در چهل و پنجمین سالگرد انقلاب ۱۳۵۷ و با توجه به نقش جدی احزاب و گروههای چپگرا، علیالخصوص مجاهدین خلق، در شکلگیریِ این حرکت تاریخیِ مهلک، ضروریست کمی عمیقتر به وارسی ماهیت این گروهها بپردازیم. در پرتو این مهم، در ادامه میکوشم پاسخی به پرسش موجود در عنوان یادداشت، پیرامون مجاهدین خلق بدهم.
صرفنظر از خشونتهای دهۀ شصت، که بیگمان نمیشود تمام تقصیر را به گردن یک طرف دعوا انداخت، ریشۀ عدم علاقۀ کثیری از مردم به این فرقۀ چپگرای اسلامی، به همان امری برمیگردد که عامل فرار آنها از آخوند و اسلام و حکومتِ اسلامی و ولایت مطلقۀ فقیه بودهاست؛ مضاف بر اینکه نسبتِ مجاهدین خلق با آخوندها و ولی فقیه، نسبتِ یک پیرمردِ یخزده و خفته در غارِ کهف با یک پیرمردِ کر و کور، اما بیدار و افلیج در غار کهف است.
اگر منصفانه بنگریم، شدت دگم بودن و انجمادِ آخوندها و حکومت اسلامیِ ولایتِ مطلقۀ فقیه، با این فرقه، کمی فاصله دارد و اندکی تن به تحول و تغییر و واقعبینی و اصلاح میدهند؛ لذا این فرقه در نوع خویش، بینظیر و یا حداقل، کمنظیر است.
ادبیاتِ چریکی-چگوارایی-انقلابی و لفاظیهای دهۀ چهل-پنجاهی و نیز مبارزۀ خشن و مسلحانه، هنوز سرمشق ذهن و زبان مجاهدین خلق است؛ بیخبر از اینکه جامعۀ ایران، مدتهاست از این روش و منش و گفتمان فاصله گرفتهاست. جامعۀ ایرانی، خصوصاً جامعۀ جوان آن، بهشدت «شروین» شدهاست، مجاهدین خلق اما، هنوز بهشدت «جواد»اند. مجاهدین خلق در حوزۀ اصلاح، هنوز حتی موفق به اصلاح آن سبیلهای هویتبخشِ چریکی-استالینی-انقلابیِ بالای لبهایشان نشدهاند. «زبان و سبک زندگی و ذهنیت و باورها و ارزشها و الگوها و دغدغهها» و نیز «تجربۀ زیستۀ جوانان کشورمان از انقلاب و انقلابیگری و اسلام»، آنها را از مجاهدین خلق نیز دور کردهاست.
مجاهدین خلق هنوز متوهمانه، راه نجاتِ ایران را در براندازیِ رژیم سیاسی، ولو بهزورِ اسلحه و ترور و یا درخواست حملۀ نظامی غرب به ایران میداند و به نقش و اهمیتِ «فرهنگ و مردمِ» ایران باوری ندارند؛ یعنی نمیفهمند که در یک فرهنگ و جامعۀ عقبماندۀ ذهنی و استبدادی و نا-آگاه و خرافی و تنبل و مسئولیتگریز و متوهم، که فاقد واقعبینی و عقلانیتِ حداقلیست، تغییر حکومت بهطور قهری و سریع، سودی ندارد و بالتبع، فرهنگِ منحط تاریخی در حکومتِ جدید نیز باز-تولید میشود و از طرفی، جامعه وقتی به بلوغ و رشد و فرهیختگی برسد، تغییر حکومت در جهان جدید، نیازی به خشونتی به آن معنا ندارد و با کنشهای جمعی نظیرِ تحریمهای مؤثر و فراگیرِ داخلی (تحریم انتخابات و اعتصابات) ممکن میشود؛ یعنی مجاهدین بهخاطر انجماد مغزهایشان، هیچ درسی از دیگر انقلابهای جهان که هیچ، حتی از انقلاب پنجاه و هفتِ خودشان هم نگرفتهاند.
البته برای ارزیابی سطح توهم و عقلانیت و واقعبینیِ این فرقه، شواهد بسی بیش از این است؛ برای مثال، درست در زمانی که اکثریتِ قریب به اتفاقِ مردمِ ایران، بهشدت اسطورهزده و فقهی و خرافی و متعبد و مرید و عامی بودند و در حالوهوایِ کاریزمایِ روح الله خمینی، عکس او را در کرۀ ماه جستجو میکردند، فرقۀ رجویه، برای براندازیِ حکومتِ آخوندی قیام مسلحانه کرد، و یا ضمن اتحاد با صدام حسین و با یک ارتش مینیاتوری، وارد جنگ با لشکر مریدان و فداییانِ گستردۀ روحالله خمینی شد که در کورۀ جنگی حدوداً «هشت ساله»، آبدیده شدهبودند و نیز این چپهای رمانتیک گمان میکردند که جامعۀ آن دوران، برایشان فرش قرمز پهن میکند و مآلاً «یدخلون فی دین الرجویه افواجا». یعنی بهعبارتی، از همان ابتدا، عقلانیت و واقعبینیشان چیزی در حد جلبکها بوده و متأسفانه با وجود این همه تجربۀ شکست، رشدِ چندانی هم نکردهاست.
مولفۀ دیگری که در مجاهدین خلق، باعث دافعه است، «شدت دروغگوییِ» این طایفه است که باز از فرهنگ چپی-فقهی تغذیه میکند. در گفتمان چپ، اخلاق، خالهبازی و روبناست و برای رسیدن به اهدافِ مقدس و زیربنایی، چون «نجات خلقِ زحمتکش و ستمدیده»، مجاز هستند که به یکسری بورژوا و عملۀ امپریالیسمِ جهانخوار و سرمایهدارهایِ استثمارگرِ زالو-صفت (بخوان به کافرهای نجس و دیگریها)، دروغ بگویند و تهمت بزنند؛ یعنی دقیقاً شبیه به همین تاواریش شریعتمداریِ کیهانی که از طرح اتهاماتِ کذبِ جاسوسی و ناموسی، حتی نسبت به امثالِ دکتر عبدالکریم سروش، ابایی نداشته و ندارد.
این آفت البته، همانطور که اشاره شد، منحصر به فرهنگِ چپ نیست و در فرهنگ اسلامی، در خود متن اسلام و بالتبع، در فقه اسلامی نیز ریشه دارد و مآلاً، تهمت زدن و بهتان بستن نسبت به مخالفانِ اسلام و قرآن، برای تضعیف آنها و پراکندن مردم از اطرافشان بلامانع است.
مجاهدین خلق در زمانی که ما در خیابانها با چشمانِ خودمان میبینیم که جمعیتِ شرکت کننده در انتخابات و یا تظاهرات، میلیونی است، می گویند این تصاویر از «آرشیوهای قدیمی» است و «چندهزار نفر» بیشتر در مراسمِ مدنظر شرکت نکرده اند(!).
بخش مدرن و سکولار و لیبرال و آزادیخواه در جامعۀ ایران که عقبهای گسترده در بین روشنفکران و نویسندگان و دانشجویان و معلمان و اساتید و هنرمندان و صنعتگران و سرمایهداران و تکنوکرات ها دارد، بهنیکی میداند که از دل روش و منش و افکار فرقۀ رجوی، «دموکراسی و حقوق بشر و توسعه» زاده نمیشود.
معالوصف، بهنظر میرسد که این گروه نیز آنقدر در اصلاح خویش دچار تأخیر شده که امراض و آفاتش، رشد سرطانی کرده و بدخیم گشتهاست و اکنون، هرگونه اصلاح، به مرگ زودرسش منجر میشود.
گروهِ فاشیستمشرب و توتالیتر و مستبد و مغرور و بسته و متحجر و متعصب و متوهم و خاماندیش و عجولی که تا جایی که من سراغ دارم، حتی سابقۀ یک مورد، قبولِ اشتباه و عذرخواهی در کارنامۀ رسمی و پر خطا و جنایت و خیانتش وجود ندارد (اگر هم با جستجوی فراوان، موردی یافت شود، قاعده نیست و استثناء است)، و همواره چون فرعونی که دچارِ توهمِ حقیقتیافتگیِ مطلق و کمال است، با مردم سخن گفته و هر نقدی را با انگِ «مزدورِ رژیم» خواندنِ ناقد، فرو-کوفتهاست.
حقارت و ضعف و توهم و تفرعنِ مستبدین، از جمله مستبدینِ موجود در حکومتِ کشورمان، همواره بیش از آن است که عقلانیت و قدرت و شهامتِ لازم برایِ پذیرشِ مسئولیت و قبولِ خطا و نیز عذرخواهی را داشته باشند (خصوصاً وقتی که خطاهای مربوطه، عظیم باشد).
آیات پلکانی، مهران رفیعی
روز جهانی زن و امید به آیندهای بهتر! ناهید حسینی