Tuesday, May 28, 2024

صفحه نخست » مغالطه در شادی کردن، احمد فعال

Ahmad_Faal_2.jpgدر یک توئیت کوتاه نوشتم مرگ هیچ انسانی و لو اینکه به جنایت و خیانت متهم باشد نباید خوشحال شد. در آن توئیت اضافه کردم که شادی کردن مردم عادی قابل درک است، اما وقتی نخبگان تشویق به شادی می‌کنند، باید به این وضعیت جامعه اعلام خطر کرد. بعد از این توئیت و حملاتی که صورت گرفت یک یادداشت نوشتم و پیرامون آن توضیح بیشتری ارائه دادم. متأسفم از این حیث که بعضی از دوستان و منتقدین با سماجت سعی دارند تا حرف‌های اینجانب را وارونه معنی کنند. مثلاً بعضی از این دوستان نتیجه گرفته‌اند، اگر شما می‌گوئید، مرگ هیچ شخصی خوشحال کننده نیست، پس معکوس درست آن این است که "در مرگ هر کس و لو اینکه مرتکب خیانت و جنایت باشد باید عزادار بود". یکی از ساده‌سازی‌ها که اسباب فریب خود و دیگران می‌شود، درست پنداشتن وضعیت معکوس یک قضیه است. مثلاً اگر گفته شود، "خشونت بد است"، معکوس درست آن این است که "هرکس هر بلایی سرمان آورد باید صورتمان را بیاوریم جلو و بگوییم یک سیلی هم به این طرف بزن". و یا بعضی سوال کردند، مگر وقتی استالین و هیتلر مردند و به قتل رسیدند، چرا مردمانشان در مرگ آنها شادی به پا کردند؟ گو اینکه اینجانب در همان نوشته کوتاه و در یادداشت بعدی ننوشتم: «قاعده این است که دشمن یا از دشمنی دست بشوید، و یا اگر نباشد و لو به مرگ بهتر است». همیجا دوباره تکرار می‌کنم، مرگ هیچکس و لو به جنایت خوشحالی ندارد، البته اگر وقتی عمر یک دیکتاتوری (خواه به مرگ و خواه به پایان دیکتاتوری) به پایان می‌رسد، مردم حق دارند جشن بگیرند، اما نه برای مرگ، بلکه برای پایان عمر دیکتاتوری، این مغایرتی با نظر اینجانب ندارد.

بارها عرض کرده‌ام، بسیاری از نظرات و باورها و تحلیل‌های ما درباره رویدادها و پدیده‌ها منعکس کننده حال و هوای شخصیت خود ما هم هست. نگارنده این یادداشت نمی‌خواهد بگوید که شخصیت فلان و بهمانی دارد یا ندارد. آب پاک روی دست خودم و شما بریزم، خیلی از آدم‌های نرم و لطیف ممکن است تحت یک شرایطی دست به بدترین خون‌ریزی هم بزنند. اشاره به یک خاطره بد نیست. اول انقلاب بعضی از دوستان که از پیش از انقلاب مبارزه می‌کردیم رفتند زندان کارون اهواز را بدست گرفتند. از کم و کیف مسئولیت آنها در زندان کارون اهواز بی‌اطلاع بودم. من هم از باب اینکه دوستانم آنجا بودند گاهی اوقات رفت و آمد داشتم. چون از همان دوران جوانی و نوجوانی سیاست را با مطالعه شروع کرده بودم (برخلاف آن دوستانی که زندان را بدست گرفته بودند)، و از همان اول - تا همین امروز- استعداد رئیس شدن و بالاسر قرار گرفتن نداشتم. یک روز توی حیات خلوت زندان دیدم مرد جوانی که اون موقع‌ها احتمالا ۳۵ تا ۴۰ سال سن داشت، بچه‌ها این شخص را از سلول آورده بودند تا در حیات با فرزندش دیدار کند. یک فرزند حدود ده الی ۱۲ ساله‌ای هم داشت. رفتم به دوستانم گفتم این طرف چکار کرده است، پسرش را توی بغل گرفته و دارد گریه می‌کند. گفتند ساواکی است و ممکن است اعدام شود. برای من خیلی عجیب بود که این دوستان چرا اینقدر راحت کلمه اعدام را به زبان می‌آورند. از همین جا بود که راهم از این دوستان تا امروز جدا کردم، از زندان با کوهی از اندوه رفتم بیرون و دیگر پشت سرم را نگاه نکردم، تا اینکه دو سال بعد در سال شصت در بند همفکران همان دوستان قرار گرفتم. خلاصه کلام این است که: آدمیان بدون دستگاه روانشناختی وارد سیاست نمی‌شوند. خیلی باید مواظب باشیم با کدام دستگاه روانشناختی اظهارنظر می‌کنیم. من در آخر همان یادداشت گفتم، کسی که در مرگ دشمن خوشحال می‌شود - نه خوشحالی در نبودن آن و لو به مرگ که فرق دارد- لابد از زجر کشیدن او، به بند کشیدن او در زندان انفرادی، و حتی از شکنجه او هم خوشحال می‌شود. خوب این چه فرقی دارد با همان دشمنی که به او همین بدی‌ها را نسبت می‌دهیم؟ حکایت همان حرفی که می‌گویند مرگ خوب است برای همسایه. واقع این است که چه تصدیق کنیم و چه انکار، در کوچه و بازار خیلی نظرها می‌شنویم، اگر وضع عوض شود چه بلایی باید به سر اینها آورد، که مثلا ملّت را گرفتار چه بلاهایی کرده‌اند. این روانشناسی از ناحیه هرکس باشد خطرناک است، و به خصوص اگر از ناحیه اپوزسیون باشد. حاصل آنکه، نخبگان و جریان روشنفکری اگر در ادعای خود راست می‌گویند که آزادیخواه و طرفدار حقوق انسان هستند، باید معیارها و دستگاه روانشناختی خود را با میزان رعایت حقوق دشمنان بسنجند. عدالت به خرج دادن در باره دوستان و خویشان و همفکران هنر نیست، هر آدم فاسد و جنایتکاری هم ممکن است در رابطه با دوستان و خویشان و همفکران خود به عدالت رفتار کند. هنرمند کسی است که با دشمنان خود به عدالت رفتار کند. در ضمن برخلاف برداشت‌های بعضی از دوستان دیگری که دل در گروه وضع موجود دارند، عرض می‌کنم مطالب اینجانب ناظر به هیچ رویدادی نیست، تنها به نظرم ناظر به قواعد مواجهه انسان با رویدادهاست.
در یکی از شبکه‌های اجتماعی عکسی از یکی از طرفداران وضع موجود منتشر شد که یک پایش روی گلوی یک دختر بود، در یک دست باتوم و در دست دیگر دست به آسمان برده و می‌گوید: "اگر انسانیت داشتید به مرگ نمی‌خندید". منتشرکننده این عکس از این حقیقت غفلت کرده‌اند که آنهایی که بنیاد خندیدن و شادی کردن در مرگ مخالفان خود را بنا گذاشتند، از ذوق‌زدگی در توصیف نحوه مرگ مرحوم‌هاشمی رفسنجانی، تا جشن شادی گرفتن در حمله ۷ اکتبر و کشته شدن اسرائیلی‌ها در مجلس شورای اسلامی و پخش نقل و شیرینی، همین‌ها بودند که هنوز هم با آوردن روایت و حدیث به آن باور دارند. اینها هرگز چنین درخواستی از مخالفانشان و از مردم ندارند، اگرچه ممکن است شادی کردن در مرگ همفکران خود را هم جرم‌انگاری کنند. یکی از پست‌های دروغی که منتشر شد، این بود که از قول رئیس اتحادیه شیرینی‌فروشان به دروغ گفتند، ۵۸ درصد فروش شیرینی در هفته گذشته بیشتر شد، و بعد به خاطر همین خبر رئیس اتحادیه دستگیر شد. خوب این خبر اصل و فرعش دروغ بود. هدف منتشرکنندگان عکسی که در سطور اول اشاره کردم، مثل عادی شدن سیل پست‌های جعلی که در شبکه‌های اجتماعی منتشر می‌شوند، خواسته‌اند با نشان دادن روایتی که اصل آن دروغ است، معکوس درست آن را برای شادی کردن در مرگ دشمن نتیجه بگیرند. اما اگر به جای جعل روایت، درست آن را نشان می‌داد، معکوس درست آن این بود که: شادی کردن در مرگ دشمن کار درستی نیست. چون جنس دشمنی که جامعه آن را دشمن خود می‌پندارد، همین شادی کردن در مرگ مخالفان خود است. شادی‌کنندگان از یک نکته دیگر هم غفلت می‌کنند و آن اینکه، گردانندگان اصلی شوی شادی - نه مردم عادی که بارها گفته‌ام شادی آنها قابل درک است، چیزی هم که قابل درک است هرگز علائم مرضی نیست- اغلب کسانی هستند که اگر از ژست‌های دموکراسی‌خواهی و حقوق بشری آنها فاکتور بگیریم، از جنس همین وضع موجود هستند و‌ای بسیار بدتر. مثلاً یکی از شبکه‌های تلویزیونی عده‌ای از ایرانیان را نشان می‌دهد که در وسط میدان یک شهر اروپایی با لباس‌های نیمه سکسی همراه با موزیک توی بغل هم می‌رقصند، و مثلاً دارند در مرگ دشمن خود شادی می‌کنند. اینکه مردم با لباس نیمه سکسی و حتی کاملاً سکسی برقصند، به نگارنده این سطور مربوط نیست، درست یا غلط تشخیص آنها و انتخاب آنهاست. اما این وضعیت را با سیاست گره زدن، جز کثافت چیزی از توی آن بیرون نمی‌آید.
در همین قضیه شادی کردن شاهد دوگانگی هستیم. خوانندگان و دوستانی که دهها پیام در فضای شخصی و در گروه‌ها برایم گذاشتند، هرگز به اشکالاتی که بر شادی کردن در مرگ دشمن آوردم اصلاً و اصلاً نگاه نکردند و هیچ جوابی ندادند. این توضیح خالی از فایده نیست که فرهنگ ایرانیان - و حتی دستورات مذهبی- ماهیت دوگانه دارند. اجازه دهید مثال بزنم. اول از قول سعدی می‌گویم که می‌گوید: "اگر بمرد عدو جای شادمانی نیست که زندگانی ما نیز جاودانی نیست". امام علی نیز در خطبه ۱۹۳ نهج البلاغه می‌گوید: لایَشمَتُ بالمُصَاب، یعنی در مصیبت دشمنانتان شادی نکنید. یک داستانی هم از قول حضرت علی نقل می‌کنند که در یکی از جنگ‌ها وقتی آن حضرت با عمربن عبدو در یک مصاف رویارو قرار می‌گیرند، در حالی که حضرت با شمشیر روی سینه عمربن عبدو قرار می‌گیرد تا او را بکشد، عمربن عبدو در صورت ایشان تف می‌اندازد. حضرت از روی سینه عمربن عبدو بلند می‌شود و کنار می‌رود. اصحاب به او می‌گویند، او در چنگ تو بود چرا نکشتی؟ حضرت جواب می‌دهد، وقتی او بر صورتم تف انداخت نمی‌خواستم کشتن او از روی غیظ باشد. باز در جای دیگر نقل می‌کنند که در یکی از جنگ‌ها، در بهبوحه جنگ، مالک اشتر بر او وارد شد و به تعدادی که کشته بود مباهات می‌کرد. گویا آن حضرت در کشتن اینجور موفق نبوده است. حضرت به مالک می‌گوید، من شمشیر خود را وقتی بالا می‌برم ابتدا به چهره دشمن نگاه می‌کنم که آیا امکان رحمت در چهره او هست و یا نیست. حالا من فرض می‌گیرم همه این روایت‌ها افسانه باشند، اما نمی‌توان از حکمت‌های بسیار متعالی و نیکی که در آنها هست درس نگرفت. این قسمی از فرهنگ ایرانیان است که "با دوستان مروت با دشمنان مدارا". یک وجه دیگر فرهنگ ایرانیان مـثأثر از آداب و سنن ماقبل از نظام حقوقی مدرن است. که در قسمت اول توضیح دادم. می‌دانیم که در قوانین قصاص، قصاص کردن را بر عهده ولی دم یا صاحب خون گذاشته‌اند. این قانون هم خیلی خوب است و هم خیلی بد. در جامعه‌های قدیم که پیوندها و رابطه‌ها عاطفی بودند، و هنوز هم این رابطه‌ها به شدت رواج دارند، قصاص کردن قاتل فرزند، اسباب تشفی خاطر بازماندگان می‌شد. حتی دیده شده که بسیاری از والدین مایل بودند خود طناب دار را به گردن قاتل بیاندازند.
یکی از مشکلاتی که وکلا با آن مواجه می‌شوند، و حتی گاه با پادرمیانی دهها افراد روانشناس و سلبریتی موفق نمی‌شوند تا قاتلی که در نوجوانی مرتکب قتل شده نجات دهند، همین احساس عاطفی "خنک شدن دل" است. کینه و نفرت مهمترین رانه همین حس انتقام‌گیری است. اینها همان ویژگی‌هایی است قانون قصاص را به یک ابزار تشدید نابرابری تبدیل می‌کند. زیرا خیلی از قاتلین هم هستند که مورد بخشش والدین مقتول قرار می‌گیرند، و بعد حتی ممکن است فرصت جبران پیدا کنند. نابرابری بدتر این وجود ندارد که دو قاتل با دو خانواده متفاوت مواجه شوند. یکی تا ابد با ننگ صفت قاتل در زیر خاک دفن می‌شود، دومی ‌با زنده ماندن و بهره از زندگی، و حتی با جبران کردن نام نیکی از خود بجا بگذارند. تنها تصادف تعیین می‌کند که دو قاتل با کدام خانواده مواجه می‌شوند. متأسفانه هنوز هیچکس این نابرابری در قانون قصاص را ندید. اما همین قانون قصاص اگر در جوامعی که به حقوق مدنی آشنا هستند، و تمام آحاد آن بر اصل خردگرایی به نظام حقوقی خردمحور باور داشته باشند، چنانچه در همین آیه قصاص در قرآن اهل خرد را خطاب قرار می‌دهد، که بخشش از قصاص بهتر است، فکر می‌کنم اجری قانون قصاص یکی از امتیازات حقوقی و برتر برای آن جوامع محسوب می‌شود.
در همین جامعه خودمان که به شدت تحت تأثیر پیوندهای عاطفی است، از مرحوم بختیار که نقل می‌کنند گفته است بر هر درخت چنار خیابان ولیعصر یک آخوند آویزان می‌کنیم، تا در کوچه و بازار کم نیستند بسیاری از افرادی که اظهار می‌کنند، اگر به وقتش برسد هنگام کشتن دشمن از چه شیوه‌ها و چه ابزارهایی برای زجر کشیدن او استفاده خواهند کرد. در همین متنی که از دوست منتقد عزیزمان به نام آقای داستان راستان منتشر کردیم، وقتی خواندم که ایشان با اعدام صدام مخالف بود، خوشحال شدم که لابد حواس او هست که با یک نگاه حقوقی و انسانی می‌گوید دشمنی که دیگر کاری از او ساخته نیست، اعدام او چه سودی برای جامعه دارد. اما بعد در ادامه می‌خوانیم که به این دلیل با اعدام او مخالف بود که زندان کردن صدام "هزاران بار بدتر از اعدام است" یعنی نزد ایشان مسئله پایان دشمنی و یا پایان دشمن مطرح نبود، مسئله این بود که چگونه همین دشمنی که نیست هزاران بار وضعیتی بدتر از اعدام پیدا کند. آیا می‌توان در این حرف تشکیک کرد که خوب این دوست ما با زجر کشیدن و لابد با شکنجه کردن دشمن هم موافق است؟ جهت اطلاع دل نازکی و حتی ساعت‌ها گریستن به حال مرگ یک پرنده، مغایرتی با حتی شکنجه کردن انسان ندارد. با این وجود با گفتگوی خصوصی‌ای که با این دوستمان داشتم، نه تنها حتم، بلکه ایمان دارم که این حرف‌ها به او نمی‌چسبد، تنها خواستم ربط مضامین را به ایشان و خوانندگان و دوستان و منتقدان دیگر یادآور شوم.
در اینجا نمی‌خواهم بحث اخلاقی و انسان دوستی راه بیاندازم و بعد نتیجه سیاسی بگیرم، بیاییم از همه جنایت‌هایی که دشمن علیه مردم انجام می‌دهد، با ناز و چشم استقبال کنیم، چشم پوشی کنیم و همه را ببخشیم و بسپاریم به امان خدا. اصلا موضوع ما طرح این قصه‌ها نیست. تنها هدف نگارنده و اصرار او این بود که جشن گرفتن را اگر باب کنیم، باید چوبه‌های دار و خشونت و کشتار را بعد از تغییر سر هر کوی برزن تدارک ببینیم. هیچکس هنوز نگفت که من جشن گرفتن را در مرگ دیکتاتوری منع نکردم. به پرسش‌هایی که مطرح کردم جواب ندادند. که اگر مرگ شادی دارد، چرا مرگ توام با زجر شادی نداشته باشد.؟ چرا؟ هر چند زجر کشیدن یک جنایتکار اگر هزار هزار بار باشد، باز یک به هزار زجرهایی که داده است نمی‌کند. لذا انسان حقوق دارد ولو اینکه جنایتکار باشد. باز این پرسش مطرح است که: اگر یک نفر جنایتکار دست از جنایت کشید و خودش را اصلاح کرد بهتر است یا بمیرد؟ خوب فکر می‌کنم هر انسان منصفی که با زبان حقوقی اظهارنظر می‌کند می‌گوید، اگر اصلاح شود بهتر است (و لو اینکه اصلاح‌پذیر نباشد، من در عالم فرض عرض می‌کنم)، خوب اگر این حرف را بپذیریم پس گزینه شادی کردن در مرگ ‌بی‌وجه است. خاصه آنکه خطاب اینجانب خود مردم نبود، اصلا وقتی در رسانه‌هایی که مشخصاً مأموریت دارند و در برابر اسپانسرهای خود تعهد، هو جنجال راه می‌اندازند که مردم جشن و شادی به پا کردند، به جز ده الی بیست و بفرما صد ویدئویی که دست آنها رسیده چه آماری در اختیار دارند که مردم شادی کردند؟ کی و کجا؟ مقصود ما از نگارش این مطالب این است که در یک جامعه عاطفی که هنوز در خردگرایی اندرخم یک کوچه هستیم، اینقدر در زیر خاکستر خشونت و انتقام ندمیم. هر جامعه‌ای که با خشونت کمتر و انتقام کمتر دوران تغییر را پشت سر بگذارد، امکان دوام دموکراسی و آزادی بیشتر است.

احمد فعال
https://t.me/bayane_azadi
[email protected]



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy