چرا سروش روشنفکر مهمی بود؟ و چرا به سروشهای جدید نیاز داریم؟
ترکیب مقالات نشان میدهد در میان «دانشپژوهانی» که در نظرسنجی مجله سیاستنامه شرکت کردهاند، دانشمندان علوم سیاسی دست بالا را داشتهاند و این با توجه رویکرد مجله، چیز عجیبی نیست. بنابراین میتوان گفت که شرکتکنندگان در این نظرسنجی مهمترین و بهترین مقالات حوزه علوم سیاسی را انتخاب کردهاند - اگرچه موارد انتخابی در کل، محدود به علوم سیاسی نیستند- و همچنین میتوان این را گفت که این مقالات مهمترین تاثیر را در سیاست پس از انقلاب داشتهاند. از این جهت بیهوده نیست که عبدالکریم سروش در صدر این فهرست قرار میگیرد، آنهم با چهار مقاله.
در زمانهای که شهروندان پاساژگرد ایرانی حتی آشنایی مقدماتی با مارادونا ندارند و حتی نمیدانند او آدم است یا کشور (در ویدئویی که به تازگی وایرال شده یکی از مخاطبان اصرار دارد که او کشور است!) لابد تعداد آدمهایی که عبدالکریم سروش را بشناسند باید بسیار اندک باشد. اما او زمانی چهرهای سرشناس بود. از عصر حرف میزنم که چهرههای عرصه عمومی کشور نه فوتبالیستهای سیاسیشده، نه سلبریتیها و نه دلقکها بلکه روشنفکران بودند. روشنفکران بودند که با ایدههایشان روزنهها و چه بسا دریچههای جدیدی برای جامعه ایران باز میکردند. مهمترین این روشنفکران بیتردید عبدالکریم سروش بود.
عبدالکریم سروش، با مناظرات اول انقلاب با مارکسیستها مشهور شد. در حالی که منتقدان مارکسیسم جهانسومی چیزی بیش از خود مارکسیستها نمیدانستند، سروش با سلاح معرفتشناسی، توانست در مناظرات و تبلیغات بعد از انقلاب سهم مهمی در حذف جریان چپ داشته باشد.
اما چندماهی مانده به فوت آیتالله خمینی، مقالهای از او با نام «قبضوبسط تئوریک شریعت» در مجله کیهان فرهنگی، مجله فکری روزنامه کیهان، منتشر شد. این مقاله دنبالهّهایی هم داشت و در نهایت در چهار قسمت منتشر شد. غوغایی به پا شد. ادعای سروش آن بود که فهم دین از خود دین جداست و این فهم، چیزی است دنیوی و متاثر از محدودیتهای ما به عنوان انسان. این چیزی نبود که برای روحانیت که مدعی تولیت دین داشت، قابل قبول باشد. چهره مهم روحانیت برای نقد سروش کسی نبود جز صادق آملی لاریجانی که فعالانه در این مجله و آن دانشگاه به نقد مدعیات سروش میپرداخت. هنوز چند صباحی مانده بود تا قبای آیتاللهی بر تن کند و بر کرسی قاضیالقضاتی تکیه بزند. بحث در هزارتوی گزارهّهای معرفتشناسی و دینشناسی جدید منجر به انتشار دهها کتاب شد اما واقعیت این بود که سروش زیرآب انحصار تقدس روایت رسمی از دین را زده بود. او میگفت دین مقدس است اما تفسیر ما از دین چنین نیست و دائماً تغییر میکند.
مقاله دیگر سروش که در فهرست مجله سیاستنامه در مقام دوم ایستاده، یعنی مقاله «فربهتر از ایدئولوژی» یکی از همین تفاسیر موجود را زیر سئوال میبرد. سروش در مقام دفاع از تکثر تفاسیر دینی، در این مقاله مهم که حالا در مجله «کیان» -منزل تازه کسانی که به فرمان مهدی نصیری از کیهان فرهنگی بیرون رانده شده بودند- منتشر شده بود، میگفت دین در چارچوب ایدئولوژی نمیگنجد. این ادعا، پیامدهای سیاسی مهمی داشت آنهم در زمانی که نظام سیاسی، خود را ایدئولوژیک مینامید و مدعی بود این ایدئولوژی از دین اسلام گرفته شده است.
مقاله «صراطهای مستقیم: سخنی درباره پلورالیسم دینی مثبت و منفی» ضربه آخر سروش به مدعیات سیاسی بود که خود را متکی به دین میدانستند. ادعای این مقاله آن بود که تفسیر از دین متکثر است و هیچکدام بر دیگری برتری ندارند. این استدلال سروش هرگونه ادعای برتریجویی متکی به دین را به چالش جدی میکشید.
این سه مقاله در کنار دهها مقاله دیگر، از سروش چهرهای منحصربهفرد ساخت. غربیها او را مارتین لوتر جهان اسلام میخواندند و سروش میرفت تا دهه بعد از فروپاشی شوروی بدل به واتسلاو هاول دیگری، اینبار در خاورمیانه شود. فشارها بر او شدت گرفت. انصار حزبالله جلوی سخنرانی او را در دانشگاهها گرفتند و حتی یک بار چوبه دار در دانشگاه برپا کردند. فشارها اما با انتخابات دوم خرداد کمی آرام گرفت. حالا منتقدان خاتمی میگفتند که او متاثر از سروش است. خاتمی هیچوقت در اینمورد چیزی نگفت و فقط این را میدانیم که مشاور سیاسی او یعنی سعید حجاریان که آن روزها با نام جهانگیر صالحپور در همان مجله کیان مینوشت در برخی مباحث، منتقد سروش بود.
چرا سروش مهم بود؟
سروش به واسطه ایدههایی که مطرح کرد تاثیری جدی برای حیات فکری پس از انقلاب و دوران پس از جنگ گذاشت اما ورای این ایدهها او نسل از مسلمانان جوان را تربیت کرد که بدل به پایگاه رای خاتمی و اصلاحطلبان شدند.
سروش تنها به نقد بروندینی نمیپرداخت؛ فقط بحث فلسفی نمیکرد بلکه بحثهای دروندینی و اخلاقی هم داشت. بحثهای دینی و اخلاقی او که در کتابهایی مانند «حکمت و معیشت» که تفسیر او از وصیتنامه امام علی به فرزندش امام حسن است یا در «اوصاف پارسایان» که درباره خطبه متقین در نهجالبلاغه است، شکلی از اخلاق مسلمانی را ترویج میکند که با استفاده از عرفان، امکان سبکی از زندگی را فراهم میکند که هم مسلمانانه و هم مدرن است. سروش نسلی از جوانان ایرانی را تربیت کرد که میخواستند مسلمان باشند و هم وارد جهان مدرن شود. سروش نوعی اخلاق پیشنهاد میکرد که این امکان را میسر میکرد. این بود راز محبوبیت و تاثیرگذاری سروش.
این اخلاق مناسب با دوران پسافروپاشی شوروی، و جهان «آزادی» بود که غرب نویدش را میداد؛ دوران پایان ایدئولوژیهای سیاسی. در حالی که سردبیر مجله سیاستنامه -لابد برای مهارکردن نتایج نظرسنجیای که خود منتشر کرده- سروش را منتقد لیبرالیسم معرفی کرده تا انحصار لیبرالیسم از دست مدعیان کنونی آن خارج نشود، اتفاقاً سروش بسیار لیبرال بود و اخلاق مسلمانی او با اخلاقیات لیبرال بعد از فروپاشی شوروی بسیار همخوان بود. البته سروش مانند لیبرالهای دوران ما بازارگرا نبود. همه چیز را در رقابت و پول و برتری بازار نمیدید. در واقع او برداشتی سیاسی از لیبرالیسم داشت و فکر میکرد اخلاق لیبرالی، ستونی خواهد بود که سقف حکومت دموکراتیک دینی بر روی آن قرار خواهد گرفت.
اما واقعیت چیز دیگری بود. بر پشت پیروزی سیاسی محمد خاتمی، لیبرالهای اقتصادی - آنهایی در ادبیات امروز نئولیبرال خوانده میشوند- فرادست شدند. سازمان برنامه و نهادهای مالی و اقتصادی را در دست گرفتند و اگرچه رشد اقتصادی خوبی در دوران خاتمی رقم خورد، نابرابری چنان بالا گرفت که محمود احمدینژاد از حاشیهها، رای گرفت و مرکز را درو کرد.
یکی از اولین سخنرانیهای عبدالکریم سروش بعد از پیروزی احمدینژاد، اعلان پایان او بود. بحث او درباره عدالت، هواداران را راضی نکرد. سروش درباره آزادی خطابههایی حماسی و دلربا داشت اما درباره عدالت حرفی نداشت. نسلی که او ساخته بود، نسلی از طبقه متوسط و یا در آستانه ورود به این طبقه، حالا با تهدیدی وجودی از سوی نظام سیاسی و اقشار ناپیدایی روبرو شده بود. احمدینژاد رویای رسولانه آزادی سیاسی و تکثر را بر باد داده بود.
چرا به سروشهای تازه نیازمندیم؟
واقعیت این است که با ظهور احمدینژاد، اقتصاد جای سیاست را گرفت. حالا جای تکثر سیاسی در معنای اعلایش بحث از پوپولیسم در معنای حقیرش بود. بحث درباره یارانه، جای دموکراسی و حقوق بشر را گرفت و حالا به جای ایدئولوژیها حرف از اقتصاد سیاسی بود. تا قبل از آن از «اقتداگرایان» سخن میرفت که مانعند اما حالا برخی روشنفکران میگفتند تا پول نفت هست دمکراسی خیالی بیش نیست.
دوران سروش به پایان رسیده بود اما بحثهای پساسروشی، نه تنها در موضوع که در ماهیت هم متفاوت بودند. در مرکز ایدههای سروش انسانها بودند. آنها بودند که تفاسیر مختلفی از دین را میساختند و تصمیم میگرفتند در مدارا یا جنگ با دیگر انسانها زندگی کنند. تربیت اخلاقی انسانها مهم بود. اما روشنفکران بعد از سروش روی مکانیسمها تمرکز داشتند. نئولیبرالها میگفتند همه چیز را به بازار بسپارید. همه چیز در یک رقابت دائمی درست میشود. بنابراین انسانها قرار نبود کاری کنند. باید منتظر میشدند تا قیمت نفت در بازارهای جهانی پائین بیاید تا حکومت کوتاه بیاید.
مسئله دیگر اینکه سروش اخلاق مدنی خاصی را ترویج میکرد. با آموزههای سروش میتوانستی مسلمان باشی اما همزمان باید با دیگران مداراگر میبودی و قدر علم میدانستی و برای سیاستی دموکراتیک مبارزه میکردی. روشنفکران بعد از سروش هرگونه رابطه انسان و جامعه را قطع کردند. بازار همه چیز را درست میکرد؛ هم معیشت را هم نفع جمعی را و هم دموکراسی را. نیاز به تربیت انسانها نیست چون اصلا نیازی به اخلاق نیست. همانطور که فوکو گفته بود بازار اخلاق ندارد و از آنجا که حکومت از اخلاق خاصی حمایت میکرد - اخلاقی بسته و تبعیضآمیز- بسیاری به حرف بازارگرایان دلخوش شدند. اما مشکل این بود که بازار اتفاقا اخلاق داشت و اخلاق خاصی را تجویز میکرد. نزدیک به دو دهه طول کشید تا سلبریتیهای دوزاری در شبکههای اجتماعی در نقش پیامبران این اخلاق جدید مبعوث شوند و دعوتشان را علنی کنند؛ اخلاق رقابت بیرحمانه و بیمحابا؛ اخلاق آلفاهای مردسالار.
این بود که بعد از مدتی طبقه متوسط دچار بحران اخلاقی شد دیگر رسالتی وجود نداشت که به زندگیش معنا دهد. باز دو دهه طول کشید که انواع کتابهای نظریه تکاملی، جفنگیات درباره تاریخ جهان - همچون نوشتههای نوال هراری و جری دایموند- و البته رازهای موفقیت کتابفروشیّها را به تسخیر خود درآورند.
عبدالکریم سروش، اگر با مقالههایش شناخته شود، روشنفکری سیاسی بود که پایههای نظام سیاسی مبتنی بر دین را به لرزه درآورد اما سروش در مقام روشنفکر حوزه عمومی - با همه سخنرانیها و خطابههایش- پیامبری سکولار بود که اخلاقی نوین را بشارت میداد: نوعی زندگی مبتنی بر قناعت، مدارای اجتماعی و توجهی همیشگی به خدا که پایه اخلاق جمعی بود. نسلی که او پرورش داد در تجربه خود راههای متفاوتی رفت اما نسلی بود مداراگر و فهمی از رسالت اخلاقی و سیاسی داشت، کما اینکه برای دموکراسی، تکثر سیاسی و حقوقبشر مبارزه کرد. طبقه متوسط -بهعنوان مهمترین مخاطب گفتارهای روشنفکرانه- نیازمند عبدالکریم سروش تازهای است که با اتصال زندگی شخصی به حیات جمعی، به این طبقه اخلاقی تازه تزریق کند.
آیا پوتین به دنبال پس گرفتن آلاسکا از آمریکاست؟
گلریز قهرمان اعتراف کرد