علیرضا نادر - ریِل کلیِر وُرلد
نسخه فارسی مقاله، ویژه خبرنامه گویا
قتل حکومتی مهسا امینی، دختر جوان ایرانی، در ۲۲ شهریور ۱۴۰۱، منجر به بزرگترین قیام مردمی علیه جمهوری اسلامی از زمان انقلابی شد که حکومت آخوندها را در سال ۱۹۷۹ به قدرت رساند. مرگ مهسا امینی نهتنها مردم ایران را علیه حکومت بسیج نمود، که حتی دیاسپورای ایرانی را که اغلب اوقات دچار اختلاف است، به گونهای بیسابقه فعال کرد. صدها هزار ایرانی بهسرعت در سراسر جهان در همبستگی با خواهران و برادران خود در ایران راهپیمایی کردند.
شعار اعتراضی "زن، زندگی، آزادی" به عنوان نمادی از قیام، در هزاران خیابان در سراسر جهان طنینانداز شد. جنبش گسترده علیه حکومت با فراخوانهایی برای وحدت میان ایرانیان خارج از کشور که به طور تاریخی متفرق بودند، همراه شد. با این حال، بهجای دستیابی به وحدتی پایدار، اپوزیسیون به زودی در جنگ داخلی غرق شد. فقدان رهبری در اپوزیسیون، به رژیم جمهوری اسلامی در سرکوب جدیترین تهدید در چهل و پنج سال گذشته کمک کرد.
گرچه نمیتوان تمام تقصیرها را به گردن یک چهره یا گروه اپوزیسیون انداخت، اما رضا پهلوی، ولیعهد سابق ایران و چهره برجسته اپوزیسیون، و مشاوران راست افراطی او، نقشی اساسی در شکست مخالفان رژیم داشتند. من در پشت صحنه شاهد این اتفاق دردناک بودم.
برخلاف انقلاب ۱۹۷۹ که توسط آیتالله روحالله خمینی رهبری شد، انقلاب "زن، زندگی، آزادی" فاقد یک رهبر واحد بود. در پاسخ به خواست مردمی برای یک رهبری متحد، هشت عضو برجسته اپوزیسیون گرد هم آمدند که چهار نفرشان در دانشگاه جورجتاون در واشینگتن دیسی در دهم فوریه ۲۰۲۳ در جلسهای عمومی حضور داشتند.
این ائتلاف متنوع شامل شاهزاده رضا پهلوی؛ مسیح علینژاد، فعال ضد حجاب اجباری؛ حامد اسماعیلیون، سخنگوی انجمن خانوادههای قربانیان پرواز پیاس ۷۵۲؛ نازنین بنیادی، بازیگر و کنشگر؛ عبدالله مهتدی، رهبر حزب کومله کردستان ایران؛ علی کریمی، ستاره سابق تیم ملی فوتبال ایران؛ شیرین عبادی، وکیل برنده جایزه نوبل؛ و گلشیفته فراهانی، بازیگر سرشناس ایرانی بود. بعد از سالها تفرق سیاسی، ائتلاف جورجتاون آغازی امیدوارکننده برای یک جبهه متحد بود، جبههای متحد برای اعضای اپوزیسیونی که به خاطر رقابتهای شخصی و تفاوتهای ایدئولوژیک، متفرق بودند.
تعداد قابل توجهی از ایرانیان هم در داخل و هم در خارج از ایران از بازگشت سلطنت پهلوی حمایت میکنند، در حالی که بسیاری هم باور دارند که نظام سلطنتی ایران دیگر به تاریخ پیوسته و مانعی بر سر راه پیشرفت برای یک ایران مدرن است. رضا پهلوی که کاملا از این اختلافات آگاه است، علناً به رسیدن به تاج و تخت اعلام بیعلاقگی کرده و تلاش کرده است تا خود را به عنوان یک شخصیت وحدتبخش معرفی کند. او به طور مکرر اعتقاد خود را به یک دموکراسی سکولار ابراز کرده و تلاش کرده خود را فراتر از از درگیریهای جناحی درون اپوزیسیون نشان دهد.
اعضای ائتلاف جورجتاون منشوری را تدوین کردند که آینده سیاسی ایران را ترسیم میکرد. اما به جای ایجاد وحدت، پهلوی به یک چهره مرکزی در گسیختگی ائتلاف تبدیل شد. دلایل زیادی برای شکست ائتلاف وجود دارد، از جمله فقدان یک استراتژی و برنامهریزی روشن و نیز رقابتهای شخصی میان اعضای این گروه. اما خروج پهلوی از ائتلاف تحت فشار شدید مشاوران افراطی راستگرای او، در شکست ائتلاف نقش اساسی بازی میکرد.
وقتی هفت سال پیش برای اولین بار با رضا پهلوی ملاقات کردم، دیدگاه او برای یک دموکراسی سکولار در ایران را الهامبخش یافتم. تعهد او به دموکراسی و شخصیت گرمش باعث شد که من به یک از حامیان نزدیک او تبدیل شوم. او به من گفت که هدف، بازگرداندن تاج پدرش نیست بلکه هدفش خدمت به عنوان یک شخصیت وحدتبخش پس از سقوط حکومت در ایران است. رضا پهلوی به من گفت که باور دارد در ایران باید پس از سرنگونی جمهوری اسلامی، یک همهپرسی سراسری برگزار شود تا ایرانیان بتوانند شکل دولت خود را انتخاب کنند. در تعاملات شخصی زیادی که با او داشتم، باورش به دموکراسی را صادقانه یافتم و در سالهای پس از آن به یک طرفدار دیدگاهش تبدیل شدم. امروز هم بر این باور هستم که رضا پهلوی به دموکراسی در ایران متعهد است، اما مشاوران اولترا-ملیگرای پهلوی احترام کمی به دموکراسی قائل هستند و تحمل کوچکترین دیدگاه مخالف را ندارند.
برخلاف پهلوی، آنها مفهوم یک ائتلاف متنوع را نمیپذیرند و مسیح علینژاد و حامد اسماعیلیون را فرصتطلبانی میبینند که از پهلوی برای افزایش اعتبار و موقعیت سیاسی خود بهره میبرند. به علاوه، مشاوران رضا پهلوی آرزوهای سیاسی خود در ایران بعد از سقوط جمهوری اسلامی را به شدت به مسیر سیاسی پهلوی گره زدهاند و به صراحت در شبکههای اجتماعی به ترور شخصیت هر چهرهای که او را تهدیدی برای آرزوهای سیاسی خود بدانند، میپردازند.
رضا پهلوی تحت فشار مشاورانش، خروج ناگهانی خود از ائتلاف را سه ماه پس از راهاندازی آن در جورجتاون اعلام کرد. تور انفرادی بعدی رضا پهلوی در اروپا، که در آن از سوی جمعیتهای مشتاق به عنوان "کینگ رضا پهلوی" خطاب میشد، تلاشی بود تا او را به عنوان رهبر واحد کل اپوزیسیون معرفی کنند. این امر بیشتر به وحدت، و نیز اعتماد مخالفان به او آسیب زد. خروج حامد اسماعیلیون از ائتلاف پس از پهلوی، آخرین میخ را بر تابوت ائتلاف کوبید.
همه این رفتارها و اتفاقات، محیطی بسیار مسموم و تفرقهانگیز را در دنیای اپوزیسیون ایرانی ایجاد کرده است. در نتیجه، پهلوی در حال از دست دادن بخش زیادی از سرمایه سیاسی خود در داخل و خارج از ایران است.
بیشتر حامیان دموکراتیک پهلوی، از جمله من، او را ترک کرده و از او دور شدهاند. برای بسیاری از ناظران جدی ایران تعجبآور است که چرا پهلوی خود را با اشخاص افراطی راستگرا که هر تصمیم او را شکل داده و راهنمایی میکنند، احاطه کرده است. بهنظر میرسد که بیشتر مشاوران او داوطلبانی باشند که زیر بار مسوولیت مشاوره و تصمیمهای ضعیف خود نمیروند. اما رضا پهلوی به طور مستقیم مسوول قدرت بخشیدن به این گروه تفرقهانگیز است. یک خانهتکانی و خالی کردن دور و اطراف از این مشاوران ایدئولوژیزده و ایجاد یک پایگاه جدی متشکل از افراد حرفهای و کارکشته، اقدامی عاقلانه بهحساب میآید. در غیر این صورت، بعید است که هیچ چهره جدی دیگری از اپوزیسیون حاضر باشد وارد یک ائتلاف جدید با رضا پهلوی شود.
بدون یک رهبری متحد، اپوزیسیون یه جای درگیری با رژیم، به جنگ با یکدیگر ادامه خواهد داد. برنده بزرگ در این سناریو جمهوری اسلامی است که به ستم به مردم ایران ادامه میدهد و کل خاورمیانه را به آتش میکشاند.
علیرضا نادر یک پژوهشگر ایران و خاورمیانه مستقر در واشینگتن دیسی است