قبل از ورود به این بحث، پاسخ به این سئوال ضروری است که آنچه در سال ۵۷ رخ داد را باید چه بنامیم؟ انقلاب، شورش، خیزش و یا آنگونه که در گفتمان بخشی از اپوزیسیون مطرح است، فتنه؟
آنچه در ۵۷ رخ داد، خوب یا بد، زشت یا زیبا، درست یا نادرست و فارغ از نظرگاه ما درباره ضرورت و یا عدم ضرورت وقوع این رخداد و یا فارغ از تبعات آن که بر روی کار آمدن خشن ترین و ضد انسانی ترین حکومت تاریخ است و به دور از برخوردهای احساسی و سنجشهای اخلاقی، این واقعه باید بنابر ترمینولوژی سیاسی و در قالب یک ترم سیاسی تعریف شود.
از چکیده تمام تعریف هایی که برای یک انقلاب بیان میشود و بدون ورود و کند و کاو در جزئیات، این تعریف ساده دست میدهد که؛ انقلاب قیام ناگهانی مردم است که منجر به تغییرات سیاسی پایدار شود. آنچه باعث رسوب قدرت یا اقتدار موجود میشود و تغییر ناگهانی در روابط سیاسی و نظام سیاسی ایجاد میکند.
به گمان من در سال ۵۷ که اقتدار سیاسی نظام حاکم به زیر کشیده شد و به حاکمیت پایدار نظام سیاسی جدید انجامید، یک انقلاب به معنی کلاسیک آن به وقوع پیوسته است.
این انقلاب را بسیاری به خاطر تبعات نحس و پلید آن که حاکمیت نظام ضدبشری جمهوری اسلامی است، به درستی و با خشم با صفت هایی نظیر؛ نکبت، واپسگرا، آخوندی و... توصیف میکنند، که این خود به نوعی تکملهای است بر مفهوم "انقلاب"ی که قرار بود انقلاب رهایی بخش باشد.
در سالیان گذشته و بخصوص در سالهای اخیر، تفسیر و بحث و گفتگو در باره چرایی وقوع انقلاب ۵۷ بسیار بوده و همچنان بی وقفه ادامه دارد، اما متاسفانه هیچ تحقیق علمی و کارشناسانهای از طرف یک گروه و یا موسسه بی طرف صورت نگرفته و در میان اینهمه نوشتهها و گفتارها، کمتر میتوان نوشته و یا گفتاری را بدون رویکرد جانبدارانه و یا نگاه انکارآمیز و تدافعی، مشاهده نمود.
تقسیم جامعه اپوزیسیون به دو بخش که یکی شرایط و زمینههای انقلاب را واقعی، انقلاب را انفجار خواستههای انباشت شده جامعه و در یک کلام انقلاب را اجتناب ناپذیر میدانند و بخشی دیگر که با تکیه بر نکات واقعی، مهم و ارزشمند جامعه آنروز ایران، انقلاب را نتیجه توطئه جهانی و خیانت روشنفکران و کسانی میدانند که امروزه به نام پنجاه و هفتی در میان اقشار جامعه خارج کشور، شهرت یافتهاند.
خودخواهی، تنگ نظری و کوته بینی چنان بر اندیشه هردو گروه حاکم است که طرفداران هردو ایده، هیچ نقطه منفی و قابل انتقادی در تحلیلها و نقطه نظرات خود نمیبینند و این بحث و مجادله دور باطلی میشود از تهاجم و تدافع.
شاید اگر در پی انقلاب ۵۷، حکومتی مردم سالار و دموکراتیک برسر کار میآمد و قطار ترقی و پیشرفت ایران هم بر همان ریل گذشته ادامه مییافت، انقلاب و انقلاب کننده نه تنها مورد سرزنش و انتقاد قرار نمیگرفت بلکه این انقلاب الگویی برای جهانیان میشد و بحثهای پیرامون انقلاب و بررسی حکومتهای قبل و بعد از انقلاب، در دانشگاهها و در قالب پژوهشهای علمی و آکادمیک انجام میگرفت تا نتایج آن برای ارتقا دانش سیاسی آحاد جامعه و درس گیریهای تاریخی در ایران و جهان، در اختیار دانش آموزان و دانشجویان قرار گیرد.
تیم برنده را اگر هم آنالیز کنند، برای کشف نقاط قوت و برتریهاست و نه برای انتقاد و تحقیر.
اما افسوس که ما امروز در نقطهای بی نهایت دورتر از آن نقطه آمالی هستیم و در جایی ایستادهایم که بناچار مورد نقد بیرحمانه قرار خواهیم گرفت. تیم شکست خورده را برای کشف نقاط ضعف و کاستیهایش آنالیز میکنند.
پس ما خود باید به نقد خود بنشینیم و فارغ از درشتیها و دشنامها و تنفرپراکنی بر علیه پنجاه و هفتیها به واکاوی صادقانه تفکرات و اعمال خود بپردازیم. ما جرمی مرتکب نشدهایم که سعی در کتمان آن کنیم. ما با پاسخ دادن به ندای وجدان، شرف و انسانیتمان در مقابل آنچه تصور میکردیم، ظلم و ستم و بی عدالتی است، برپاخاستیم و در این راه جز رنج و شکنجه و مرگ چیزی عایدمان نشد.
ما هم مفتخریم و هم شرمسار. مفتخریم از اینکه به ندای وجدان و عدالتخواهیمان پاسخ دادیم و به دنبال عافیت و فرار از مسئولیت انسانیمان نبودیم و شرمساریم، چون تلاش صادقانه ما در بستر تفکرات وتحلیلهای نادرست، به سرانجامی ناگوار و دردناک انجامید. شرمسار از وقوع انقلابی که زندگی میلیونها ایرانی را نابود کرد، ایران را با همه ثروتهای انسانی، طبیعی و زیرزمینیاش ویران نمود و عقب افتاده ترین فرهنگ برخاسته از عمق متعفن تاریخ را بر مردم و سرزمین ایران حاکم نمود.
و جهان نیز باید شرمسار باشد از وجود و ادامه حیات چنین حکومتی در قرن تمدن و آگاهیها.
براستی نقش روشنفکران در مبارزه با رژیم گذشته چه بوده و به چه میزان در به ثمر رسیدن انقلاب نقش داشتهاند؟
آیا بدون حضور روشنفکران و مبارزه آنها، انقلاب به وقوع میپیوست؟
و آیا مبارزه با رژیم پهلوی وشرکت در اعتراضات، نادرست و غیر قابل دفاع است؟
به گمان من وظیفه هر فرد آگاه و آرمانخواه در هر جامعهای، اعتراض به کجیها و نابسامانیهای آن جامعه است. در تمام جوامع مترقی، ما شاهد اعتراضات و اعتصابات در قالب احزاب و سندیکاها هستیم و این حق مسلم را نباید و نمیتوان از کسی دریغ داشت. روشنفکران ایران هم به تبعیت از این قانون جهانی و به پیروی از وجدان آگاه خود حق داشتند تا در مقابل آنچه آنرا بی عدالتی و یا ظلم و ستم میپنداشتند مبارزه کنند. هرچند این مبارزات به خاطر فقدان آزادیهای سیاسی، ماهیتی مخفی و زیرزمینی داشت.
اما برای مبارزه با هرپدیدهای باید آن پدیده و پدیده هدف و جایگزین را خوب شناخت.
آیا روشنفکران دهه پنجاه شناخت کافی از پدیده مورد مبارزه و پدیده جایگزین یعنی شاه و خمینی داشتند؟
آیا ما به تمام و یا قسمتی از دستگاه حکمرانی نظام پیشین و به ویژه نقاط مثبت آن اشراف داشتیم و یا تنها نقاط ضعف و کاستیها را میدیدیم؟
آیا تحلیل علمی و جامعه شناسانه و بیطرفانهای از جامعه آنروز ایران در دسترسمان بود؟
آیا به جز جزوات تحلیلی سازمانها و گروههای مخالف و عمدتا چریکی، تحلیل واقع گرایانه و مستقلی از مناسبات ایران با بقیه کشورها، از جمله آمریکا، را در دست داشتیم؟
آیا به جز جزوات پراکنده و غیر علمی گروههای سیاسی و بعضا کتابهای فاقد ارزشهای تحقیقاتی، منابع قابل اتکا و بیطرفانه دیگری در زمینه مسائل اقتصادی ایران، از جمله میزان فقر و تورم و بیکاری را مطالعه میکردیم؟
آیا معیاری قابل اعتماد برای مقایسه معضلات سیاسی و اجتماعی ایران و مقایسه آن با کشورهای هم جوار و دیگر کشورهای دنیا داشتیم؟
اطلاع و اشراف ما به تاریخ و فرهنگ کشورمان به چه میزان بود؟
به چه میزان تنفرعمیقمان از تاریخ گذشته شاهان کشورمان بر تنفرمان از رژیم شاه تاثیرگذار بود؟
و در کنار همه این چراها، شناختمان از خمینی و دیدگاههایش ویا هر نظام سیاسی آلترناتیوی که به دنبال تحقق آن بودیم، به چه میزان بود؟
مگر خمینی در شورش مرتجعانه خرداد ۴۲ پلاتفورم حکومت آیندهاش را با مخالفت خونین با آزادیهای اجتماعی زنان و لغو نظام فئودالی اعلام نکرده بود؟
ما در آنزمان در کدام سوی این تقابل ایستاده بودیم؟
و آیا هیچکدام از ما در میان شور وهیجان انقلاب و شتاب برای رسیدن به مدینه فاضله بعد از انقلاب، یک لحظه به مدل حکومتی که خمینی سالها قبل آنرا تئوریزه کرده بود و کتاب آن هم در دسترس همه بود، اندیشه بودیم؟
اینها و دهها سئوال دیگر روبروی نسل ما گشوده است. نسلی که هرچند نقش کمی و کیفیش در وقوع انقلاب اندک بوده اما اشتها و رویکردش برای تحقق آن بسیار بوده است.
برخورد خصمانه و دشنامهای کسانیکه به نادرست ما پنجاه و هفتیها را عامل اصلی این فاجعه و افتادن این بختک بر روی جان و زندگی مردم میدانند، نباید ما را به موضع تدافعی بکشاند. هیچکس نباید در نیت بغایت پاک، انسانی، مردم محور و صادقانهای که در پشت فعالیتها و مبارزات این نسل، قرار داشت شک کند.
ما میدانیم و این را بی هراس از هرگونه برچسب خودخواهی و یا خودشیفتگی بیان میکنیم که نسل روشنفکران و مبارزان دهه پنجاه، نسلی آرمانخواه، صادق، بی ادعا، فداکار، جان برکف و تکرار نشدنی بودند که هرچه میخواستند برای سعادت مردم و در جهت اعتلای انسانیت بود. اما فرق است میان نیت نیک و صادقانه در انجام کاری و نتیجهای که انجام آن کار به دست میدهد.
من به عنوان کسی که از نو جوانی مبارزه سیاسیام را آغاز کردهام و سپس در مراحل مختلف زندگی و بویژه در دوران دانشجویی با جدیت و خستگی ناپذیراین مبارزه را ادامه دادهام و سپس در تمام مراحل انقلاب ۵۷، فعالانه حضور داشته و آرزویم سرنگونی بی چون و چرای نظام شاهنشاهی و استقرار جامعهای مبتنی بر دموکراسی و عدالت اجتماعی بوده است، اذعان میکنم که اطلاعات و دانشم در مورد نظامی که با آن مبارزه میکردم و نظام آلترناتیوی که در تخیلات آمالی خود میپروراندم، بسیار اندک، سطحی و بنوعی مبتنی بر تصورات غیرواقعی بوده است. تفکراتی که خمیرمایه اصلی آنها، مبارزه با اختناق سیاسی و تنفر تاریخی از نظام پادشاهی میبود. تنفر از پادشاهان ستمگر تاریخ خودمان برای مهرورزی به سرداران و رهبران متجاوز بیگانه.
اینکه مبارزه روشنفکران چه تاثیر تعیین کنندهای بر سرنگونی نظام شاهنشاهی داشته و به چه میزان میتوان آنها را سهیم دربه ثمر رساندن این انقلاب دانست، از میزان مسئولیت پذیری و پاسخ ما به خودمان و تاریخ، کم نمیکند.
ما به رژییمی که شناختمان از آن اندک و همراه با بزرگنمایی سیاهیها بود، بطور مطلق "نه" گفتیم اما به رژیمی که هیج شناختی از آن نداشتیم بطور مطلق "آری" گفتیم.
بازخوانی اشتباهات گذشته و انتقاد از تفکر و عملکرد خود، چیزی از ارزشها و تلاشهای صادقانه ما کم نخواهد کرد. پرداختن به اشتباهات دیگران و بزرگ کردن دیگر عوامل به انحراف کشانده شدن انقلاب، حتی اگر آن عوامل اصلی تر و مهم تر هم باشند، نه تنها موجب سلب مسئولیت از ما در قبال اشتباهات خودمان نمیشود، بلکه ما را در چنبره سردرگم و بی برون رفتی غرق خواهد کرد که نتیجه آن قبل از هرچبز به زیان خود ما خواهد بود.
اینکه گروهی ما پنجاه و هفتیها را تنها عامل و مسبب این به قول آنها فتنه بدانند و ما پنجاه و هفتیها نیز با دفاع از عملکرد خود، خود را از هر اشتباهی مبرا بدانیم، همان دور تسلسل گیج کننده بی سرانجام است.
ما روشنفکران به سختی عامل تاباندن روشنایی بر فضای تار و تاریک سیاسی زمان خود بودیم و براحتی توسط موج عظیم حاصل از هدایت مرتجع ترین اقشار جامعه ایران یعنی خمینی و اطرافیانش، نا خودآگاه به تاریکترین لایه این تفکرات رانده شده بودیم و از شدت انزجار و تنفراز رژیم شاه دیوی چون خمینی را نشناخته پذیرفته بودیم.
عدهای هم که ذرهای شک و تردید در دل داشتند دل به معجزه رهایی از دست خمینی بعد از رها شدن از دست رژیم شاه دوخته بودند.
شکرالله پاکنژاد این روشنفکر سوسیالیست آزادیخواه که او را میتوان یکی از چهرههای درخشان جنبش سوسیالیستی و روشنفکری ایران دانست، بعد از آزادی از زندان و در اوج اعتراضات و تظاهرات و غلبه بی چون و چرای خمینی و همفکرانش بر روند انقلاب، در میان جمعی از دانشجویان به صراحت گفت؛ هدف ما سرنگونی رژیم شاه است. من به عنوان یک مارکسیست خواهان برقراری یک حکومت سوسیالیستی بودم، اما متاسفانه میسر نشد. پس تا رفتن شاه دندان روی جگر میگذارم و پس از سرنگونی رژیم شاه، به مبارزه خودم برای استقرار حکومت سوسیالیستی ادامه خواهم داد.
ما خود اولین قربانیان انقلابی بودیم که برای رسیدن به آن رنجها برده و کشتهها داده بودیم. ما خیلی زود و خیلی زودتر از همه کسانی که امروز به درستی به نقد فعالیتها و مبارزات ما پرداختهاند، خمینی و حکومت ضدبشریش را شناخته و به مبارزه با آن برخاستیم و در این راه بیش از همه ستم کشیدیم و قربانی دادیم.
اما علیرغم آن هنوز بخش عظیمی از این روشنفکران همچنان با سرسختی به دفاع از این انقلاب میپردازند و حاضر به بازنگری خود و تفکرات خود نیستند. هنوز با اطلاعات و دانش همان سالها به آن سالها مینگرند و هنوز نوعی تعصب و دگماتیسم بر قضاوت و تحلیلهایشان حاکم است.
تا زمانیکه ما بر عقیده نادرست دفاع بی چون و چرا از آنچه کردهایم وآنچه اتفاق افتاده است، ماندهایم، نباید انتظار داشته باشیم که در نگاه دشمنانه پنجاه و هفت ستیزها ذرهای ملایمت و عقلانیت پدید آید. برای نجات خود و نجات جامعهای که به شکل فزاینده و تشدید شوندهای به سمت تقابل خشونت آمیز میرود، باید و با تاکید میگویم باید به بازنگری جدی و صادقانه گذشته خود بپردازیم و از درجا زدن و پافشاری روی نقطه نظرها و تحلیلهای تکراری و تاریخ مصرف گذشته، خودداری کنیم.
اخیرا و در یک تظاهرات خیابانی، مجری برنامه با خشم و نفرت فریاد میزد که بعد از پیروزی و بازگشت به ایران، مردههای مجاهدین، مصدقیها و کمونیستها را از قبر بیرون میآوریم و بر آنها نفت ریخته و میسوزانیم. کاری که حتی خلخالی و جنایتکاران جمهوری اسلامی نیزمرتکب نشدهاند.
با این میزان از تنفر و دشمنی نسبت به همدیگر آیا رمقی هم برای مبارزه با دشمن اصلی باقی مانده است؟
هراس من از به آتش کشیده شدن خود و یا جسدهای خود و همرزمانمان در فردای انقلاب نیست. هراس من از آنست که اختلافاتمان آنچنان بقای جمهوری اسلامی را طولانی تر کند که آزادی ایران در زمان حیات آنها که قرار است به آتش بکشند و ما که قرار است به آتش کشیده شویم، محقق نگردد.
محمد زهرایی