شمس، سرانجام به چشمِ گودِ کیمیا افتاد!
شمس، سرانجام در پیکر کبودِ کیمیا گم شد!
*
کیمیا، چشمهای در خود بود
و تازگی انداماش
شمس را از کُمای عرفان بیدار کرده بود
از این روست که شمس، خدایاش میخواست ببیند
و نه دخترکی که دوستاش نمیداشت
*
کیمیا، زندگی را خوب دریافته بود
و به یاری علاالدین، بیگمان
با واژههای داغ هوس نیز آشنا شده بود
*
در زمانی که میگویند:
«زن جوان را تیری به پهلو نشیند به که پیری!»
مولوی چرا نتوانست در جهان دَرَندشتِ عرفانیاش
آینهای کوچک برای کیمیا بیابد؟
مولوی براستی چه میاندیشید
کدام دست، کیمیا را
از جهان عرفانیاش پاک کرده بود؟
*
شمس، زندگی را در کیمیا لگد میزد
کیمیا اما، جوانِ تناش بود
هیجاناش در باغها و پنجرهها میتپید
و ستارهای نبود که با نگاهاش دوست نباشد
*
کیمیا چگونه میتوانست زندگیاش را
از بندِ خشونت شمس برهاند؟
کجا میتوانست دادخواهی کند؟
کدام قاضی قونیه میتوانست عینک شرعیاش را
از چشمهایاش برگیرد
و کیمیا را با چشمهای هشیار زندگی ببیند؟
دادگرتر از مولانا آیا میتوانست
قاضیای در آن دیار بیابد؟
کیمیا آیا در گندِ مقدس نمک گرفتار نشده بود؟
*
شمس هر که بود بیسوادِ زن بود!
و مولانا هر پروردگاری که بود
از کیمیا که زندگی بود
دور بود!
دور!
*
شمس، سرانجام به چشم گود کیمیا افتاد!
شمس، سرانجام در پیکر کبود کیمیا گم شد!
رضا فرمند
پاریس، ژوئیه ۲۰۰۶
برگرفته از:
فرمند، رضا. آموزهای شمس به مولوی. انتشارات فروغ. آلمان، ۲۰۱۳