Sunday, Jul 28, 2024

صفحه نخست » نشسته بر قایق چوبی "کیان" کوچک در امتداد رود سن، ابوالفضل محققی

Abolfasl_Mohagheghi_4.jpgدیشب من نیز همراه هزاران پاریسی ، در کوچه های سنگ فرشی پاریس گردیدم .درکافه های پاریسی آنچنان که ون گوک ترسیم کرده زیر بارانی از ستاره نشستم . بصدای جادوئی سلین دیون گوش سپردم .به بازگشت پرشکوه هنرمندی که چهار سال درد تشنج های وحشتناک را تحمل کرد .اما هرگز تسلیم نشد. تا در چنین روزی درمیان استقبال بی نظیر مردم ودولت فرانسه بپاریس بیاید از زبان "ایو مونتان " از عشق ،از زیبائی زندگی سخن بگوید.

شب های عشق پایانی ندارند

به بزرگ ترین شادی ها بدل می گردند

درد ها و رنج ها دور می شوند

زمانیکه او مرا در آغوش می کشد .

به آرامی با من سخن می گوید

زندگی چه میزان زیبا می شود.

زندگی چه زیباست.

دیشب پاریس با براه انداختن کاروانی از قایق های بزرگ وکوچک در مسیر رود سن وعبور دادن کاروانی از ورزشکاران وهنرمندان تلفیقی زیبا از هنر وورزش را بصحنه آورد .

من فرسنگ دورتر از پاریس این شهر افسونگرخیره شده بر صفحه تلویز یون یکبار دیگر با هزاران پاریسی در کوچه های پاریس گردیدم .به سال‌ها قبل زمانی که سر شار از نیروی جوانی وعشق بودم برگشتم. به آن میدان کوچک وقدیمی با درختان زیرفون ولامپ‌های زرد رنگ که بر شاخه ها آویخته شده بودند. میزها وصندلی‌های چوبی مملو از زن ومرد ونوای والسی آرام. فضائی انباشته از نوعی لذت وسکر.فضائی باور نکردنی .گوئی این تابلوی رنوار است که در مقابل دیدگانم گشوده شده. این خود اوست بار منی با آن پیراهن گلدار وگیلاس‌های شراب. که نوش خواران بر گردش حلقه زده اند.

این رود سن است با کانال‌های زیر زمینی اطرافش که ژان ولژان پیکر زخمی"ماریوس " را بر دوش می کشد وبه خانه می برد . حال کاروانهای ورزشی از مقابل دریچه های آهنی آن کانال ها عبور می کنند.

چه لذتی داشت آن سال‌های نوجوانی بی آن که نتردام را دیده باشم همراه گوژپشت نتردام از پله‌ها بالامی رفتم. با طناب ناقوس‌ها تاب میخوردم و بر مرگش اشگ می‌ریختم وبر کشیش‌ها و عسس‌ها نفرین میکردم.حال زن ومردی هنرمند در رقصی زیبا بطرف دروازه های آن می روندو دروازه های سنگین نتردام این نماد منخصربفرد با آن معماری متفاوت! سنگ‌های تیز کمتر تراش خورده که گوئی نه معبدی برای عبادت! بل باروئی برای مبارزه با آسمان ساخته شده! را می گشایند. ساختمانی که گوئی هنوز کامل نیست ،حضور شیطان، فرشته، خدا وانسان سرکش را در آن حس می‌کنی.

نوری خیره کننده از درون سیاهی کلیسا که می تواند نماد همان تاریکی قرون وسطا باشد. بیرون می تابد .صد ها کبوتر سفید نماد صلح ودوستی از درون آن بطرف آسمان پر می کشند . بجای چهره عبوس کشیشان . هنرمندی با جامه سفید ترانه خوان از درون کلیسا بیرون می آید. چه هماوردی زیبائی بین چهره خشگ وخشن مذهب و سیمای شاد و پرشور مردی که بجای اوراد کهنه از عشق می خواند در جریان است.


عظمت هنر فرانسه مبهوتم می کند.


پاریس گوئی درون تمامی زیبائی‌های خود روحی عاصی وسرکش را نهفته دارد. همه چیز در تلونی دیگر گونه است. ستون‌های عظیم قد بر افراشته در شهر، طاق نصرت‌ها، آرامگاه‌ها، از دیوار کمونار‌ها تا پانتئون، همه همه به یادت می‌آورند که این جا پاریس است. ساخته شده از خون وشراب از ساقه‌های گل وتیغه گیوتین. از استبداد ومبارزه بی امان برای آزادی.بناهائی که دراین مراسم با شکوه هر کدام بنوعی بصحنه می آیند.


از یاد بود باستیل تا طاق نصرت اتووال. ازکافه‌های همیشه مملو از جمعیت در حال گفتگو ونوشانوش. بازارهای میوه و گل با آن سر وصدا و نژاد‌های مختلف. من در هیچ کجا چنین ترکیب وسیع نژادی را ندیده ام.


این پاریس است خاستگاه نخستین انقلاب که آزادی را بشارت می‌داد. شهر نخستین سنگر‌های خیابانی، نطق‌های آتشین. دیواری که کمو نارها در پای آن ایستادند ودر مقابل گلوله سینه گشودند تا از آزادی دفاع کنند.


"این جا معبدی است بدون محراب؛ بدون نیلوفرهای آبی بدون پنجره‌های آبی کلیسا! معبدی که وقتی مردم از آن سخن می‌گویند آن را دیوار می‌نامند. "ژول ژوی"


پاریس این شهر همیشه بیداربا کوچه‌های سنگفرش وهزاران کافه که به نوعی رهائی فرانسوی را از چهار دیواری خانه در آن‌ها می‌بینی. کافه هائی که عمر بعضی از آن‌ها تن به قرن‌ها می‌زند. کافه هائی که روح اصلی فرانسه را در آن‌ها می‌شود دید. نخستین بیانیه‌های اعتراضی. هنری واجتماعی وحقوق بشری از همین کافه نشات گرفته‌اند از کافه پروکوب که قرن‌ها شاهد فراز وفرود پاریس بوده است.


سارتر از مکتب آزادی انسان در همین کافه‌ها سخن گفته. شاید که نخستین ایده‌های تابلوی"گرانیگا" وحشت جنگ! پیکا سو که وحشت حاصل از جنگ وبعد از جنگ بود! در همین کافه‌ها بسته شده است. پناه گاهی برای رفع خستگی روزانه برای حس زیبای حضور در جمع برای هر قشر وطبقه. هر کسی پاتوق وکافه خود را دارد. هنوز بسیاری از این کافه‌ها پارتیزان‌های فرانسوی وقرار‌های آن‌ها بیاد دارند. در این کافه‌ها بهتر از هر جا می‌توان نبض وروح جامعه راحس کرد. چرا که کامو در آن‌ها نشسته واز بیگانگی، حاکمیت پول، وبی عدالتی سخن گفته اند: " از جهانی که اگر عدالت وقانون نباشد و انسان هیچ نوری نبیند با همه بیگانه خواهد شد! از زمانی که قدرتمندان مالی وخود کامگان بی عدالتی را مجاز می‌کنند. زمانی که قلب آدم‌ها سخت می‌شود وآسوده از میان ناله‌ها عبور می‌کند. چرا که سودجویان عرصه را بر همه تنگ کرده‌اند!.. هوا انباشته از وحشت می‌شود. "کامو"


او می‌داند که در چنین فضائی مذهب قد علم می‌کند. متولیان خدا! زاده شدگان در فقر، بزرگ شدگان در نا برابری،

طاعونی در جهان می‌چرخد. جهان آبستن حوادثی تلخ است! جادوگران ثروت وقدرت حاکم بر جهان! سخت در حال بر هم زدن دیگ‌های نفرت، جنگ وکشتارند! این در نفس قدرت خوابیده است. چه قدرت بی چون خداوندی باشد، چه قدرت بی چون صاحبان پنهان جهان.

اما هنوزروح وشعرپل الوار.در آن ها جریان دارد "ترا به خاطر دوست داشتن دوست دارم.""

"وقتی دو نفر عاشقانه یک دیگر را در آغوش می‌کشند. جهان متولد می‌شود. " "اکتاویو پاز"

چنین جهانی را آرزو مندم. جهانی که کودکان بی هراس جنگ بی هراس ،فقروآوارگی سر بر بالین بگذارند. بی آن که بمب‌های ویران گر، موشک‌های ساخته شده با نفرت خانه بر سرشان آوار کند.

" چه معجزه ایست دوست داشتن انسان!" (رومن رولان)

آسمان پاریس زیر بارش باران می خندد .سلین دیون می خواند.پاریس غرق در شاددیست .روح ملی فرانسه باردیگر همه را برای برگذاری چنین مهمانی با شکوهی دور هم جمع کرده است .

اما در دیگر سوی جهان، جائی که وطن من ایران نام دارد. بزرکترین ورزشگاهش بر روی ورزشکاران بسته شده تا مراسم حجاب وعفاف برگزار کنند و کودکان به اجبار جمع شده سرود سلام بر فرمانده بخوانند .

سر زمینی که ورزشکارش نوید افکاری را بجرم عمل نکرده تنها بدلیل مخالفت با جمهوری اسلامی بدارمی کشند. آواز خوانی جوان توماج را که از آزادی می خواند شکنجه وزندان می کنند . سپیده رشنو آین دختر جوان وهنرمند را تنها بدلیل دفاع از حجاب اختیاری حکم بر زندانش می دهند . هنرمندی در این سوی جهان از عشق می گوید و هنرمند دیگر در راه زندان از ستمی که بر او رفته سخن بمیان می کشد.

" کاری نکرده‌ام که از شهر و خیابان حذف و از تحصیل محروم شوم. اما شر آن‌قدر در زندگی ما فرو رفته که بدن، فردیت و زندگی ما جرم شده است. این شر هرچه زودتر به پایان برسد." پیام سپیده رشنو .

کودکی ایستاد بر قایقی سپید در صحن ورزشگاه پاریس می چرخد . تا نمایشی از دنیای زیبای کودکان و رویا های زیبای کودکی باشد . جهانی چنان زیبا وامن که کودکان در آن بی هراس از جنگ ویرانی ،فقر و تنگدستی بر زورق خیال بنشینند و شادمانه بربالند.

دردا که در سرزمین من کودکان بگلوله بسته می شوند .کودکی غرق در خون نشسته بر قایق چوبی با خدای رنگین کمانش بر شطی از خون می راند. بر قایقش می نشینم .

قایقی مملو از زیبا ترین فرزندان کشته شده در خیزش "مهسا".همراه با صدها قایق بر رود سن می رانم .

جهان انسانی،جان های آزاد باید این قایق را ببینند .

باید ابعاد جنایتی که برورزشکاران وهنر مندان این سرزمین رفته ومی رود را حس کنند.

از زیر پل عشاق می گذرم.قفلی برقفل های آویخته شده برآن می زنم. آرزو می کنم چنین روزی را در سرزمینم ایران .چه من باشم یا نباشم .

ما شایسته چنین روزی هستیم.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy