Friday, May 17, 2024

صفحه نخست » آنچه زیباکلام نگفت!

szk.jpgرحیم قمیشی

سال ۱۳۷۰ تازه از دانشگاه صنعتی شریف انتقالی گرفته و رفته بودم دانشگاه تهران، دانشکده حقوق و علوم سیاسی.

شانس من بود دکتر زیباکلام، همان سال تازه از انگلیس، درسش که تمام شده بود، برگشته بود ایران و کلاس‌های درسش شروع شده بودند.

خیلی با سایر استادها فرق می‌کرد. نمی‌توانست یک‌جا بایستد.

طول و عرض کلاس را طی می‌کرد و درس می‌داد. صندلی را برمی‌گرداند و روی آن می‌نشست. ساعت قدیمی‌اش را که زنجیر بلندی داشت از جیبش درمی‌آورد و نگاه زمان می‌کرد.

همه چیزش برایم جالب بود، هیچوقت ادای استادهای با کلاس را درنمی‌آورد.

با آن ساس‌بندی که از روی دوشش می‌آمد و بجای کمربند شلوارش را نگاه می‌داشت، دیگر دیدنی‌تر هم می‌شد.

از همه اینها جذاب‌تر نوع درس دادنش بود. انگار با تاریخ و شخصیت‌هایش زندگی کرده بود.

رفته بود دانشگاه انگلیس و دیده بود منابع تاریخ ایران در آنجا ده برابر کتابخانه مرکزی ایران است و بسیار متعجب شده بود.

کلاسش در دانشگاه تهران یکی از شلوغ‌ترین کلاس‌ها بود. دفتر کار استادی‌اش مثل سایر استادها در راهروی طبقه دوم نبود. رفته بود در انتهای کتابخانه دانشکده حقوق، یک میز گذاشته بود و آنجا را کرده بود دفتر کارش.

خیلی هم بد نمره بود! من که بعدها از شاگردان ممتاز دانشکده شدم، کمترین نمره‌ در کارنامه‌ام یعنی ۱۶ را ایشان داده بود! ولی از او دلخور نبودم. می‌گفت اگر همان چیزی که من در کلاس گفتم را بنویسید، که نمره ندارد!! شما باید یاد بگیرید متفاوت بنویسید. نظر خودتان را بنویسید.

و من که از رشته فنی آمده بودم رشته انسانی شاخ در می‌آوردم.

یک روز که شنید من رشته مهندسی مکانیک شریف را رها کرده و آمده‌ام علوم سیاسی بخوانم، نه برداشت و نه‌گذاشت، و گفت " رحیم تو دیوانه‌ای!"

رنگ صورتم عوض شد. گفتم دکتر، تو فوق لیسانس شیمی‌ات را گذاشتی، دکترای علوم سیاسی گرفتی، به من می‌گویی دیوانه!؟

بلافاصله گفت من پدرم ملّاک (صاحب مِلک و مُکنت) بوده، من از این رشته پول نمی‌خواهم در بیاورم.

من هم برای اینکه کم نیاورم گفتم؛
- استاد، پدر من چند ملاک زیر دستش بوده‌اند!
نمی‌دانم چرا باور کرد، بلافاصله گفت؛

- پس مشکلی نیست، فقط بدان اینجا نان ندارد!
یادم هست همان روز آمدم میدان انقلاب، اول کارگر جنوبی، خواستم سوار مینی‌بوس‌های امیراباد بشوم بروم خوابگاه، دیدم همان دو تومان کرایه‌اش را ندارم. پیاده تمام مسیر را رفتم و به این خالی‌بندی‌ام می‌خندیدم.

من از زیباکلام یاد گرفتم باید حرف‌های "نو" زد، نه تکراری.

من از زیباکلام یاد گرفتم اندیشمند شدن ادا و اصول ندارد.

او به من یاد داد تاریخ را باید از نو خواند. هر چه قبلا نوشته‌اند شاید دروغ باشد.

او به من فهماند عرصه علم، عرصه پول درآوردن نیست.

زیباکلام کلی از خاطرات زندان قبل از انقلابش را برایم گفته بود، و اینکه آنجا به چه شخصیت‌هایی آموزش زبان انگلیسی داده، شخصیت‌هایی که بعدها همه کاره شدند و با او غریبه!

زیباکلام به من همان موقع‌ها گفت رشته‌های انسانی و بخصوص علوم اجتماعی و سیاست، چقدر در ایران مظلومند، و چقدر تصمیم‌گیرندگان و مقامات، در این زمینه‌ها بیسوادند.

و البته زیباکلام به من نگفته بود؛
زدن حرف‌های جدید زندان هم دارد!
وابسته نبودن به قدرت محکومیت هم دارد.

او نگفته بود در بین آنها که هیچ سواد علمی ندارند، اظهارنظر کردن چه عواقبی دارد!

نگفت دیکتاتورها زندگی آدم‌ها را تباه هم می‌کنند.

نگفت باید کلی کتاب بخوانی، کلی تحقیق کنی، کلی مقاله بنویسی، بعد یک قاضی کم‌سواد می‌آید و می‌نویسد "شما علیه نظام تبلیغ کرده‌ای!" و تمام.

او حالا تجربه زندان جمهوری اسلامی را طی می‌کند، به جرم داشتن اندیشه.

هیچوقت نپرسیده بودم قبل از انقلاب هم به جرم اندیشیدن رفته بود زندان؟

حتما پس از آزادی حرف‌های زیادی دارد.

ناگفته‌هایش را باید تکمیل کند.

چرا به این روز افتادیم؟

چرا به قرون وسطی برگشتیم!

چرا ملتی متمدن، مدیرانی چنین دارد؟

چرا این همه مردم خوش‌اندیشه

گرفتار عده‌ای بد اندیش و بدسیرت شدند!

و دوباره بگوید
"ما چگونه ما شدیم"

پی نوشت:
خواندن کتاب "ما چگونه ما شدیم" اثر ماندگار دکتر زیباکلام را همیشه به دانشجویانم معرفی می‌کردم.
وقتی که می‌توانستم کلاس بروم!

***رحیم قمیشی (رزمنده سابق در جنگ ایران و عراق و بازنشسته سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است. او از سال ۱۳۶۵ تا ۱۳۶۹ در اسارت ارتش صدام بود)




Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy