی شده تقی شهرام در مورد آندسته از افرادی که معتقد به ایدئولوژی اسلامی در تشیکلات مجاهدین خلق را نمی پذیرد اما در آن جلسات بین دو گروه هرگز نام شریف واقفی و کشتن و سوزاندن و... را به پرسش نمی گیرد؟ از نظر من در صورتیکه حمید اشرف در جلسه گفتگو با تقی شهرام روی قتل شریف واقفی انگشت می گذاشت دیگر امکان هیچگونه گفتگوی اصولی میان آنها وجود نداشت. ما نیازمند بازنگری و نقد درهمه زمینه ها هستیم از نظر من حتی نفس طرح موضوع نشست پیرامون پيشنهاد «وحدت بين دو سازمان» از طرف بخش منشعب از مجاهدین خلق( تقی شهرام) عملی نادرست، غیراصولی و نامشروع است و در صورتیکه یک موضع قوی و صریح در این باره اتخاذ می شد بخش منشعب هرگز امکان طرح وحدت میان دو سازمان را نمی یافت.

تفاوت حکم قتل «ارتداد» در اسلام و «عدم ارتداد» از اسلام و گرویدن به مارکسیسم چیست؟

ارتداد از اسلام جرم محسوب شده و شامل مجازات اعدام میشود کما اینکه در قتل عام ۶۷ زندانیان چپ به اتهام «ارتداد» حکم اعدام گرفته و حلق آویز شدند. صورت مسئله ما در اینجا کارکرد «ایدئولوژی» در اندیشه و عمل است. در صورتیکه بنا به حکم اسلام « ارتداد» موجب مجازات مرگ می شود، آیا می توان به دلیل «عدم ارتداد»( نگرویدن از اسلام به مارکسیسیم و عدم تغییر ایدئولوژی) حکم حذف فیزیکی و قتل یک یا چند فرد( مجید شریف واقفی، مرتضی صمدیه لباف و سعید شاهسوندی) را صادر کرد؟ اگر چه در سه حکم فوق تنها موفق به کشتن شریف واقفی شدند، صمدیه لباف تیر خورده و بعد در بیمارستن توسط ساواک دستگیر و در ۱۱ بهمن ۵۴ اعدام شد و سعید شاهسوندی از مهلکه گریخت.

در دستگاه متکی به ایدئولوژی و توجیه جنایت باید این تفاوت مهم را در نظر داشت که خمینی هنگامی که در حاکمیّت قرارداشت و می توانست بصورت انبوه جنایت کند، در حالیکه تقی شهرام در مبارزه و زندگی مخفی در خانه های تیمی امکان جنایت انبوه نداشت. مهم نفس جنایت و عمل تبهکارانه است اگر چه کمیّت خود یک « کیفیّت» محسوب می شود، اما پرسشی پیش روی قرار میدهد:

« آيا در صورتیکه تقی شهرام در قدرت بود با طیفی وسیعی از نیروها و...حکم مجازات «عدم ارتداد» که در واقع آنروی دیگر سکّه مجازات« ارتداد» است را بشکل وسیع و انبوه بکار می بست یا خیر؟ . تجارب تاریخی نه چندان دور و از قضا در همان سال های مورد بحث یعنی بین ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۸ (۱۹۷۵تا ۱۹۷۹) به ما نشان میدهند که پل پوت رهبر خمرهای سرخ در کامبوج به چه کشتار وسیعی دست زد.

مجازات« عدم ارتداد» مارکسیستی نوع تقی شهرام، اگر چه تراژدی است و در رژیم ج. ا نیز شاهد آن هستیم اما در وجه دیگر آن در «کمدی تلخ و سیاه» حکومت اسلامی نیز می خواهند مردم به زور و اجبار به بهشت رهنمون سازند. و دردناک این است که گویا افراد و گروهایی سیاسی که دارای ایدئولوژی و از مدافعان« انقلاب»۵۷ هستند نه تنها از نقد خود و پرسشگری گریزان هستند بلکه هنوز تمام تلاش و کوشش خود را بکار میگیرند و می‌کوشند که نفهمند! و با تکرار جعل و دروغ و تحریف در جهت غلط تاریخ ایستاده و نقشی جز« موش دوندان» بعهده ندارند.

ترور ژنرال های امریکایی ( هاوکینز و ژنرال پرایس )یک عمل تروریستی است

از نظر من ترورهای مستشاران امریکایی در ایران در دهمه ۵۰ ازجمله ژنرال لوئیس لی هاوکینز و ژنرال هارولد پرایس سرهنگ هوایی پل شفر و سرهنگ هوایی جک ترنر و ...، یک عمل تروریستی محسوب می شود زیرا ایران تحت استعمار یا تحیت قیمومیّت امریکا نبود که بخواهد امریکا را بعنوان یک نیروی اشغالگر معرفی کنند، بلکه در چهار چوب استراتژی مبارزه ضد امپریالیستی در میان گروههای سیاسی رواج داشت، با توجه به این اصل و ملاک و معیار که ایران در اشغال امریکا نبود باید دانسته اینگونه اعمال توجیه ناپذیر چه صدماتی به خانواده ، پدر مادر، همسر و کودکان آنها وارد می سازد. همچنانکه اشغال سفارت امریک در سال ۵۸ از هر حیث اقدامی نامشروع بود.

همانگونه که خمینی با نگرش ایدئولوژی اسلام و قرآن» در مبارزه با « استکبار جهانی» و خامنه ای جهت « ایجاد تمدن اسلامی»( ام القرای اسلامی) به رویارویی با غرب پرداختند و گروههای سیاسی چپ همچنان بدنبال مبارزه با امپریالیسم تحت عنوان سرمایه داری جهانی یا نئولیبرالیسم و جهانی سازی هستند که به معنای پایه نفس کشیدن سیاسی و ایدئولوژی آنهاست.

در میان گروههای سیاسی تنها مجاهدین خلق هستند که پس از سرنگونی دولت صدام حسین در سال ۱۳۸۲ با چرخش ۱۸۰ درجه ای مبارزه با امپریالیسم و امریکا را نه تنها کنار گذاشتند، بلکه به گفته مسعود رجوی پس از سرنگونی صدام، امریکا را صاحبخانه جدید نامیده و سیاست کارکردن در «خط موازی با امریکا» در عراق را پیشه کردند. پیش از آن بهنگام حمله تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ توسط القاعده به رهبری اسامه بن لادن، مسعود رجوی و مریم رجوی درنشت عمومی و ۴۰۰۰ نفری جشن و شادی برگزار کرده و شیرینی پخش کردند و رجوی می گفت:« بنازم به اسلام، تازه ای اسلام ارتجاعی است وای به روزی که اسلام انقلابی و نیروهای« انقلاب کرده مریم»( انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین در سال ۱۳۶۸) وارد عمل شوند.» اما کمتر از ۱۶ ماه بعد صدام سرنگون شد و اینبار مسعود رجوی تنها چاره را در این دید که به مقامات پیشین دولت و ژنرال های امریکایی بیاویزد و حتی رودی جولیانی شهردار وقت نیویورک در ۱۱سپتامبر به یکی از میهمانان و میدان داران پیشبرد سیاست مجاهدین خلق تبدیل شد تا جایی که رجوی طی اطلاعیه ای تحت عنوان سخنگوی مجاهدین نوشت:« تا کور شود هر آنکه نتواند دید:

دروغهای شرم‌آور فاشیسم دینی علیه مقاومت ایران - سخنگوی مجاهدین

https://news.mojahedin.org/i/%D8%AF%D8%B1%D9%88%D8%BA%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D8%B1%D9%85%E2%80%8C%D8%A2%D9%88%D8%B1-%D9%81%D8%A7%D8%B4%DB%8C%D8%B3%D9%85-%D8%AF%DB%8C%D9%86%DB%8C-%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87-%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%88%D9%85%D8%AA-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%B3%D8%AE%D9%86%DA%AF%D9%88%DB%8C-%D9%85%D8%AC%D8%A7%D9%87%D8%AF%DB%8C%D9%86

آنها می خواستند ایران را به ویتنامی دیگر تبدیل کنند در حالیکه اکنون ویتنام خودرو برقی به امریکا صادر می کنند

مجاهدین خلق نه تنها استراتژی بلکه در در ساختار ایدئولوژیک نیز بعنوان یک نیروی عقب مانده هم طراز جمهوری اسلامی است. مصباح یزدی تئوریسین رژیم می گوید: « مردم حق ندارند خودشان تصمیم بگیرند که برای خودشان حقوقی قرار دهند چون مالک خودشان نیستند »

و مسعود رجوی می گوید:« خون ( جان) و نفس ( زندگی) اعضا متعلق به رهبری عقیدتی است.

ضرورت نقد اعمال خشونت آمیز ( شکنجه و قبل) در گروه های سیاسی

بناگزیر پیش از هر چیز در قدم نخست می بایست نقد و بازنگری در اندیشه و عمل خود را از شروع کنم و به همین سبب هرگونه مبارزه ای که با نقض حقوق بشر و اعلامیه جهانی حقوق بشر و کنوانسیونهای شناخته شده جهانی و دستاورد های جامعه بشری(در درون یا خارج از سازمان و تشکیلات) صورت بگیرد آنرا خلاف ارزشهای انسانی و نامشروع میدانم.

ما نمی توانیم هم شکنجه را محکوم کنیم وهم خود به اعمال شکنجه بپردازیم همچنانکه آقای حمید رضا حمید رضا ابراهیم پور عضو پیشین سازمان مجاهدین خلق که پس از ۳۸ سال سکوت حقایق هولناک شکنجه توسط مجاهدین خلق در خانه‌های تیمی را بازگو می کند. دراین عملیات مهندسی( شکنجه) چهار تن از نیروهای رژیم و یک زندانی سیاسی زمان شاه بنام حبیب روستا زندانی سیاسی زمان شاه و هوادار مجاهدین خلق پس از سال ۵۷ زیر شکنجه کشته شدند. آیا می‌توان با شکنجه به مبارزه با شکنجه پرداخت؟ و پیش از ارائه این مصاحبه با شاهد در ۴تیر ۱۳۹۹طی مقاله در کیهان لندن« سازمان مجاهدین خلق، پرسش‌های ناگزیر» پرسشهایی پیش روی نیروها و جریانهای سیاسی گذاشتم و این اولین و آخرین مصاحبه با شاهدین زندان و شکنجه در مجاهدین خلق نبود. مسعود رجوی بارها در نشست های عمومی در حضور۳تا ۴ هزار تن از اعضا می گفت:« زندانهای شاه با زندانهای خمینی قابل قیاس نیست و خمینی صد برابر بیشتر شکنجه می کنند. اما واقعیت دیگری اینکه زندان و شکنجه در تشکیلات مجاهدین در اشرف - عراق دست کمی از زندان و شکنجه های رژیم خمینی نداشت من هم در زندن خمینی و همه در زندان رجوی بودم و طی ۹ سال پژوهش و تحقیق با بیش از ۹۰۰ تن از جداشدگان گفتگو داشتم واطلاعات وسیعی در این باره انتشار داده ام.

https://kayhan.london/1399/05/04/205142/سازمان مجاهدین خلق، پرسش‌های ناگزیر

پادزهر اپوزیسیون، شاهد خانه‌های تیمی فرماندهان مجاهدین خلق در شکنجه سه پاسدار در سال ۶۱

https://www.youtube.com/watch?v=FA8GRjsLNTQ

آنچه در فوق آمد نمونه ای از هزاران دست از این نقص اصول و ارزشهای انسانی، مبارزاتی و همچنین مغشوش و سراپا متضاد و فرصت طلبانه آمده است واقعیت هایی است که از پس و پیش سال ۵۷ تاکنون ادامه داشته و دارد ومدعیان و مخالفان رژیم گذشته که از دیکتاتوری، زندان، ، شکنجه و اعدام و وابسته بودن او به امریکا سخن می گفتند، خود هیچ سنخیّتی با آزادی، دمکراسی عدم بکارگیری شکنجه و اعدام و قتل پایبند نبودند. همچنانکه وابستگی مجاهدین خلق به عراق و صدام و حتی چشمک و چراغ زدن به امریکا از سوی آنها، نشانه ای از اعتقاد به استقلال نبود..

آیا پیروزی فرضی «مشروعه خواهی» در سال ۱۲۸۵ را می توان « انقلاب» نامید

بنابر این نباید انتظار داشت مدافعان بکار گیری ترم« انقلاب»۵۷ برای روی کار آمدن خمینی که وارث مشروعه خواهی بود در دستگاه نظری و عملی و از «مفاهیم و مصادیق» تا این اندازه مغشوش و غیر اصولی نباشد. هدف من از بکارگیری طنز نشان دادن عدم تناسب مفاهیم و مصادیق است که با جعل و تحریف و تکرار طوطی وار در ذهن و عملکرد این افراد طی سالیان نهادینه شده است.

اگر روی کار آمدن خمینی مظهر بنیادگرایی و تناسخ فضل الله نوری در سال ۵۷ را می توان « انقلاب» نامید، بنا به همین مصداق فرض بگیریم در صورتیکه در سال ۱۲۸۵ بجای اینکه مشروطه خواهان به پیروز برسند، شیخ فضل الله نوری و مشروعه خواهان پیروز می شدند می باید آنرا نیز انقلاب می نامیدیم؟. اگر افراد و گروهای سیاسی که دم از « انقلاب» ۵۷ میزنند سر سوزن تفاوتی بین خمینی و شیخ فضل الله نوری و ارجهیّت خمینی یافته اند می توانند همراه با موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی به تبیین نظرات وی بپردازند. چه باید کرد که ناگزیری های ما در این شنبه بازار گروه های سیاسی از کالاهای بنجل «مفاهیم و مصادیق» گاه پُر از طنز است وهمچنین گاه پُر از خشم.

اگر بخواهید ارجح بودن خمینی نسبت به فضل الله نوری را ثابت کنید پیشنهاد می کنم سخنان توماس بودستروم وکیل حمید نوری در دادگاه تجدید نظر درباره خمینی را بکار بگیرید که «خمینی را مهربان، مخالف کشتار و اعدام، و صوفی معرفی کرد». آنگاه من نیز با دادستان پرونده خانم مارتینا ویسلند هم صدا خواهم شد که بسیار عصبانی بود، چرا که عمل توماس بودسترم در همراهی با رژیم ج . ا و بکارگیری اسناد و شاهدین رژیم را عملی «بی شرمانه» خوانده بود. بی دلیل نیست که آن احساس « هیچ»پر از تکبّر آمدن خمینی در ۱۲ بهمن به ایران، با « هیچی» تفکر در این گونه مفاهیم و مصادیق یکی و یگانه میشوند و نکبت سیاه چیرگی مشروعه در ۵۷ را« انقلاب» می نامند. نمی توان مفهوم انقلاب را از محتوا و ماهیّت رو به پیش آزاد سازانه آن تهی نموده و در یک ترجمه سطحی از کلمات متداوال شده بصورت عام آنرا دگرگونی توصیف نمود و واگشت به عقب و ارتجاع و اسارت هزار برابر را انقلاب نامید.

چپی که در «راست» بورژوازی( شاه) می ایستد؟

۵۷ انقلاب نبود انقلاب به معنای تغییر ودگرگونی درمسیر رشد است ۵۷ ویرانگری تاریخی همه جانبه بود و یک « رو دست خوردن» کلان تاریخی از مشروعه خواهان که با ریختن «سم اسلامی» در ذهن، قدرت اندیشه و تعقل مردم را خنثی کردند.

چپی که در راست رژیم شاه( بورژوازی) در کنار خمینی و سمبل مشروعه خواهی دهه ۵۰-۴۰ قرار بگیرد بلحاظ سیاسی- ایدئولوژیک - استراتژی نمی تواند روی هرم اندیشه و عمل «چپ» تعادل خود را حفظ کرده و استوار بماند و این هرم معکوس شد و نوک هرم( که اساسا فاقد تکیه گاه( سیاسی- ایدئولوژیک- استراتژیک) بود در سطح اتکا و زمینی که متعلق به راست ترین نیروی تاریخی - مذهبی و مبلغ عقب مانده ترین نوع حکومت اسلامی بود نمی توانست تعادل خود را برقرار سازد و به دامن ننگین خمینی و مشروعه مطلقه واژگون نشود. نتیجه ویرانگری ۵۷ و عدم درک و از آن مهمتر و امکانپذیرتر تصحیح خطای بزرگ تاریخی نیروهای چپ، مترقی و ملی گرا و روشنفکرها که تاکنون و تا همین امروز از ویرانگری و ضد انقلاب۵۷ را به عنوان « انقلاب ۵۷ » نام می برند نمی توانند و یا « نمی خواهند» برگردند و نقش تاریخی مواضع ایستادن در جناح راست بورژوازی ( شاه) و همراهی و همسرائی عجین شدن خطی و استراتژیک خود را زیر هرم سیاه مشروعه مطلقه را ببینند. پذیرش مسئولیت مواضع و عملکرد و نقادی نخستین شرط یک نیروی مترقی و یا نیروی انقلابی است. بدون نقادی هنوز می بایست جسد خود را در کنارهرم سیاه ویرانگری ننگین تاریخی در سال ۵۷ باقی بگذارید

چرا که توان برخاستن از واقعیتِ « رودست خوردن» عملی و ذهنیّت غلط همگرایی با روحانیت متکی به حوزه علمیه بر علیه شاه بیرون نیامده اند. همگرایی و متحد شدن با مشروعه خواهی روحانیت ولو اینکه در محتوا و نیّات با آنها یکی نبودند اما برای برچیدین و سرنگونی بورژوازی(رژیم پهلوی) حاضر بودند در سمت و موضع راست پهلوی( مشروعه خواهان) قرار بگیرید. و بدین شکل از چاله به چاه عمیق و متعفن ۱۴۰۰ ساله افتادند که خود در کندن آن نقش داشتند. در واقع چپی که بصورت تاریخی و طبقاتی می بایست در سمت چپ بورژوازی( شاه) قرار بگیرد به دامن نیروی راست بورژوازی غلطید و فاجعه ای که نباید در یک ضدیت کور و بدون اینکه مواضع تاریخی و طبقاتی خود را تشخیص دهد پدیدار و به منصه ظهور رسید. این دسته از گروههای چپ نمی توانند جایگاه چپ در ایران و مبارزه را نمایندگی کنند این دسته از چپ را حتی نمی توان چپ ایدئولوژیک نامید می توان آنها را «چپ عشیرتی» نامید.

بخشی از خطا و ذهنیّت را می توان ناشی از شرایط فرهنگی و نقش مذهب شیعه با جعل روایت های تاریخی و البته خرافی در جامعه ایران دانست، می توان از این منظر ریشه های تاریخی و فرهنگی محیط شده بر روشنفکران و تأثیر بر اندیشه آنها را فهمید و درک کرد؛ اما با گذشت ۴۵ سال از ویرانگری ضدانقلاببر آمده در سال ۵۷ حتی بی آنکه لزومی بر تحلیل و بررسی داشته باشد می توانند چشمانشن را باز کرده و ثمره بینان گذاری اهریمن۵۷ را مشاهده کنند، اگر حتی نمی توانتد چشمانشان را باز کرده و از یک مشاهده ساده نیزعاجز هستید به ما به مردم و به تاریخ بگویند و تکلیف همگان را نسبت به خودشان را روشن سازند که:« ما و مردم و تاریخ چطور می توانیم شما را در زمره نیروی « چپ»، « روشنفکر»، « مترقی» بدانیم؟. « چپ» یک نام بی مسمی نیست، موضع شما هنوز هم در سمت راست بورژوایی و همنوایی با رژیم جمهوری اسلامی و ابرهیم رئیسی جنایتکار در ضدیت و دشمنی با رضا پهلوی است و آستانه ۴۵ سالگی چنبره زدن مارهفت سر بنیادگرایی در ۲۲ بهمن در میهنمان ایران، هنوز صدای پای جهل ۵۷ می آید.

پایفشاری بر خطاها و نقض اصول و عدم نقد خود به «وقاحت» می انجامد

اما فراتر از همه افراد و گروههای سیاسی وقاحت و بی شرمی عریان نهادینه شده در فرقه مجاهدین است که بقای حکومت خامنه ای را بر رضا پهلوی ترجیح میدهد. از آنجا که مسعود رجوی بشدت با منفوریت سیاسی و اجتماعی روبرو است چراکه از مدافعان « انقلاب» ۵۷ است ادامه حکومت خامنه ای و جنایت جمهوری اسلامی را ترجیح میدهد همچنانکه رفتن شاه و آمدن خمینی را ترجیح داده بود. رجوی حتی پیش از این در قیام سال در ۱۳۸۸ با حضور بیش از ۳۰۰۰ تن از اعضا فرقه مجاهدین در عراق گفته بود:« دیگی که برای من نجوشد، بگذار سر سگ در آن بجوشد»

اقدام پرسش‌برانگیز مسعود رجوی: ترجیح حکومت «خامنه‌ای» بر «رضا پهلوی»!

https://kayhan.london/1399/12/01/231435/

بدین شکل مواضع فرقه مجاهدین با سخنان ابراهیم رئیسی( برخی می خواهند رژیم پهلوی را تطهیر کنند) روی هم می افتد و درعمل مواضع آنها چیزی جز « تطهیر خامنه ای و جمهوری اسلامی» و ادامه توجیه پذیر آن نیست. این دسته از افراد و جریانها که خود را « برانداز» معرفی می کنند، نه «برانداز»، بلکه « تفرقه انداز» در صفوف جنبش ملی و انقلاب زن - زندگی- آزادی بوده و در عمل هیچگونه پایبندی به دمکراسی و پلورالیسم ندارند.

در این زمینه نوشته منصور حکمت « سناريوى سياه، سناريوى سفيد» در ۲۸ سال پیش در سال ۱۳۷۴ ( آوریل ۱۹۹۵) که در میان گروهای سیاسی از جمله بخش های مختلف سلطنت طلبان و رژیم شاه و رضا پهلوی، در دسته بندی های خود مجاهدین خلق را در« پروژه سیاه» قرار میدهد. با توجه به اینکه منصور حکمت صورت بندی های موجود از قیام دی ماه ۱۳۹۶تا کنون را شاهد نبوده است.

http://hekmat.public-archive.net/fa/0810fa.html



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy