جام جم یکی از اصیل ترین اسطورههای ایرانیان است. در این اسطوره سه مطلب صریح عنوان میشود. یکی نظام پادشاهی ایرانی تباران در رأس آن "جمشید"پسر" تهمورث" پادشاه "پیشدادیان"بر اصل "مشروعیت" تکیه دارد. مشروعیتی که در "فرّ ایزدی" درخششی یکتا دارد. دوّمی واژه "خدمت به مردم در سیاق راستی" است که با اصل "مشروعیت"همبستگی معنوی" دارد. آنچه که در فیزیک کوآنتائی به "درهم تنیدگی " موسوم است. در شاهنامه آمده است:
به جمشید بر گوهر افشاندند
مران روز را «روز نو» خواندند
اما هنگامیکه "جمشید"خود بین و دروغگو شد "فر ایزدی" را از دست داد و "ضحاک" بر وی چیره شد.
بر اوتیره شد فرّ ایزدی
به کژی گرآیید و نا بخردی
اما "جمشید" به روایتی با هر دانشی آشنائی به کمال داشت. آنطور که شهرت دارد او دارای "جامی جهان نما" بود که در آن همه چیز را میتوانست به بیند. پس پادشاهی ایران تنها به حال و گذشته دل بسته نبود بلکه به افق آینده بسیار امید واری داشت. این امید سومیِن مطلبی است که ایران پادشاهی به آن رو داشت. آنچه که کلام مشروعیت بطور ضمنی با خود یدک میکشد. زیرا نظام سیاسی ذاتأ دغه دغه دوام خود را دارد. دوامی که در مشروعیت نظام چلوه میکند و بدون آن به نیستی میگراید.
پس نظام پادشاهی ایرانیان به کلّی با نظام پادشاهی فرنگیها که اشرافی است فرق داشته است.
ولی این به معنی بازگشت به دوران پیشین نیست. دوران پیشین گذشتهای شاید نیکو بوده است. اما شزایط امروزی دیگر با شرایط دیروزی یکسان نیست. یعنی گذشته را در آینده همشکل تصویر کردن تنها در گورستانها تحقق دارد. آنجا که زمان بی حرکت است. در حالیکه برای زندگان چون جریان زمان مدام شرایط دیگری را بهمراه دارد جبرأ اگر زندگی رو به تعالی نداشته باشد عاقبتش مرگ خواهد بود.
پس "جام جم" نیز روزگاری به خیال سپرده شد. معذالک باز همگان میل داشتند به سرنوشت خود آگاه بشوند. از این رو دولتمندان هر کشوری به کسانی مراجعه میکردند که میتوانستند "غیب" گو باشند. گاهی هم گفته میشد "خواب دیدن" معنی دارد. یعنی خواب به گونهای بیان "سرنوشت" آدمی را در خود به رمز ترسیم میکند.
شاه فقید نیز به حکمت خواب باور داشت. از این رو در وزارت دربار کسی بود که میتوانست "تعبیر خواب" بکند. او محرم محمد رضاشاه بود.
این موضوع یعنی "آگاهی به سرنوشت" خود رازی بوده که اوحدی مراغهای نیز آن را میجسته است.
نویسده در محفل کوچکی این موضوع را با شعر حافظ "سالها دل طلب جام جم از ما میکرد"مطرح ساخت که چون برخیها آن را زیاد جالب نه شمردند کوتاه از کنارش گذشت.
امروز دیدم در ایران " جناب آقای استاد "رنانی" آن چنان تفسیری به قول خودش عرفانی از این غزل حافظ ارائه داده است تو گویی که شعرای بزرگ ایران همه تفکری "متافیزیکی" داشتهاند. از دید نویسنده بسیاری از ادبای ایران شاید بهتر از غربیها فلسفه یونان را تشریح و تفسیر کرده باشند. اما متافیزیکی نمیاندیشیدهاند.
توجه بفرمایید که جوّ زندگانی یونانیان و در رأس آن ثروتمندان آن دیار نه تنها ناقل فلسفه بلکه ان را نیز پرورانیده است. در حالیکه جّو زندگی ایرانیان زیر فشار آسیابانان از یک سو و قدرت حکمرانان و دین داران از سوی دیگر برای فهم و درک اندیشههای بزرگان خود فرصتی باقی نگذاشته است. مسئله ایکه با شکل طبقاتی ایران سازگاری دارد.
شاید، بیشتر از شاهد طبقاتی، نوشتههای خود بزرگان ایران در این مورد اهمیت بیشتری داشته باشند.
نگاه بکنید به اشعار "رودکی، په ناصر خسرو و زندگی اسفناک "ملا صدرا" که "حرکت جوهری" وی قرنها پس از مرگش در "نظریه کوآنتائی"تحقق یافته است (تئوری گروه).
ولی به هر حال کلام جوهر خودش مورد پرسش است. چه هنگامیکه حافظ مژده میدهد:
رسید مژده که ایّامِ غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند
به واقع دنیا را مدام طور دیگری میبیند. این طور دیگرئ که حکایت دوآلیسم "بود و نبود" است در کلام "کانتیتن جنسی" تبلور دارد. این فرآیند مکانیسمی دارد که در کیهان یا بهتر در هر کهکشانی "حفرهﻯ سیاه " ویژهای عامل اساسی آن است. زیرا مدام کرات مادی نه تنها به دور این حفره سیاه میچرخند بلکه این چرخش چرخشی به سوی نابودی یا رقصی عرفانی است. حلاج هنگامیکه فریاد میزند "انا الحق" نه تنها پایان این چرخش را اعلام میدارد بلکه نظر افلاطون را نیز باز تاب میکند (اصل ایده ها) هر چیزی به اصل خود بر میگردد. آنچه که در قرآن کریم به " انا لله و انا الیه راجعون" معروف است. مطلبی که بیان دیگری از کلام کپرنیکوس است که فریاد " رولوسیو" زد.
پس:
"کانتین جنسی" پایه جهان است.
از دید نویسنده تسلسل فرآیند "بود و نبود "می تواند مبین "جوهر" باشد. زیرا این فرآیند در سراسر گیتی شامل همه چیز میشود. روندی که خود ضامن جوهریت خویش است.
از سوی دیگر تفسیر چکامه "انوری":
زمرد و گیه سبز هر دو یک رنگند
ولیک ز ین به نگین دان کشند از آن به جوال
به خوبی رابطه جو زندگی ایرانیان با حکمت را باز تاب میسازد.
زیرا این چکامه که در خود مایه "فلسفه تحلیلی" ویتگن اشتیان" را میپروراند است قرنها پیش از "ویتگن اشتاین" سروده شده است. اما کو آن دل شوریدهای که از آن معنی "واژه ها" را بیرون بکشد. نه! این مرد تنها دکتر صادق کیا در زمان شاه فقید بود.
متأسفانه امروز ایرانیان با سطحی نگریهای خویش به تبدیل واژههای عربی به فارسی رو آوردهاند و آن را رهائی از تازی زدگی تلّقی میکنند. در حالیکه این تازی زدگی در ذهنشان قرار دارد. ذهنی که کور است. ذهنی که نمیبیند این واژههای عربی در متون فارسی خودش به گونهای "غنای" ادب زبان ایرانیان است. پُر باری فرهنگ و ادب ایران به واقع مدیون همین واژهها ست. زیرا در دوران سلطه تازی زبان فارسی پیشوند و پس وندهای خود را تا حد زیادی از دست داده و با آن قدرت تشریحی و تو ضیحیاش کاهش یافته است. از این رو عملأ جای این کاستی را واژههای عربی با قدرت دستوری خود پُر کرده است.
در چنین وضعیتی طرد واژههای عربی رابطهﻯ نسلهای پسین را با فرهنگ و ادب زیبای خود از بین میبرد. نهایت این نا آگاهی عدم علاقه به "امر تحلیل" میباشد. گوشههای این نابخردی را با خواندن اشعار سعدی و حافظ، مولوی و... میتوان ملاحظه کرد.
چنین عدم علاقه به امر تحلیل دارای دو علِت است:
یکی واهمه از جر و بحث (دیسکورس) که پایهﻯ اشتقاق هر زیر سیستم اجتماعی از جمله سیاست و جنبشهای اعتراضی و دیگری بی علاعقگی به فرهنگ ملی میباشد که بدون توجه به آن پیله اسارت مذهبی - فاشیستی کنونی تنیده گشته است. پاد زهر این اسارت به اشکال مختلف از جمله در ارزشهای جامعه و ضرب المثلهایش نهفته است که اهم آن یکی:
چوب استاد به ز مهر پدر
است که خودش اهمیت علم را بر هر چیزی از جمله مهر پدر به آدمی میآموزد و دیگری ارزشی است که در "غزل حافظ":
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
به چشم خرد میتابد و به دل مینشیند. ارزشی که میلیاردها سال کیهان صرف وقت کرده است تا این ارزش بتواند متحقق گردد. متأسفانه تعبیرهای موجود در این مورد همه تعبیری "متافیزیکی" هستند. از این رو نویسنده سعی میکند آن را واقع بینانه به رشته سخن بکشد:
حافظ براین باور است که "جام جم" را آدمیان همه دارند ولی نا آگاهانه سراغ آن را از دیگرانی میگیرند که خود آن را نمیشناسند. البته تأکید "همه دارند" خودش مشروط است. زیرا "همه دارند" به معنی بالقوه است. یعنی برای اینکه به تواند به فعل درآید هر نوزادی میبایستی خودش با تجارب خویش آن رابه پروراند (یعنی این ارزش نه خدا دادی بلکه استعدادی است که با تجربه "انسان دادی" میشود.
این تحلیل نشان میدهد "انسان" تنها در روی زمین با تجارب خویش میتواند "انسان" بشود.
اما اگر دین اسلام میخواهد با دستورات مذهبی خویش انسان را به پروراند این پرورش نه تنها آزادی تجربه را در دوران از تولّد تا حدود شش سالگی از نوزاد میگیرد بلکه عقل وی را که شایسته است آزادانه در نوزاد با تجربه بوجود آید نیز مشروط میسازد. لذا چنین انسانی عقل مشروط و آزادی مشروط خواهد داشت. چنین سکهای (با روی آزادی و پشت عقل) تنها یک سکه تقلبّی است یعنی این انسان نه انسان روی زمین بلکه "بندهﻯ خدا" ست.
چنین انسانی "در خود ارزشی به نام " جام جم" ندارد. ارزشی که از قدیم تا کنون در فلسفه به نام دستگاه "هوشیاری" انسان معروف است.
"آخر مگر دلیل لب دریا گُم شدن" (دنیای مادی) چیزی جز نداشتن جام جم نیست. اما بلافاصله حافظ دایره جستجوی خود را تنگ تر میکند و میسراید:
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
پس به این شکل "جام جم" مادی نیست بلکه یک گوهر، یک ارزش است، معنوی است. چیزی از جنس "جان" است.
از این رو حافظ میبایستی پیش کسانی میرفت که مدعی داشتن "جام جم"اند (پیشگو هستند، غیب میگویند).
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش کو به تأیید نظر حل معما میکرد
پیر مغان کسی جز خانم "پیتیا" در شهر دلفی یونان نیست. تنها اوست که به تأئید سخن حل معما میکرده است. شما در تاریخ کس دیگری را مانند وی پیدا نمیکنید. اتفاقأ واژه "پتیاره" در رابطه با لو دگی حانم "پیتیا" وارد زبان فارسی شده است.
حافظ ادامه میدهد:
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد
پس حافظ به درستی دنیا را نتیجه دوآلیسم " تن و جان" میداند. اما او بلافاصله از قول "پیتیا" این دو قطب تن و جان را به هم ربط میدهد:
این همه شعبده خویش که میکرد این جا سامری پیش عصا و ید بیضا میکرد
کار موسی در دربار فرعون مصر نمونه بارزی از این قابلیت است. این قابلیت که جان را به تن ربط میدهد یکی از اسرار خلقت است. نظری که فیثاغورث برای نخستین بار ارائه میدهد (دنیا دنیای اسرار است. و استاد کسی است که این اسرار را میشناسد ولی فاش نمیکند). درست در این راستا حافظ میگوید:
گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید دیگران هم بکنند آن چه مسیحا میکرد
پس حافظ جُرم بر سردار رفتن "عیسی" (آن یار: دانا به اسرار) را هویدا کردن اسرار (زنده کردن مردگان) تلقی میکند. حافظ براین باور است که ذاتأ استعداد کار عیسی را هر کسی بالقوه دارد. اما این "فیض روح القدس" است که این قوه را به فعل برمی گرداند.
مولانا نیز میسراید:
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست لیک کس را دید جان دستور نیست
چنین مهارتی (تبدیل کلام به حرکت) تنها از خصوصیاتهای "جان" یا دستگاه هوشیاری" انسان است.
به واقع این دستگاه با حواس آدمی در اتصال دائمی است. یعنی دستگاه حواس آدمی مانند جامی است که بر سطح آن کل جهان هر آن نقش میبندد. از میان این نقش دستگاه هوشیاری آدمی میتواند آزادانه نقش بخشی از آن را که مورد علاقه وی است برگزیند و آن را تحلیل و بررسی نماید. در این بررسی است که اسرار دنیا را کشف میکند.
گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست گفت حافظ گلهای از دل شیدا میکرد
اظهار نظری که با تفسیر نویسنده مطابقت دارد.
البته این نظر را افلاطون نیز داشته است. با اینهمه به مولوی گوش کنیم:
آئینهای کردم عیان رویش دل و پشتتش جهان
این آئینه چیزی جز دستگاه هوشیاری انسان نیست.
اما همانطور که گفته شد اگر کسی منتظر به نشیند که یک رهبر یا یک پادشاه و یا یک کاریسما برایش تصمیم بگیرد دیگر نمیتوان انتظار داشت که او آدمی هوشمند باشد. هوشمند کسی است که میداند دنیا مدام در حال دگرگونی است. پس سعی میکند خودش و نه کس دیگری این دگرگونی را به کام خود درآورد.
به بیانی دیگر حافظ قرنها پیش از امانوئل کانت مسئله فرد و فردیت را به چالش میکشد. چه حافظ فرد را در شکل "خودمختاری" هوشمند میشمارد. عجب اینکه ایرانیان هنوز دلشان طلب خودمخاری میکند بدون اینکه بدانند خودمختاری بدون "رهائی از چنگال وابستگی خود خواسته" (کانت) ممکن نیست.
رسید مژده که ایّامِ غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند
من ار چه در نظرِ یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
چو پردهدار به شمشیر میزند همه را
کسی مُقیمِ حریمِ حَرَم نخواهد ماند
چه جایِ شُکر و شکایت ز نقشِ نیک و بد است؟
چو بر صحیفهٔ هستی رقم نخواهد ماند
سرودِ مجلسِ جمشید گفتهاند این بود
که جامِ باده بیاور که جم نخواهد ماند
ن. واحدی