بقول زنده یاد داریوش همایون یکی از شگفتیهای انقلاب بهمن ۵۷ این است که به فاصله کوتاهی برندگان و بازندگان (مجاهدین، چپها و پایوران رژیم شاه) در جبهه مشترکی به نام براندازان قرار گرفتند. بتدریج که ماهیت استبدادی حکومت اسلامی بیشترآشکار شد فوج فوج ایرانیان سرخورده و ستم دیده با فرارازجهنمی که استبداد دینی بر پا ساخته جبهه نا متشکلی در خارج از کشور بوجود آوردند که تنها نقطه اشتراک آنها خواست براندازی رژیم است.
راههای براندازی نظامهای سیاسی عبارت است از کودتا، حمله خارجی، نبرد مسلحانه تا تسخیر مراکز قدرت، جنبش فراگیر خیابانی به گونهای که توازن قوا به ضرر نیروهای سرکوب تغییر کند و دست آخر اعتصاب سراسری به شکلی که سیستم فرماندهی و کنترل رژیم مختل شود ومخالفین مراکز قدرت را فتح کنند. براندازی نظام پیشین ترکیبی بود از جنبش خیابانی، اعتصاب سراسری بویژه شرکت نفت، رهبری کاریزماتیک خمینی، تشتت پایوران نظام شآهنشاهی و خروج شخص شاه به عنوان ستون نگهدارنده کلیت نظام، این ترکیب در طول شش ماه به سقوط رژیم شاه منجر شد.
در باره حکومت اسلامی باید گفت در حال حاضر گزینههای کودتا، حمله خارجی و نبرد مسلحانه خیابانی به کلی منتفی است، آنچه امید براندازی را تقویت میکند جنبشهای دو دهه اخیر است که آخرین آنها جنبش زن، زندگی، آزادی به مدت سه ماه پایههای رژیم را لرزاند و بسیار امید میرفت که این جنبش رژیم را سرنگون کند. جانفشانیهای جوانان به ستوه آمده از شیوه حکمرانی استبداد دینی حماسههای ماندگار در تاریخ معاصر ایران رقم زد.
علیرغم خیزش جوانانی که سینههای خود را سپر گلولههای دژخیمان حکومت اسلامی کردند جنبش زن، زندگی، آزادی رو به خاموشی نهاد زیرا دیگر عناصر موفقیت یک جنبش از جمله سازماندهی نیرومند، نقشه راه آینده و رهبری مورد قبول کنشگران داخلی مفقود بود. نشست دانشگاه جرج تاون تلاش ناکامی بود جهت جبران عناصر مفقوده تداوم جنبش که متاسفانه بیش از آنکه به قوام خیزش کمک کند موجب سرخوردگی بیشتر شد.
اینکه در فردای بر اندازی چگونه میتوان اختلافات موجود را سامان داد یا حتی چه نوع نظام سیاسی مستقر خواهد شد نه تنها محل کشمکش در میان این جبهه نا متشکل است بلکه چشم انداز فردای براندازی حکومت اسلامی را بسیار نا روشن کرده است.
جدای از این که با درانداختن گفتمان براندازی تا چه حد خواست سرنگونی عملی بوده وبا چه امکاناتی محقق خواهد شد، بنظر میرسد تا کنون حکومت اسلامی بیشترین بهره را از اعلام موضع براندازی برده زیرا هر منتقد داخل کشور را با برچسب برانداز از حبسهای طولانی تا اعدام مجازات کرده است. واقعیت امر آن است که براندازان خارج کشور بجز قصه پردازی پیرامون براندازی نه تنها هیچ تاثیری بر کنشهای سیاسی داخل کشور نداشته حتی از سامان دهی یک اعتصاب چند هفتهای که به واسطه آن بتوانند رژیم را به انعطاف وادار کنند عاجز ماندهاند. تمامی کنشهای سیاسی چند دهه اخیر از خیزش ۱۸ تیر ۷۸ تا جنبش زن، زندگی، آزادی، منشا داخلی داشته و اپوزیسیون برانداز فقط و فقط واکنش نشان داده است، آنهم واکنشی که هزینه مبارزه را برای مبارزان داخل کشور به گونهای افزایش داده که آنها را به اتهام وابستگی با براندازان به مجازاتهای سنگین تا حد اعدام محکوم کرده است.
براساس استدلال براندازان رژیم نه تنها اصلاح ناپذیراست بلکه در طول ۴۵ سال عمر خود هزاران نفر را چه در زندانها و چه در خیابانها کشته و به تعبیر " پدر کشتی و تخم کین کاشتی / پدر کشته را کی بود آشتی" هیچ راه مصالحه باقی نگذاشته است.
در خصوص اصلاح ناپذیری رژیم باید گفت از دوم خرداد ۷۶ تاکنون ۲۷ سال میگذرد و در طول همه این سالها اصلاح طلبان گام به گام در مقابل استبداد خامنهای کوتاه آمده به طوری که از جامعه مدنی خاتمی رسیدهاند به رضایت دادن به پزشکیان تا شاید روزنهای گشوده شود. در طول همه این سالها رژیم در مقابل خواستههای به حق و قانونی مردم جز زبان زور و سرب وارتکاب جنایت بیشتر راه مفاهمهای باقی نگذاشته است.
با وجود همه این واقعیتهای انکار ناپذیر که اصلاح ناپذیری حکومت اسلامی را مدلل میکند باید گفت درعالم سیاست توازن قواست که سرنوشت کشاکش میان طرفهای درگیر را رقم میزند. به عبارت دیگر همین حکومت به اصطلاح اصلاح ناپذیر اگر فشار مخالفان موجودیت آن را به خطر اندازد قطعا تن به سازش میدهد. فراموش نشود خمینی قصد داشت صدام را در تهران محاکمه کند ولی هنگامی که سنبه پر زور شد جام زهر را سر کشید تا حکومت اسلامی سقوط نکند. محمد رضا شاه نیز وقتی که احساس کرد موجودیت رژیم در خطر است صدای انقلاب مردم ایران را شنید. لذا اینکه گفته شود این رژیم اصلاح ناپذیرست یک پیشگویی پیامبرانه است که در عالم سیاست اعتبار ندارد. هر نظام سیاسی هنگامی که موجودیت خودش را در خطر ببیند قطعا انعطاف نشان میدهد. طبق نظریه سیستمها درعلوم سیاسی بجای اینکه گفته شود حکومت اسلامی اصلاح ناپذیر است باید گفت به هر دلیلی مخالفان حکومت اسلامی اینقدرها زور ندارند تا بتوانند رژیم را به انعطاف وادار کند، یعنی توازن قوا بین رژیم و مخالفان برقرار نیست. علیرغم فضای خشم و خشونت حاکم بر فضای ایران شاید وقت آن باشد تا به گفتمان براندازی از زاویهای دیگر نگریست.
اعلام موضع براندازی بدون آنکه اسباب و امکانات آن فراهم باشد به نوعی بازی در زمینی است که قاعده آن را خامنهای تعیین میکند. به عبارت دیگر رژیم بسیارمایل است مخالفان خود را برانداز معرفی کند تا طبق ماده ۲۸۷ قانون مجازات اسلامی بتواند با اتهام "بغی" تا سرحد اعدام مجازات کند. به همین دلیل مبارزان داخل کشور مانند نسرین ستوده، نرگس محمدی، مصطفی تاجزاده، محمد نوری زاد، حسین رونقی، توماج صالحی و... هر چند درعمل خواهان انحلال و سقوط کامل استبداد مذهبی هستند ولی در اعلام موضع با هوشمندی کامل خود را برانداز نمیدانند. میتوان گفت هر چند سیاستهای عملی اپوزیسیون داخل و خارج دست کم در مورد لزوم انحلال حکومت اسلامی یکسان است ولی چون بنظر میرسد بیشینه اپوزیسیون خارج کشور طرفدار موضع براندازی است عملا جبهه داخل را در وضعیتی قرار میدهد که به ناچارهرگونه همبستگی با خارج را ممتنع میکند.
به علت خشم و تنفر اکثریت مردم از حکمرانی آخوند که نمود عملی آن در عمامه پراکنی نمایان شد برخی تصور میکنند هر گونه عدول از موضع براندازی موجب از دست دادن حمایت اکثریت مردم میشود. دراین باره باید گفت صرف نارضایتی مردم به خودی خود موجب سقوط حکومت نمیگردد زیرا در نبود شبکه سازمان دهی شده، عدم رضایت مردم به چیزی بیش از ابراز خشم وتنفر در محافل خانوادگی منجر نخواهد شد.
از آنجا که ذهن آدمی بر اساس تجربه پیشین حوادث آینده را پیش بینی میکند ذهنیت براندازان نیز برالگوی سقوط رژیم پیشین استوار است و تصور میکنند به همان صورتی که رژیم شاه با ترکیبی از جنبش خیابانی و نبود اراده حکمرانی برانداخته شد حکومت اسلامی نیز با همان شیوه ساقط میشود. واقعیت آن است که حکومت اسلامی از دل یک انقلاب برخاست که خود درسهای بسیاری از سقوط رژیم پیشین گرفته است مضاف به اینکه تزلزلی دراراده حکمرانی دیده نمیشود. از سوی دیگرماهیت ایدئولوژیک حکومت اسلامی با ماهیت سکولار و عرفی رژیم شاه قابل قیاس نیست. اگر ماهیت اسلامی حکومت با تلبیس و دین فروشی مستحیل گشته به طوری که فساد سیستمایک جزو انکارناپذیر آن شده ولی هستند اقلیتی که به اسلامیت و وجهه الهی رژیم باور دارند و حاضرند برای بقای آن به هر خشونت بی پایانی دست بزنند. با ملاحظه این مولفهها میتوان گفت هر گونه تغییر اساسی بدون در نظر داشتن حکومت مستقر صرفا خیال پردازی است. لذا اعلام موضع براندازی نه تنها سبب فاصله بیشتر کنشگران داخل با خارج میشود بلکه کمتر کنشگر سیاسی داخل جرات میکند با فعالان برون مرز ابراز همبستگی نظام مند کند.
شاید پرسیده شود بدیل براندازی چیست؟ اصلاح طلبی؟ مگر ۲۷ سال از جریان اصلاح طلبی نگذشته است؟ قرار است چه چیزی اصلاح شود؟ مگر خامنهای تن به اصلاحات ساختاری میدهد؟ اگر خامنهای اهل مذاکره است چرا با اشخاصی مانند مهندس موسوی، تاجزاده، نرگس محمدی و دیگر مخالفان سرشناس گفتگو نمیکند؟ دراین زمینه باید گفت آنچه یک گفتگوی سیاسی را ممکن میکند توازن قواست. تا وقتی که توازن قوا به نفع حکومت مستقر جریان دارد آن حکومت مخالفان خود را به رسمیت نمیشناسد چه رسد به اینکه با آنها وارد مذاکره شود. به همین دلیل باید دید چگونه میتوان توازن قوا را به گونهای تغییر داد تا حکومت مستقر ناچار به مذاکره شود. آنچه مسلم است عدم همبستگی فعالان داخل و خارج کفه ترازو را به ضرر حکومت اسلامی تغییر نمیدهد.
اصل هم افزایی نیروهای داخل و خارج ایجاب میکند اعلام موضع براندازی/ عبور/ گذار کنار نهاده شود وادبیات سیاسی فعالان خارج کشور تابعی از گفتمان مخالفان داخل شود. هر چند حکومت مستقر که نیروی سرکوب را تحت فرمان دارد مسئول خونهای ریخته شده در خیابانهای ایران است ولی ضرورت دارد مخالفان نیز با اتخاذ مواضع اصولی و سنجیده در قبال جان مردم احساس مسئولیت بکنند. نشستن در ساحل عافیت و فرمان براندازی، عبور و گذار صادر کردن سهل است ولی به هزینه چه کسانی؟ به دیگر سخن اعلام موضع براندازی یعنی شما بروید فوج فوج کشته بشوید و حکومت را براندازید تا ما خارج نشینان بیاییم برشما حکومت بکنیم. قماربا جیب دیگران آسان است.
تجربه کنشهای سیاسی یک صد سال اخیر نشان داده است که هیچ حکومتی نمیتواند بدون در نظر گرفتن وجود دیگر بازیگران صحنه سیاست، نظام با ثبات و پایدار برپا سازد، گواه این امر آنکه در طول یک سده دو انقلاب و چندین جنبش پشت سر گذاشته شده و همچنان منتظریم تا ببینیم این حکومت کی بر میافتد تا روز از نو و روزی از نو و باز تداوم چرخه خشم، خشونت و تسلیم تکرار شود.
امروزه شعار دمکراسی، سکولاریزم و حقوق بشر توسط مخالفان حکومت اسلامی از رضا پهلوی تا مریم رجوی گوش فلک را کر کرده است. همگی نیز بر این "وعده" هستند که آخوندها بروند تا ما بیاییم و برای شما دمکراسی و سکولاریزم مبتنی براعلامیه جهانی حقوق بشر به ارمغان آوریم طوری که از دوزخ موجود رها و به بهشت موعد وارد شوید. با هر سنجهای که سنجیده شود حکومت اسلامی دست کم ۵ در صد مردم ایران را به همراه دارد - یعنی حدود ۴ میلیون نفر. اگر دمکراسی را زیست مسالمت آمیز درعین به رسمیت شناختن تفاوتها معنی کنیم معلوم نیست براندازان با ۴ میلیون جمعیت ایران در فردای براندازی چه میخواهند بکنند؟ یا باید آنها را به کمپهای کویر لوت فرستاد یا در "دمکراسی" وعده داده شده دهها هزار چریک اسلامی وجود خواهد داشت که روزگار مردم را به روزگار روزهای کربلا، بغداد و نجف تبدیل میکنند و خون هزاران نفر ریخته خواهد شد. اگر مخالفان به معنی واقعی به دمکراسی و تکثر آرا باور دارند باید گفت چه در حال حاضر و چه در فردای سرنگونی حکومت اسلامی (به هر شیوه ممکن) وجود ۴ میلیون ایرانی را نمیتوان نادیده گرفت.
در صحنه سیاست امروز ایران دست کم ۳ نیروی اساسی وجود دارند که بر ساختن دمکراسی فردا بدون حضور آنها گره بر باد زدن است؛ یکم حکومت موجود، دوم ۶۰ در صد جمعیت ناراضی ولی پراکنده که در رای گیری اخیر نه گفتند، سوم مخالفان داخل و خارج کشور در طیفهای گوناگون. تکلیف حکومت اسلامی به عنوان قدرت مستقر روشن است، حکومت دست به هر کاری میزند تا قدرت و ثروت موجود را حفظ کند. به همین دلیل از ریختن خون ۱۵۰۰ نفر در آبان ۹۸ و دست کم ۵۵۰ نفر در طول جنبش زن، زندگی، آزادی هیچ تردیدی به خود راه نمیدهد. این خیال باطلی است که اگرمخالفان حکومت اسلامی بر سر کار بودند برای حفظ قدرت و ثروت کمتر از حکومت موجود دست به خشونت میزدند. لذا اینکه مخالف خود را دیو و خودمان را فرشته تصور کنیم به هیچ وجه با ماهیت قدرت سازگار نیست. اگر قدرت و ثروت بدون مهار به عیسا مسیح هم سپرده شود فاسد خواهد شد.
با این تفسیر اگر میخواهیم ایرانی واقعا دمکراتیک بسازیم ضرورت دارد شعار براندازی (یعنی نادیده گرفتن ۴ میلیون ایرانی) به گفتمان مذاکره و گفتگو تبدیل شود. پر واضح است خامنهای که در حال حاضر برمسند قدرت نشسته است به پیشنهاد بر فرض رضا پهلوی یا مریم رجوی برای مذاکره پوزخند خواهد زد، ولی این همه داستان نبوده و خامنهای هم آنچنان احمق نیست که نداند ۶۰ درصد مردم در رای گیری (نه انتخابات) اخیر به رژیم او نه گفتند. لذا اصل داستان بر میگردد به آن اکثریت پراکندهای که به رژیم نه گفتند. قطعا آنها ظرفیت بالقوهای هستند که درمیانه قمارخامنهای و مخالفان قرار دارند.
بنظر میرسد خامنهای با مهره پزشکیان سعی کرده است دل اکثریت ناراضیان را بدست آورد و از سوی دیگرمخالفان نیز بر روی ظرفیت ناراضیها شرط بستهاند. کنه سخن آنجاست که چنین نگاه ستیزه جویانه به صحنه سیاست ایران به هیچ وجه پیام آور دمکراسی فردا نیست. در چنین نگاهی که قراراست خامنهای مخالفان را از طریق بازی با مهره پزشکیان خنثی کند ومخالفان آرزو میکنند حادثهای مانند قتل مهسا آن ۶۰ درصد را به خیابان آورد تا رژیم سرنگون شود در عالم سیاست میگویند بازی با حاصل جمع صفر یعنی ما زورآزمایی میکنیم تا هر کسی که زورش بیشتر چربید دیگری را از صحنه حذف کند. چنین نگاهی به امر سیاست فقط انتقام است و بس، همان انتقامی که خمینی از افسران رشید رژیم پیشین گرفت و پس از تیرباران بر پشت بام مدرسه رفاه با دیدن پیکرهای خون آلود تیمساررحیمیها نماز شکر بجا آورد.
دمکراسی با انتقام و دل خنک کردن به دست نمیآید. دمکراسی با انتقام و کینه پیوندی ندارد، اگر داشت کینه ورزی خمینی ایران را به چنین فلاکتی نمیرساند. سیاست ورزی یعنی مذاکره در راه رسیدن به راه حلی که بدون اسلحه و خشونت بتوان نقشه راه آیندگان را ریخت. در آینده ۱۰۰ و ۲۰۰ سال دیگر که همه ما نخواهیم بود این کینهها نیز در خاک خفته است، آنچه خواهد ماند سیاست ورزی ماست که چگونه سیستمی بنا خواهد شد که آیندگان ناچار نشوند هر ۴۰ یا ۵۰ سال دست به انقلاب بزنند و همه چیز از صفر شروع شود.
با توجه به ۳ نیروی پیش گفته در صحنه سیاست ایران، چناچه مخالفان خارج در همراهی با سیاست اعلام شده مخالفان داخل بجای شعار براندازی، عبور و گذار از حکومت اسلامی گفتمان مذاکره را پیشنهاد کنند عملا زمین بازی را از دست خامنهای خارج خواهند کرد. لازم به ذکر است که بین سیاست اعلام شده (تاکتیک) با سیاست عملی (استراتژی) تفاوت وجود دارد. از این نظر میتوان گفت سیاست عملی افرادی مانند تاجزاده و میرحسین موسوی با رضا پهلوی و مریم رجوی تفاوتی ندارد. همه آنها با اصل ولایت فقیه که ستون پایه استبداد مذهبی است مخالف هستند. آنچه به ظاهر آنها را متفاوت میکند سیاست اعلام شده است، به همین دلیل درایت و تدبیرمخالفان خارج ایجاب میکند تا سیاست اعلام شده خود را با سیاست اعلام شده مبارزان داخل هم تراز کنند تا هم افزایی داخل و خارج ممکن گردد.
فرض کنیم همین فردا رضا پهلوی، مریم رجوی و دیگرمخالفان رژیم اسلامی در خارج بجای اینکه بگویند این رژیم باید برود و تا این رژیم هست ایران به آزادی و دمکراسی نخواهد رسید بگویند ما حاضریم با این رژیم گفتگو کنیم. همانطورکه گفته شد خامنهای که در موضع قدرت قرار دارد در حال حاضر به چنین پیشنهادی پوزخند میزند. البته جای تعجبی نیست، همه کسانی که در موضع قدرت هستند مخالفان را به دیده ناچیز مینگرند ولی با توجه به آن ۶۰ در صد پراکندهای که به رژیم نه گفتند میتوان با اتخاذ موضع گفتگو بجای براندازی / عبور و گذار همبستگی داخل و خارج را فراهم کرد. با همبستگی داخل و خارج حول گفتمان مذاکره و کاهش خطر همراهی داخل و خارج میتوان به گامهای بعدی از جمله ایجاد صندوق اعتصابات توسط ایرانیان خارج از کشور اندیشه کرد. ایجاد صندوق اعتصابات و اعلام آن به همراه راه کار مذاکره ممکن است رژیم خامنهای را وادار کند تا وجود مخالفان را به رسمیت بشناسد و درهنگامه جنبشی به عظمت جنبش مهسا او را به مذاکره قانع کند.
درویش رنجبر
دانش آموخته فلسفه سیاسی، دانشگاه کالیفرنیا - سن دیگو
دگردیسی پهلوی، رامین کامران