بارها در خلال نوشته هائی ایدهی جنبش بی رهبری و خود رهبر و خود سامان و خود رهان را مورد نقد گذرا قرار دادهام. این ایدههای به ظاهر و در ادعا، سوپر دموکراتیک و ضد فرماندهی از بالا به پائین و مدافع دموکراسی از پائین و پاسدار شعور تودهها و غیره، بنا به نتایج تجربی، تئوری هائی فاجعه بار در خدمت بقای سلطه قدرتهای استبدادی و دیکتاتوریها و محکوم ساختن جنبشهای بدون رهبری، به سردرگمی و شکستهای پیاپی بودهاند. با وجود تجربههای خونین و سهمگین جنبشهای دی ۹۶ و آبان ۹۸، در جریان جنبش انقلابی موسوم به "ژینا" یا "زن زندگی آزادی" هم در برابر کسانی که فقدان رهبری در جنبش اخیر را همچون یکی از نقاط قوت و امتیاز آن هلهله میکردند، در زنجیرهای از تحلیلها، این خصیصه را اصلی ترین نقطه ضعف و مهلک برای سرانجام و سرنوشت ان ارزیابی و اخطار میکردم. جای بسیار بیش از تأسف، بلکه جای وحشت است که بسیاری از سیاسیون و بخصوص چپهای " انقلابی" بی آن که از شکست تلخ آن جنبشها درس هائی استنتاج کنند، هنوز به تداوم "انقلاب ژینا، انقلاب زن زندگی آزادی "، دل خوش کرده و با روزشماری برای مشتعل شدن دوباره یک شورش عصیانیی بی افق و بدون برنامه و رهبری، وعده پیروزی آن را میدهند. آنها با توضیح دلائل شکست سهمگین این جنبش تحت عنوان دلخوشکنک " افت موقت"، تنها با معادلهی تک مجهولیی سرکوب، خود را از زحمت تفکر و تأمل در باره دلائل درونیی شکست آن آسوده کردهاند.
من در این نوشته به تحلیل آن جنبشها برنمی گردم و روی تشریح مفهوم وسیع " رهبری" در یک جنبش یا جنبشها تمرکز میکنم که سوپر دموکراتهای آنارکو لیبرال، آن را تنها به معنای رهبریی فردی و فرماندهی گّله چوپانی از بالا به پائین و سازماندهی عمودی و سربازخانهای تعریف میکنند تا بتوانند تخطئهاش کنند.
هر جنبش اجتماعی و سیاسی برای آن که پیروز شود یعنی به هدفاش از مبارزه دست یابد به بسیاری شرائط و فاکتوها نیاز دارد که پارهای از آنها خارج از انتخاب و اختیار او هستند؛ اما تا جائی که به شرائط لازم برای قابلیتهای خود جنبش مربوط میشود چند چیز ضروری و حیاتیاند که من آنها را در این پنچ مفهوم خلاصه میکنم: هدف؛ استراتژِی؛ خط مشی؛ تاکتیک و تئوری یا ایدئولوژی.
هدف
یک جنبش پیش از هرچیز باید تصور کمابیش روشنی از هدفاش داشته باشد و بداند اصلاً برای چه به راه افتاده است و به کدام مقصد میخواهد برسد. هدف ممکن است یک هدف ساده باشد یا اهدافی مرحله به مرحله تا هدف نهائی و در دراز مدت. در یک جنبش مرکب از جنبشهای گوناگون، هر جنبش و در یک جنبش ساده، هریک از لایههای مختلف آن معمولاً بجز اهداف مشترک، هدفهای متفاوت مختص به خود را هم دارند. هریک از آنها باید بر این اهداف مشترک و متفاوت آگاهی داشته باشند تا بدانند با چه نیروئی تا کدام ایستگاه همراه و همسفراند. هر جنبشی باید اهداف خود را (به صورت برنامه، یا منشور یا مرامنامه و هر عنوان دیگری) مدّون کند تا همچون پرچمی نیروها را زیر آن بسیج کند و جهت دهد.
استراتژی (راهبرد)
استراتژی، واژهای که از قلمرو نظامی وارد قلمر سیاست و اقتصاد و مدیریت و بازی شطرنج و پوکر نیز شده است، در یک کلام یعنی نقشهی راه برای رسیدن به هدفی تعیین شده؛ و این یعنی مجموعهی تدابیر مناسب، اقدامات هماهنگ و بسیج و سازماندهی بهینه نیروها و امکانات برای عملی ساختن یک طرح بلند یا میان مدت (استراتژیهای مرحلهایی بلند یا میان مدت). مضمون جنبشهای اجتماعی و سیاسی، مبارزه و پیکار و گاه جنگ به معنی دقیق کلمه است. سرنوشت چنین مبارزهای را بسیاری عوامل و در رأس همه، نیرو تعیین میکند. هرچه حریف قوی تر و مبارزه دشوارتر باشد، پیروزی یک نیرو به تنهائی بعیدتر یا پرهزینه تر و شکستاش محتمل تر است. استراتژی در عین حال که یک نقشه راه و طرح حساب شده برای رسیدن به هدف معینِ بلند یا میان مدت است، اما ستون فقرات آن یارگیری برای پیاده کردن آن نقشهی راه است. تشخیص و تعیین دوستان و دشمنان، تفکیک صفوف آنها، داشتن درکی روشن از اهداف دوستان و همراهان، داشتن شناخت کافی از همسرنوشتان پیگیر تا متحدین نیمه راه و متزلزل و غیره و تنظیم رابطهای در خور و بدون توهم با هریک از آنها... از یک طرف و در طرف دیگر داشتن ارزیابی واقع بینانه از نیروی حریف، از نقاط ضعف آن، از صفوف شکافها و تضادها در صفوف دشمن و شناسائی نیروهای متزلزل و پشتیبانان و مؤتلفان موقت دشمن که باید برای بی طرفی و حنثا کردنشان کوشید... و بالاخره طرح هائی برای مقابله با دستگاههای امنیتی و سرکوب حکومت، تامین مالی و تدارکاتی جنبش، طرح هائی برای سازماندهی و آموزش و اینگونه نیازمندیهای پایهای و ثابت جنبش، مجموعهایاند که استراتژی را میسازند. محاسبات ژئوپلیتیک، بین المللی و منطقهای هم برای جنبش هائی که قدرت سیاسی را آماج قرار میدهند از ارکان استراتژی محسوب میشوند.
تاکتیک (راهکار)
اصطلاح تاکتیک هم از قلمرو نظامی به سیاسی وارد شده است. در حالی که استراتژی، نقشه راه برای چشم انداز است، تاکتیک عبارت است از طرحها، تدایبر و اقدامات کوتاه مدت و بلافاصله به اقتضای شرائط متغیر و کنکرت بالفعل، برای هموارکردن راه استراتژی. یک جنبش به اقتضای شرائط، بقای خود را در یک مصالحه، در تهاجم، در یک عقب نشینی، در یک ائتلاف، در چشم پوشی از این و آن شرط غیر پرنسیپی، در دادن این و آن امتیاز میبیند؛ یا بمنظور ایجاد شکاف در صفوف دشمن مانوور میدهد و مثلا خواهان انتخابات یا رفراندم میشود، یا پروندهای را رو میکند و غیره. درک بسیار عمیقی از رابطه تاکتیکهای اتخاذ شونده با استراتژی تعیین شده باید وجود داشته باشد تا تاکتیکها به فرصت طلبیهای لحظهای و زیانبار برای استراتژی تبدیل نشوند چرا که تاکتیکها آجرهای بنای استراتژی هستند.
خطِ مشی
(که متاسفانه بسیاری به خطا آن را خط و مشی مینویسند) در زبانهای غربی فقط " سیاست" معنی شده است، اما سیاست مفهومی بسیار باز و گسترده دارد. من خط مشی را سیاست راهبردی تعریف میکنم که خط راهنمای اصلیی نقشه استراتژیک است، به عبارت دیگر: پرنسیپهای روشها و سیاستهای حاکم بر اهداف و استراتژی و تاکتیکهای یک جنبش یا یک حزب و غیره. در این معنا، ما با خط مشیهای مبارزه مسالمت آمیز، مسلحانه؛ تروریستی، ماکیاولیستی؛ سکتاریستی؛ رادیکال، رفرمیستی؛ آوانگاردیستی؛ انقلابی، کودتائی؛ پارلمانتاریستی، شورشی.... و یا بعضاً ترکیبی از آنها آشنا هستیم. کما این که همین طرفداری از حرکت خودبخودیی جنبشها بدون رهبری، یک خط مشی است.
تئوری (ایدئولوژی)
منظورم از تئوری در اینجا آن جهان بینی فلسفی- سیاسی است که قطب نمای اهداف و آمال یک جنبش است. این جهان بینی، چه اعلان شده و چه مکنون باشد، تعیین کننده و جهت دهندهی آغازین و نهائی اهداف، استراتژی و تاکتیک هاست. در این رابطه میتوانم تئوریها یا ایدئولوژیهای نژادپرستانه، فاشیستی، مردسالارانه، فمینیستی، ناسیونالیستی، شووینیستی، مذهبی، لیبرالیستی، برابری طلبانه، آنتی کاپیتالیستی... را مثال بزنم.
ترکیب پنج عامل ذکر شده یعنی هدف اعلام شده، استراتژی معین، تاکتیکهای متناسب، خط مشی روشن، و بالاخره ئتوری محرک و راهنمای همه آنها، هسته مرکزی و لازمهی سرنوشت سازِ آن چیزی است که من آن را رهبری یک جنبش سیاسی و اجتماعی تلقی میکنم و نه فلان شخص.
اما رهبری جنبش فقط اینها نیستند، مکانیسمی لازم است تا این عناصر در آگاهی و عمل آحاد فعالان و مبارزانی که جنبش از آنان تشکیل میشود وارد شود و ارادهی هدفمند و آگاهانهی تک تک آنان را بسازد، که در غیر اینصورت، جنبش حرکت بی افق و قطب نما و آنارشیک و هرکه هرکهی تودهای از مردم خواهد بود که هیچیکس با بغل دستیاش هماهنگ نیست و هر کس به سوئی میرود و سازی میزند. چنین مکانیسمی، تشکیلات است. تشکیلات برحسب اقتضای شرائط میتواند علنی و قانونی، زیر زمینی، ترکیبی از مخفی و علنی، متمرکز یا غیر متمرکز، تک مرکزی، چند مرکزی، شبکهای، برخوردار از یک یا چند چهره شاخص کاریزماتیک یا بی بهره از آن باشد. تشکیلات شکل سازماندهی است، مهم و اساسی آن است که بتواند آحاد مبارزان را با هدف و استراتژی واحد متحد و به یک پیکر منسجم تبدیل کند.
از آنجا که جنبشها معمولا خودجوش شکل میگیرند، اما با خودبخودی مثل لاک پشتهای تازه از تخم درآمده بطور غریزی و خود بخودی راه دریا را در پیش نمیگیرند و با آنارشی گّلهای بر حریفی که ستادی عمل میکند، پیروز نمیشوند، از نظر من بجز نکته بالا و نه کم اهمیت تر از آن، رهبری در عین حال عبارت است از داشتن امکان آنالیز اوضاع درون و بیرون، داشتن اشراف بر کمبودها و ضعفهای خود جنبش، تشخیص و تصحیح خطاهای آن، ارزیابی مداوم از وضعیت دشمن و شرائط متغیر مستلزم اتخاذ تاکتیکهای تازه، رصد کردن امکانات و فرصتها، تغییر شکل مبارزه در شرائط لازم و غیره و غیره. این مجموعهی افق دهنده، جهت دهنده، آگاهی دهنده، متشکل و اصلاح کننده، همسو، هماهنگ و یکپارچه کنندهی جنبش چیزی است که من از رهبری میفهمم که بدون آن هر جنبشی با هر ابعاد و هر اندازه جانفشانی محکوم به شکست است. رهبری الزاما یک شخص نیست (ممکن هم هست که باشد همچنان که در شرائطی بسیاری بودهاند و هنوز هم هستند) بلکه در اساس، یک مکانیسم جهت دهنده و یکپارچه کنندهی تودهی آحاد یک جنبش است.
چه باید کرد؟ اولین کار مبارزه پیگیر نظری با مخالفان رهبری در جنبشها زیر عناوین فریبکارانهی " خود رهبری" و " خود رهانی توده ها" ست. تئوریهای این " روشنفکران" پُست مدرنِ پسا لنینیسمِ آنارکو لیبرال، علیرغم نیّتشان، خون شورشیان را به آسیاب ماشین سرکوب سوق میدهد؛ روشنفکرانی که آنهمه احساس مسئولیت سیاسی و انسانی ندارند تا به پشت سر برگردند و حاصل تجربی تئوریهایشان را حساب پس دهند. نسل جوان مبارزان متاسفانه بخاطر مجموعهی شرائط دشوار مبارزه و نیز انفصال از آگاهی و تجربههای تاریخی، به آسانی جذب این فرمولهای "کم زحمت" و راحت الحلقومیی مبارزه میشوند. آگاهی دادن به این نسل جوان و توضیح سرانجام شوم چنین تئوری هائی با شاهد آوردن تجربههای دور و نزدیک کمترین کار ممکن و مقدماتی است.
فرمول معجزه آسائی برای تکوین رهبری به معنائی که شرح دادم وجود ندارد، اما اگر بدانیم چهها نباید بکنیم و به چهها نیاز داریم، میرویم به دنبال یافتن راه. آموختن از تجربیات گذشته، آموختن از تجربیات تازهی دیگران، آزمون و خطاها و ابتکارات تودهای به تدریج راه را نشان مان میدهند. کافی نیست مدام شعار بدهیم که جنبشهای دیگری در راهاند، هر فالبینی این هنر را دارد، وظیفه ما این است که فکر کنیم و به فکر کردن دعوت کنیم که چرا جنبشهای پیشین به جائی نرسیدند و چه کم و کاستی داشتند؟
شهاب برهان
*