من معتقدم دیکتاتوری محمدرضاپهلوی نظیر همین محمدبن سلمان، یک دیکتاتوری مصلح بود و انقلابیون اولا بازی چپ های متوهم سوسیالیست را خوردند که دنبال جامعه بی طبقه می گشتند در دنیا، ثانیا رؤیا فروشی خیال پردازانه روحانیون انقلابی از مدینه النبی را باور کردند که نه مدعیان آن، آنرا به درستی می شناختند و نه مرد عمل به ان بودند.
هر دو دسته پس از 45 سال دستشان رو شده که پوچ بوده.
به هر حال سخن و کردار ما ایرانیان آمیخته با تاریخ ماست و سیاست ورزی در ایران با نوعی غلو و خود بزرگ بینی همراه است که ناشی از تحقیر دائمی پادشاهان مستبد نسبت به مردم است.
اشعاری نظیر هنر نزد ایرانیان است و بس، بازتاب دهنده همین تحقیرشدگی است.
انسان نرمال در صدد به رخ کشیدن خود نیست چون وجودش پیش خودش و دیگران جایگاه متناسب و مناسبی دارد بر خلاف انسانهای تحقیر شده.
در کنار آن تحقیرشدگی، خیال پردازی و خاطره بازگشت به دوران امپراطوری بزرگ ایران، این دو از عواملی بود که به قدر عافیت را ندانستن و رو دست خوردن از چپها و مذهبی ها و به دنبال آرزوهای خام راه افتادن، انجامید.
اگر رشد اقتصادی و توسعه ای که در دو دهه منتهی به سال 57 داشتیم با همان وضعیت استمرار می یافت الان بی گمان ایرانیان در یکی از بالاترین سطح رفاه در دنیا زندگی می کردند.
دین و دینداری قطعا وضع مطلوبتری داشت از وضعیت فعلی که اغلب آنرا خرافه تلقی می کنند.
درسی که این وضعیت برای ما مردم دارد این است که با آرزو فروشی قدرت طلبان به دام نیافتیم و سعی کنیم قدم به قدم، با افق قابل لمس، مسیر کج را اصلاح کنیم.
حکمرانان نیز با دیدن نتیجه 45 سال شعارهای ضدغربی، بایست ببیند که فقط به مردم ایران اسیب زده و غرب از این شعارهای بی حاصل و پر ضرر، منفعت خود را برده، سلاح خود را فروخته و با استفاده از بزرگنمایی لولویی به نام ایران، اتحادیه های منطقه ای برای خود ساخته و جا پای خود را به عنوان حامی کشورهای منطقه، علیه ایران محکم تر ساخته.
شعار مرگ بر امریکا و اسرائیل فقط به مرگ خودمان انجامیده.
ملتی ناامید که به خاطر انواع بحرانها هر روز از خدا طلب مرگ حکام خویش را می کند.