زنجان شهری که با وجود قرار گرفتن در شاهراه تهران تبریز ، اما شهری بود پرت افتاده و گرفتار در بند اربابان بزرگ که اکثریت تخم وترکه شاهزادگان قاجار بودند . سالیان سال به نسبت درجه شاهزادگی چند روستا را صاحب می شدند .دمار از روزگار روستائی میکشیدند .از جهان شاه لو افشار با متجاوز از سیصد پارچه ده ، تا خانواده ذوالفقاری آن هم با صد ها ده .داستان این روستا ها وستمی که طی سالیان بر روستائیان رفت .داستان اشگ وخون است .داستان قرن ها ستم و مصلوب الحقوقی ده ها هزار روستائی دم فرو کشیده وکینه اندوخته ای بود که قرن ها از تمدن بشری عقب مانده بودند.داستان شهری بنام زنجان که مرکز تجمع این فئودال های گردن کلفت بود.همپیوندی آنهادسته جات و هیئت های مذهبی ،لات ها و چاقو کشانی که هراس در دل مخالفان می افکندند.آنهاطی سال ها شهر را زمین گیر ومانع از حرکت مستقل مردم وتحول در بافت شهری که متکی به کشاورزی وکار روستائیان آن هم در شکل بدوی بود،میگردیدند.
وقتی صادق زیبا کلام دموکرات می شود، محمود دلخواسته