Tuesday, Feb 27, 2024

صفحه نخست » گزارش یک مرگ در‌ ام القرای اسلام، ابوالفضل محققی

Abolfasl_Mohagheghi_3.jpgاو دیگر رفته است. غریبانه وبی صدا. چونان فرو افتادن برگی از درختی. او حتی برگی بر درختی نبود. چرا که ریشه‌ای در این خاک نفرین شده نداشت! در سرزمین مادریش که نفرین شده تر از این خاک بود هم ریشه‌ای نداشت. تهیدست تر از آن بود که ریشه در خاک داشته باشد.
چهار ده ساله بود که از مرز ایران و افغانستان گذشت. در جستجوی نان! در جستجوی برادری که اونیز سال‌ها قبل از این مرز گذشته بود.
جثه کوچکی داشت با صورتی آرام که هنوز معصومیت کودکیش را حفظ کرده بود. معصومیتی که تا آخرین لحظه زندگیش که بیشتر از نوزده بهار، نه! نه! بیشتر از نوزده زمستان نبود! راحفظ کرد.
نوشتم زمستان! چرا که سال‌های زندگی زحمتکشان را نه با بهار! بل با سرما و سختی زمستان شماره می‌کنند.

محجوب بود وآرام. چنان که حضورش را حس نمی‌کردی. فقر همیشه بی حضوری می‌آورد. سیمای تهیدستان در هیچ کجا دیده نمی‌شود. آفرینش گران در سایه! که فقر پیوسته در پرده قرارشان می‌دهد!
زاده می‌شوند. بسختی بر می‌بالند. بسختی وجانگاهی کار می‌کنند. روزانه ده‌ها بار از کنارت می‌گذرند بی آنکه دیده شوند.
بمن بگوئید کدام یک از ما درد ورنج آن کودک پنجساله را در کوره‌های آجر پزی که وزن آجرش سنگین تر از وزن اوست! با تمامی وجودمان حس کرده‌ایم؟ رنج کودکان کار، رنج کودکان زباله گرد، که روزانه ده‌ها بار از مقابل دیدگانمان عبور می‌کنند، بی آن که دیده شوند.
همه نفرین شدگانیم!
نفرین شدگانی که دیده نمی‌شوند.
نفرین شدگانی که قادر بدیدن نیستند.
او نیز چنین بود. پسری که هرگز دیده نشد. چهارده ساله بود که پای در این سرزمین که "ام القرای اسلامش " می‌خوانند نهاد. از هما ن روز نخست بکار در یک میوده فروشی پرداخت. تنها دلخوشیش دو کودک خردسال برادرش بود. دو کودکی که عاشقانه دوستشان داشت. کودکانی که هر زمان پولی داشت برایشان آب نباتی می‌خرید. در میان شادی کودکانه آمیخته شده با کلمه "کاکا جان تشکر. "احساس شادی و غرور می‌کرد.
کلمه‌ای که با خود باری از یک فامیل، یک خانواده، یک زندگی، یک خاطره بهمراه داشت. کلمه‌ای که اورا بدهکده‌ای کوچک، به یک چهار دیواری، به مادرش پیوند میداد.
شبها با حقوقی ناچیز بعد از بسته شدن دکان میود فروشی. بعنوان پاک بان به رفتگری می‌پرداخت.
سپیده صبح! پل نیایش با پرچم هایی در دو سوی پل و رفتگرانی که درکار پاک کردن میله پرچم‌ها هستند. سوز سرما، دست‌های یخ زده، چشمانی سخت خواب آلود. آرزوی یک ساعت خواب! یک چائی گرم.
ماشینی سیاه رنگی از راه می‌رسد. "ماشین گشت لباس شخصی‌های ضد شورش. "که چهار نفر درون آن نشسته ودر شهر می‌چرخند. مردی پیاده می‌شود. بطرف پاکبان‌ها می‌آید. "چه کار می‌کنید؟ " یکی می‌گوید: " می‌بینی، " حرفی نمی‌زند. بطرف آن که جثه کوچکی دارد می‌رود. بدون آن که سوالی کند چنگ بر یقه کتش می‌زد. فرصت دفاعی نیست. بلندش می‌نماید. بسرعت به پائین پل پرتابش می‌کند.
هنوز هیچ کس قادر به عکس العمل نیست. پیگر جوان وسط اتوبان می‌افتد. ماشین‌ها بی آنکه توقف کنند از روی پیکر جوانی که حال چهره جوان وزیبایش عرق در خون است عبور می‌کنند. بی آن که متوقف شوند.
قاتل بطرف ماشین سیاه بر می‌گردد. هیچ کدام از پاک بان‌ها قدرت اعتراض به ماشین ویژه‌ای که در شهر می‌گردد. ندارند! آتش به اختیاران رهبر.
حال او رفته است. او که چهره‌اش معصوم بود وتنها دلخوشیش "کاکا جان " گفتن برادر زاده‌هایش!
مرگ او ساده تر از افتادن برگی بود از درختی. مرگ در زمستان در نوزدهمین زمستان سال تولدش.
نام او "الیاس محمدی" بود نامی که برای کسی مهم نبوده ونیست. حتی با چنین مرگ دلخراش و غریبی.
نام قاتل معلوم نشد! هرگز هم معلوم نخواهد شد. عضوی از یگان ویژه آتش به اختیاران رهبر.
به نقل از یک روزنامه دولتی قاتل این کارگر جوان شهرداری تهران که هویتش تاکنون اعلام نشده در تشریح انگیزه‌اش: "فکر کردم مقتول قصد اهانت به پرچم‌های ۲۲ بهمن را دارد. "
علیرضا زاکانی، شهردار تهران، روز سه شنبه اول اسفند در واکنش به انتقادها از پنهانکاری در مورد قتل یک پاکبان و چرایی فاش نشدن هویت مقتول، عنوان کرد که «بیان ابعاد و جزیبات مرگ پاکبان از حوزه اختیارات ما خارج است. "
ماموران شهرداری تهران یک روز پس از نصب اعلامیه ترحیم این جوان در یک مغازه میوه‌فروشی، اعلامیه ترحیم را کندند و مالک فروشگاه را تهدید کرده‌اند که «حق ندارد درباره این جوان با کسی صحبت کند. "
جنازه جوانی که هیچ کسی از شهروندان این کشور نفرین شده بر او نگریست! هیچ وجدان بیداری از سر درد فریادی نکشید! هیچ شمعی در دستان حتی همان کسان که ادعای مدافعان حقوق بشررا دارند برای او روشن نگردبد. هیچ خبرنگاری جز دوتن در مورد او ننوشت و"قلم برکاغذ نگریاند" داستان پسری که نه کسی زاده شدن او را دید وشادی کرد. نه بزرگ شدن سخت جانکاه اورا ونه مرگ غریبانه وی "مرگی تلخ تر و مظلومانه چون مرگ" مهسا "!

ابوالفضل محققی



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy