من از نمک خوردن و نمکدان شکستن یا در منزل میزبان حالت طلبکار پیدا کردن متنفرم اما اتفاقی که برای جمشید شارمهد به عنوان کسی که از ایرانی بودن خیری ندیده بود و آلمانی شده بود افتاد مرا وادار می کند تا چند کلمه ای خطاب به خودمان، به خودمان یعنی ایرانیان بنویسم و در این ماتمکده ای که آخوندها برای ما درست کرده اند به تنهایی و بی کسی جهانی مان اشاره کنم و فرق هایی که بین ما انسان ها هست و باقی قضایا....
جمشید شارمهد به ایران نرفته بود که او را در آن جا دستگیر کنند، شکنجه کنند، مدت طولانی به عنوان اسیر نگه دارند، و در نهایت او را بکشند.
جمشید شارمهد را از یک کشور دیگر ربوده بودند.
یک آلمانی را که پاسپورت آلمانی داشت و پاسپورت ایرانی نداشت، و فقط اسم اش جمشید بود و متولد ایران بود را در کشوری دیگر ربوده بودند.
نمی دانم این جملات برای شما مفهومی دارد یا خیر، ولی باز تکرار و تاکید می کنم که جمشید، ایرانی نبود، بلکه آلمانی بود، به ایران نرفته بود بلکه به دوبی رفته بود، او را در آن جا ربودند و به ایران قاچاق کردند و او را در جمهوری نکبت اسلامی رسما محاکمه کردند و کشتند.
آیا این جملات در روابط بین کشورها معنا و مفهومی دارد؟
اگر جمشید جمشید نبود و یوهان و هاینریش بود، آیا دولت آلمان باز می گذاشت که او را این گونه جنایتکارانه بدزدند و شکنجه کنند و بکشند؟
یا این که مثل خیلی های دیگر که با جمهوری نکبت مبادله و معامله کرد به هر قیمت شده بود او را هم معامله می کردند و بدنامی و داغ ننگ برای خود نمی خریدند؟
برای شارمهد نمی خواهم مرثیه بخوانم. او کسی بود که مخالف جمهوری نکبت بود و علیه این نظام آدمخوار فعالیت می کرد. برای چنین کسی نباید چنان شیون و زاری به راه انداخت که از شجاعت و دلاوری و راستی اندیشی و درست کرداری او چیزی کاسته شود و او به هیات یک انسان مفلوک در آید. نه. هر کس در مقابل جمهوری نکبت بایستد، و با او جانانه مبارزه کند قهرمان است و باید یاد او را با احترام و عزت پاس داشت.
اما باید به فکر قهرمانان زنده هم بود و خوشخیالی ها و خطاکاری ها و سر بر باد دادن های بیهوده....