چکیده:
شبه جزیره عربستان، عربستان سعودی فعلی، در زمان بعثت محمد و پیدایش قران، بخشی از حوزه تمدنی ایرانی بوده هر چند در کنارههای دوردست آن قرار میگرفته است. حمله به ایران ساسانی توسط روم شرقی با یکی از کانونهایش در شام، طراحی شده و عربهای اپورتونیست و نه همه عربها، نیروهای نیابتی آنها بودهاند که برای فائق آمدن به نیروی نظامی ساسانی، کمک و آموزش نظامی سنگین دریافت کردهاند. تنها دولت روم شرقی بود که با جنگهای پیشینش با ایران، تکنیکهای نظامی ارتش پارس را میشناخت نه آن بخش ازعربها که با اشتیاق روغن مالیدن به نانشان و نه با جاه طلبیهای مذهبی دینی، راهی جنگیدن با ساسانیان شدند.
ایرانی زدائی از تاریخ شبه جزیره عربستان به چه دلیل و تحت کدام پروسه انجام گرفت و چه کسانی ازین «چهارده قرن سکوت» فایده میبردند؟
همچنین اگر قران آنچنان که بسیاری از مفسران ایرانی میگویند یک متن عاشقانه است که در آن آفریدگار عالم، مهر و شفقت و یاریش را به آفریدگانش بخصوص به انسان، بیان میکند، طی چه پروسه و توسط کدام جریانات از این کتاب یک روایت سنگین جنگی پلیسی ارائه شد؟
توسط چه شخصیتها و چه جریانی رنگ و عطر عاشقانه قران، رو به شرعیات پاک و نجس و شرعیات توراتی کلیسائی برگردانده شد؟
شاید شنیدهاید که عباسیان مشت مشت طلا به مترجمین میدادند تا کتابهای یونانی خیسانده در تفکر بیزانسی را به عربی برگردانند! چرا به آثار بسیار عمیق تر و مفصل تر پارسی اهمیت نداده و حتی آنها را محو میکردند؟
آیا بدین خاطر نیست که اتفاقا رمان عشقی مدرن و فراتر از پست مدرن قران، با فرهنگ مهر ایرانی گره میخورد؟ و بدینجهت خواستهاند با به سکوت کشاندن فرهنگ ایرانی و بالا بردن فرهنگ یونانی خود، محمد پیامبر را هم که از نظر آنها بی جا و بی مورد نه از درون بنی اسرائیل بلکه از بین مردمانی تحت حیطه فرهنگی پارس مبعوث شده و میتوانست در آن موقعیت کشمکشهای درونی، مجددا به ساسانیان قوام بخشیده و آنها را در درون متحد و در بیرون با اقتدار سازد، حذف کرده او را در مسیحیت و یهودیت حل کرده اعتبارصدایش را خاموش کنند؟
حتی ابن سینا آنجا که نبوغ خود را آشکار میکند، جائیست که درکنار لوگوس یونانی، و فوق آن، عالم تصویر و تصور را مینشاند که عمیقا با دین مانی و کتاب مذهبی مصورش ارتباط دارد. همچنین در مورد سهروردی و تمرکزش بر جهان نور که عمیقا با اوستا و حکمت خسروانی ایران پیوند مییابد، میبینیم که آغاز جستجوی آنها هم اگر از درون فرهنگ رسمی اموی عباسی ساخته، آغاز شده بود آرام آرام جغرافیا را بطور طبیعی تا داخل بخش اوستائی ـ مانوی میپیماید.
به این سوالات و پرسش هائی دیگر در احتمالا طی مقالاتی متعدد خواهم پرداخت. با ذکر این نکته که قصد نگارش مقالات آکادمیک در میان نیست و حداکثر تلاش بمنظور فشردگی و خلاصه و ساده نویسی بعمل خواهد آمد.
مقدمه و افتتاح گزارش: خاستگاه عاطفی این نوشته، تاسف من از عداوتی ست که بین ایران فعلی و عربستان سعودی و برخی کشورهای حاشیه خلیج وجود دارد بر مبنای جهل و نشناختن ریشههای عمیق دوستی تاریخی بین همدیگر. این اعراب بخشی از اقوام ایرانی بودهاند برای بازه زمانی بسیار طولانی. جنگ عجم و عرب یا شیعه و سنی بین آنان نتایج دسایس فراوان بوده است. و گرنه:
عربها در بسیاری از جنگها شانه به شانه ایرانیان جنگیدهاند. در تاریخ آمده است که کوروش شهرباننشین ناپایداری به نام «عربایا» در شمال عربستان ایجاد کرد. (بویل، ۱۳۶۸: ۷۰۷)، در نقوش برجستهٔ تختجمشید نمایندگان عربایا همراه نمایندگان سایر ملل را میبینیم که هدایایی به حضور شاه هخامنشی میبرند. در جریان لشکرکشی کمبوجیه به مصر روسای اعراب بدوی با هزار شتر، مشکهای آب برای سپاه ایران حمل میکردهاند. (هرودوت، ۱۳۴۳: ۱۸۸، ۱۹۱ و۱۹۲) و کمبوجیه به یاری همین اعراب بدوی از صحرای سینا عبور کرده و شهر ممفیس را تصرف کرد. (گیرشمن، ۱۳۶۸: ۱۴۸)
اردشیر با استفاده از تجربیات دریانوردان عرب، پایگاههای دریایی چندی بنا نهاد و نیروی دریای عظیمی تشکیل داد و در پرتو قدرت نیروی مزبور که اعراب نقش زیادی در ایجاد آن داشتند به رقابت با رومیان و حبشیان پرداخت. و برای راندن اعراب طمعکار از مرزهای ایران دولت حیره را ایجاد نمود.
اعراب حتی در به قدرت رساندن شاهان ایرانی همراهی کردهاند.
بهرام پس از شنیدن خبر مرگ پدر، گروهی از مهتران عرب را فراخواند و ضمن برشمردن نیکیهای پدرش به اعراب و سختگیریهایش با پارسیان، به آنها گفت: «پدرم مُرده است و ایرانیان کسی جز من را به پادشاهی برگزیدهاند، اینک از شما یاری میخواهم.» (ابن مسکویه رازی، ج اول، ۱۳۶۹: ۱۴۳) به دنبال این ماجرا، بهرام پنجم به یاری سپاهیان عرب که فرماندهی آنها را پسر امیر حیره (منذربن نعمان) یا منذر اول بر عهده داشت به طرف تیسفون حرکت کردند. بزرگان و اعیان و موبدان به وحشت افتاده و عاقبت «خسرو» را خلع و «بهرام پنجم» را به تخت نشاندند. یعنی اعراب حتی در به قدرت رساندن شاهان ایرانی همراهی و حمایت کردهاند.
تسخیر یمن و سلطهٔ ایران بر راههای دریایی بحراحمر و اقیانوس هند و بدنبال آن سکونت بخشی از ایرانیان در یمن بعد از تصرف این خطَه. آن هم در شرایطی که دولت بیزانس میخواست با همکاری حبشیان بر راههای بازرگانی دریایی و خشکی میان هند و اروپا مسلط شود و دست ایرانیان را به کلی از اقیانوس هند کوتاه کند.
اگر از مرزهای غربی ایرانی خطی ترسیم کنید بعد از گذر از عراق فعلی تا انتهای شبه جزیره عربستان و یمن زیر تسلط پارسیان بوده اما حبشه از یکسو و شام از دیگر سو در کنار بیزانس یا روم بودهاند. منتهی سیاست ساسانیان احترام به زبان و دین و آداب و رسوم مناطق تحت حمایتشان بوده، آنجا پادگانهائی مستقر کرده، تکنولوژی در اختیار خود را به ان مردمان داده ولی مالیات میگرفتند. گو اینکه به هر حال زبان و فرهنگ ایرانی وارد آن مناطق میشد کما اینکه در شبه جزیره عربستان اتفاق افتاد.
مطلبی که از نظرتان میگذرد، گزارشی ست از دریافتهای من در مورد بازفهمیدن تاریخ ساسانی و چگونگی پایان گیری آن، همچنین مطالعه قران با مدد گیری از دادههای تاریخی، نمادهای فرهنگ کهن ایرانی و اندیشههای زرتشت. به عبارت روشن تر، دادههای فرهنگ ایرانی و اوستائی برای من ابزاری بودهاند برای فهمیدن قران در سطح خودم. مدتهاست که فهم بهتر قران با فاصله گیری از آن و ایستادن در محدوده فرهنگی مذاهب دیگربخصوص دین کلیمی و مسیحی، وارد کار محققین غربی شده است. و عحبا که به همه جا نظر افکنده شده جز نزدیکترین جا، یعنی زمینه ایرانی!!!! یعنی پایههای مشترکش با اوستا و ادیان ایرانی.
توجه کنید: بر خلاف تصور ِغالب، همانطور که اشاره کردم پارسیها و اعراب آنقدرها دور از هم و نا آشنا با فرهنگ دیگری نبوده و بین این دو، در طی تاریخی طولانی نزدیکیها و آمیختگیهای فراوان وجود داشته است. نزدیکی سیاسی، نزدیکی قومی و مردمی، مهاجرت دو سویه که با خود کسب اطلاعات زبانی و ادبی حتی دینی به همراه داشته، و همگی ما را به این داده دلالت میکنند، که بخش بزرگی از اعراب و از جمله ساکنین شبه جزیره عربستان در داخل حوزه تمدنی ایران قرار داشته است.
تنها بعد از شکست ساسانیان از به ظاهر اعراب (با روایتهای رسمی و جا انداخته شده) است که یک شکاف عمیق قومی بین ایرانیان و اعراب ترسیم میشود. و اعراب آن «دیگر»ی ایرانیان و ایرانیان و عجم، آن «دیگر»ی اعراب میشوند که هر دو آکنده از پیش داوریهای نادرست، بیزاری و خود را کنار کشیدن از دیگری است.
خط ترسیم شده و شکاف البته یک شکاف پیش آمده در بدنه قدرت بوده و نگارش تاریخی و انتخاب نوع روایت آن را هم باید بیشتر از سوی قدرت سیاسی موفق در شکست ساسانیان دید.
برخی حمله اعراب شبه جزیره عربستان را به مناطق داخلی سرزمین پارس یک جنگ داخلی تلقی میکنند. البته اگر هم حضور مشوَقانه برخی ناراضیان ساسانی را در بین حمله کنندگان به آن بپذیریم، باز هم حمله واقعی نه از سوی اینها یا دستهای از عربها که اتفاقا غالبا نیز جزو مخالفان دین جدید بوده (یکی از «اسم در کرده ترین» آنها خالد بن ولید از بزرگترین دشمنان محمد و دین او بوده وهیچ فرصتی را برای مسخره کردن نزدیکان محمد از دست نداده و در کارها و برنامههای او خرابکاری میکرده است) و بیشتر فرصت طلب و دنبال نان و روغن لذیذ تر بودهاند نه انتقال یک دین تازه، بلکه، از سوی دولت روم شرقی از ناحیه شام (محل استقرار بخشی از نیروهای روم شرقی) انجام گرفته که تمام تکنیکهای جنگی ایرانیان را طی سالها نبرد میشناخته وبا استفاده از فرصت، اعراب را بعنوان نیروی نیابتی آموزش داده به حمله به دولت مرکزی ساسانی میفرستد.
حتی قران از غلبه بر روم (غُلبت الروم) سخن میگوید، روم و بیزانسی که دولت رودررومحسوب میشود نه دوست. اما سخنی از غلبه بر ایران نیست. شکست خوردن نیروی بیزانس ست که حوزه تمدنی دوست محسوب نمیشود. (بگذریم که طبق روایات، بازماندگان پیامبر از جمله علی، با حمله به درون ایران و شکست حکومت مرکزی موافق نبودهاند.
در سال هشتم هجری پیامبر پیکی به حاکم «موته» در مرز شام فرستاد که علیرغم قوانین معتبر بین المللی آن زمان که احترام به فرستاده (به زمان امروز سفیر) را میطلبید، پیک توسط حاکم موته کشته شد که محمد را ناچار کرد در مقابل نیروئی به آن منطقه بفرستد. همین خالد با کارشکنیهای مختلف موجبات عدم پیروزی لشگر خودی و پیروزی لشگر شام را فراهم أورد تا جائی که وقت برگشت توسط مردم هو شد.
عربی نشدن زبان ما ایرانیان برخلاف مصریان یا اهالی سوریه، اردن...، بعد از به قدرت رسیدن اعراب در ایران، تنها به علت مقاومت فرهنگی ایرانیان، آنهم ایرانیان ایلیت و صاحب قلم چون فردوسی، نبود، بلکه به علت ایرانی شناسی این اعرابی بود که قرنها در دامنههای ایران زندگی میکردند و علاقهای هم نداشتند زبان عربی را جایگزین زبان فارسی کنند، چون به امکان خیلی زیاد این اعراب ایرانی به زبان فارسی تسلط داشتند. در اٍثر حضور ایرانیان در شبه جزیره عرب، و جابجائی دائم قوم عرب در نواحی دیگر ایران. ٫
کلمات فارسى فراوانى حتی در قرآن بکار رفتهاند که نشان از حضور ریشه دار این زبان در این نواحی بین مردم است.
: الاریکه (کهف، ۳۱) عربی شدهی «اورنگ» فارسى. برزخ (المومنون، ۱۰۰) معرب پرزک فارسى. برهان (نسإ، ۱۷۴) معرب پروهان یعنى روشن و آشکار. جناح (بقره، ۱۵۸) معرب گناه. دین (بقره، ۱۳۲) ازدینک به معنى قانون دینى. زور (حج، ۳۰) به معنى قوه. سجیل (هود، ۸۲) معرب از فارسى مرکب از سنگ و گل. سرابیل (نحل، ۸۱) مرکب از سر= فوق و بال= قامت. سراج (فرقان، ۶۱) معرب چراغ فارسى. سرمد (قصص، ۷۱) مرکب از سر+ آمد یعنى زمان. سندس (کهف، ۳۱) به معنى دیباى نازک. صهر (فرقان، ۵۴) معرب شوهر فارسى. فیل (فیل، ۱) معرب پیل فارسى و.... ۱۹.
اولین بار نوعى پنجره که به نام فارسى ((روشن)) شهرت یافت، به دست ((بدیل بن ورقإ خزاعى)) در مکه ساخته شد. بدیل از اشراف مکه بود که از سوی پیامبر به آئین نو دعوت. شد لباسهاى ایرانى نیز در مکه معروف بودند از جمله لباسى به نام ((مستقه)) بود که گویند پیامبرمستقه اى داشته و نیز عمر به هنگام نماز مستقه اى بر دوش مى افکند و نیز از جمله لباسهاى پیامبر ((طیالسه خسروانیه لهالینه، دیباج و فرجاها مکفوفان بالدیباج)) (ترجمه) بوده است.
نوعى بازى در حجاز مرسوم بود به نام ((سدر)) که معرب ((سه در)) است و ابوهریره بارها سدر بازى مى کرد..
شرق شناس قرن ۱۹ آلمانی „یولیوس ولهازن" اشاره میکند „عربها خودشان را تطبیق داده بودند و احساس داشتند که مانند بومیها هستند، همانند خراسانیها شلوار میپوشیدند، شراب مینوشیدند، نوروز و مهرگان را جشن میگرفتند. "
Die Araber akklimatisierten sich، sie fühlten sich mit den Landeskindern eins in der gemeinsamen Provinz، als Churasanier. Sie trugen Hosen wie dieIranier، tranken Wein؛ feierten Neuruz und Mihrigan.
استیل و ریخته گری ِشمشیر صاحب نام علی یعنی ذوالفقار نیز معرّف آنست که ساخت ایران بوده و اعراب شبه جزیره فن آوری و شیوه ساخت آنرا نداشتهاند.
نکتهای که برای ما در اینجا جالب است حضور مشخّص سلمان فارسی در اطراف پیامبر قبل از دوره وحی است. مسئله سفر سلمان به بخشی حاشیهای از سرزمین خودی، چیز غریبی نیست. و نه پذیرش دوستانه و رفیقانه او از سوی پیامبر. آنها حتما به زبان مشترکی صحبت میکردهاند. امثال سلمان به ظن نزدیک به قریب متعدّد بودهاند. خوب اینها در امتداد سرزمین خود سفر کرده و به نخبگان فکری و استعدادها نزدیک میشدهاند. کما اینکه آنچه کلیسای غرب به عنوان سفر سه تن از مُغان مطلع از تولد عیسی (از طریق دادههای نجومی) برای دیداراوتا امروز از قلم نمیاندازد، نشانگر چنین دغدغه خاطر هائی نزد ایرانیان بوده که بخاطرش دست به سفر درون حیطه تمدنی خود میزدند. اگر مسیحیت رقم «سه» را برای تعداد این مُغها اختیار کرده، که چه بسا تعدادشان بیشتر هم بوده، چرا امثال سلمان فارسی در رقم «یک» خلاصه شود؟
یا فرضاْ در بهار سال ۱۱ هجری، فردی به نام مثنی ابن حارثه به مدینه آمده و با برشمردن ضعفهای ایران و دو دستگی بین شاهزادگان ایرانی از ابوبکر درخواست میکند تا سپاه بزرگی در اختیار وی قرار دهد تا او به مرزهای ایران حمله کند. او هم سردار خودش یعنی خالد ابن ولید را همراه او کرده است. سوال میکنم چطور یک عرب ساکن در لبه یک سرزمین میتواند از مسائل و روابط داخلی سیاسی دولتی چون پارس اطلاع داشته باشد تا حدی که از رقابتها بین شاهزادگان مطلع باشد، و برآوردی از ضعفهای درونی آنها پیدا کرده باشد، مگر آنکه در ارتباطی نزدیک با آنها زیسته، زبانشان را یا حتی زبانهایشان، یعنی زبانهای دیوانی را هم بداند؟
ادامه دارد...
طاهره بارئی