نگار مسعودی، عکاس و مستندساز ایرانی است که در آبان ۱۳۹۹ توسط ماموران امنیتی بازداشت شد. زندگی او به پیش و پس از این بازداشت تقسیم شده چرا که بعد از آزادی او از همه حقوق حرفهای خود محروم مانده است. نه امکان کار با رسانهها را دارد و نه اجازه میدهند به روال گذشته بهصورت مستقل حرفه خود را دنبال کند. او در گفتوگو با ایرانوایر برای نخستین بار رنجها و فشارهای تحمیل شده به خود بعد از آزادی از زندان را روایت کرده است
مریم دهکردی - ایران وایر
کارش را از ۱۹ سالگی با علاقه به سبک کارهای «کاوه گلستان» در عکاسی آغاز کرده است. نگار مسعودی فوق دیپلم عکاسی و فوق لیسانس پژوهش هنر است و تا پیش از بازداشت در آبان ۱۳۹۹ چندین نمایشگاه عکس انفرادی و جمعی برگزار کرده بود. او همچنین چند فیلم مستند با موضوع اجتماعی ساخته است.
گفتوگو را به نام «زن، زندگی، آزادی» آغاز میکند و میگوید: «بعد از جنبش زن زندگی آزادی آدمها انگار رادیکالتر شدند. درباره حقایق حرف زدند و من هم به عنوان کسی که سالها در زمینه ثبت و مستندسازی تبعیض تلاش کردم، تصمیم گرفتهام حرف بزنم.»
آنچه باعث شد ژانر انتخابی نگار برای عکاسی مسایل اجتماعی باشد، تجربه تبعیض بهعنوان یک زن از دوران کودکی بود: «همیشه برایم سوال بود که چرا اینهمه تبعیض علیه زنان وجود دارد و هرگز کسی نبود که به این سوال من پاسخ بدهد. میدانستم چیزی درست نیست و وقتی بزرگتر شدم، مناسبات اجتماعی را شناختم و مطالعه کردم، فهمیدم که ریشه اینهمه تبعیض از کجاست.»
عکاسی مستند اجتماعی، یکی از راههای آشکار کردن چهره تبعیض از هر نوعی، محسوب میشود. نگار میگوید یکی از موانعی که همیشه برابر من بود این بود که عکاسی مستند اجتماعی خط قرمز بود: «اینکار آشکار کردن چهره هر آن چیزی بود که حاکمیتها دلشان نمیخواهد دیده شود و من بهعنوان زنی که تبعیض را تجربه کرده، وظیفه خود میدیدم که در راه رفع تبعیض از این روش، گامی بردارم.»
نگار مسعودی در تیرماه ۱۳۹۷ نمایشگاه عکسی از «مرضیه ابراهیمی»، آخرین قربانی اسیدپاشی اصفهان با عنوان «سرنوشت تو را بتی رقم زد که دیگران میپرستیدند»، در «خانه هنرمندان ایران» برگزار کرد. نگار پس از این نمایشگاه، اعلام کرد فیلم مستندی نیز با موضوع اسیدپاشی و با حضور مرضیه ابراهیمی خواهد ساخت.
👈مطالب بیشتر در سایت ایران وایر
نمایشگاه عکس و ویدیو آرت «من مثل ساعتی مریضم و بهدقت درد میکشم» در دی ۱۳۹۳، نمایشگاه عکس «از کوچه و خیابانهای شهر بهتزده عبور نکنید» در آذر ۱۳۹۵ و شرکت در نمایشگاه گروهی عکس در «نگارخانه کارون» در ونکوور کانادا در سال ۲۰۱۲ از دیگر فعالیتهای او در این زمینه است.
او «تحقیق و پژوهش» را بخش جدانشدنی از عکاسی مستند اجتماعی میداند و میگوید در همه کارهایی که انجام داده پیش از آغاز کار به صورت مفصل درباره سوژه تحقیق و بررسی کرده است: «من برای اسیدپاشی فقط چهار سال تحقیق کردم که بدانم این اقدام از نظر قانونی چه تبعاتی دارد و آمار و ارقام در موردش چه میگویند. ترجیحم این بود که حضوری با آدمها صحبت کنم و همین موضوع من را به سمت فعالیت جدی در حوزه حقوق زنان سوق داد.»
ورود به حوزه حقوق زنان و آغاز کارشکنی در فعالیت حرفهای
نگار مسعودی بعد از ورود جدی به مساله حقوق زنان، موضوع قتلهای ناموسی را بسیار جدی میبیند: «مساله نقض حق حیات زن، همدستی قانون با سیستم مردسالار برای من بسیار مهم شد. کمپینی را تشکیل دادم به نام هزاران زن مثل من، چرا که من خودم مثل بسیاری زنان بارها بر سر جانم از سوی مردان تهدید به مرگ شده بودم. زنان زیادی روایتهایشان را فرستادند. خیلی تکاندهنده بود. سعی کردم بروم به مناطقی که قتل ناموسی و خودکشی و خودسوزی زنان در آن فزاینده بود. این آغاز حساسیت اطلاعات و امنیت سپاه روی فعالیتهای من بود.»
تلفنهاو احضارهای تلفنی آغاز میشود، اما نگار به آنها توجهی نمیکند: «سر پروژه عکاسی اسیدپاشی اما مزاحمتها شدیدتر شد. مدتی بعد درباره زنان کارتنخواب قصد عکاسی داشتم اما در مرحله تحقیق بودیم که باز هم نهادهای امنیتی با من تماس گرفتند و مرا احضار کردند، اما من میدانستم که احضار تلفنی قانونی نیست و باید ابلاغیه کتبی برایم ارسال شود. بنابراین باز هم توجهی نکردم.»
نیروهای امنیتی صفحه اینستاگرامی نگار را از دسترس او خارج کردند و بدون اینکه محتوای صفحه را حذف کنند دسترسی او از آن قطع شد: «گفتند اگر صفحه را میخواهی برو دادگاه رسانه، اما من میدانستم مراجعهام به دادگاه رسانه مساوی است با پروندهسازی جدید.»
نگار میگوید وقتی سر پروژه نمایشگاه عکس اسیدپاشی بود، متوجه این شده بود که دارند رصدش میکنند. با همه اضطرابی که تحتنظر بودن به او تحمیل میکرد اما نمایشگاه مرتبط با اسیدپاشی را برگزار کرد. حاصل این کنش اجتماعی موثر لایحهای در مجلس بود که خرید و فروش اسید را که قبلا بدون محدودیت و ممنوعیت به همه ممکن بود، مشمول یک سری قواعد میکرد: «در نهایت مجلس حکم افرادی که اسیدپاشی میکنند را از پنج سال حبس به بیست سال حبس افزایش داد. این چیزی نبود که ما میخواستیم چرا که ما به نظرمان این مجازات پیشگیرانه نبود.»
روزی که بازداشت شدم
بازداشت نگار به صبح روز نهم آبان ۱۳۹۹ باز میگردد. حوالی ۷:۳۰ صبح که هنوز در خواب بوده و با صدای کوبیدن مشت به در از خواب بیدار شده است: «برق خانه را قطع کرده بودند. از چشمی در نگاه کردم و دیدم ۲ زن و ۵ مامور مرد پشت در هستند. در را باز نکردم و آنها در را باز کردند. مامورها دستم را پیچاندند و من را به دیوار کوبیدند. آنها نهتنها در را شکستند که به خانه همسایه طبقه بالا رفته و از تراس هم وارد خانه من شدند. همه جا را به هم ریختند و من نمیدانستم دنبال چه هستند.»
بسیاری از وسایل شخصی نگار از جمله کیس و کامپیوتر، فایلهای اصلی عکاسی، راشهای فیلمبرداری و تلفن او ضبط شد و دو سال بعد وقتی آنها را تحویل گرفت، عملا بخشی از هویت او به یغما رفته بود.
در نهایت نگار با دستبند و چشمبند با خشونت و فحاشی و الفاظ رکیک و توهینآمیز با اسکورت توسط سه ماشین به یکی از خانههای امن سپاه منتقل میشود: « کتاب روسپی بزرگوار ژان پل سارتر را از کتابخانه برداشتند و فریاد میزدند این جزوه فمینیستی آموزش روسپیگری است، پیدایش کردیم. هنوز که هنوز است وقتی زنگ در خانه به صدا در میآید از جا میپرم. هنوز جوری میخوابم که بتوانم در آپارتمان را ببینم.»
بعد از اینکه نگار به خانه امن سپاه منتقل میشود، در حالیکه چشم و دستش بسته است او را روی یک صندلی مینشانند، دستها را باز میکنند، چشمبند را کمی بالا میدهند و به او میگویند: «امضا کن!»
برگهای مقابلش بوده که روی آن نوشته بودند: من در صحت و سلامت کامل جسم و عقل و روان به این محل وارد و از آن خارج شدم: «گفتم من که تازه آمدهام هنوز خارج نشدهام اما گوششان بدهکار نبود از پشت به کمرم ضربه میزدند که امضا کن. وقتی امضا کردم تازه بازجوییها شروع شد.»
بازجویی در خانه امنی آغاز میشود که نه دوربین برای ثبت حوادث دارد، نه در سازمان زندانها ثبت و نشانی دارد و نه نظارتی بر آن میشود. نگار میگوید سختترین بازجوییها در همان سه روز اول در خانه امن انجام شد: « فحاشی میکردند و آنقدر حجم اضطراب و استرس زیاد بود که من یکمرتبه بیهوش شدم و سرم به دیوار برخورد کرد. صدای بازجو را میشنیدم که میگفت اشکالی ندارد، بگذارید بمیرد. صدای دیگری را میشنیدم که احتمالا بهیار یا پرستاری بود که میگفت فشارش روی چهار است و یادم است که همانطور نشسته پشت صندلی بازجویی به من سرم زدند.»
سه روز بعد؛ بند دو الف زندان اوین
روز سوم بازجوییهای سخت و طاقتفرسا نگار محمودی به بند دو-الف زندان اوین منتقل میشود: «بعد از انتقال به بند دو-الف به من اجازه دادند در حد یک دقیقه به پدر و مادرم زنگ بزنم و بگویم که زندهام و کجا هستم. به محض اینکه گفتم در اوین هستم، بازجو تلفن را قطع کرد و داد زد که چرا محل بازداشت را به خانوادهات گفتی.»
نگار سه ماه در زندان اوین در انفرادی و تحت بازجوییهای بسیار طولانی بود: «ساعتها و ساعتها بازجویی ادامه داشت. بازجو مدام میگفت تو افساد فیالارض کردهای حکمت اعدام است و خودم چارپایه را از زیر پایت خواهم کشید. بارها اتاق بازجویی را تغییر میداد و من با چشمبند و دستبند مسیری طولانی را پشت سر بازجو طی میکردم و اینطوری به من القا میشد که دارند مرا برای اجرای حکم اعدام میبرند.»
بازجوی نگار به شکلی وقیحانه او را تحتفشار میگذاشت که جزییات رابطه جنسی مورد علاقهاش را بیان کند: «چطور مردی را دوست داری؟ چهجور رابطهای را ترجیح میدهی و اصرار داشت بهطور کامل با جزییات این موارد را تعریف کنم. من مدام مقاومت میکردم که این مسایل شخصی است و حاصلش میشد داد و بیداد و فحشهای رکیک. اساسا هیچ دیالوگی در کار نبود. فقط مونولوگ سراسر توهین و تحقیر و حس تعرض مداوم بازجو بود.»
نگار میگوید در دومین ماه بازداشت و در دل یکی از بازجوییها، بازجو ناگهان تلفن همراه ضبط شده او را به سمتش گرفت و گفت جواب این را بده: « من دیدم صفحه اینستاگرام من باز است و بازجو در این مدت با دوستانم که پیام داده بودند چت کرده و به جای من گفته که آزاد شدهام و حالم خوب است اما یکی از دوستانم چندین بار زنگ زده بود. بازجو میگفت یک پیام صوتی برایش بفرست که دیگر زنگ نزند.»
نگار بعد از این اتفاق دست به اعتصاب میزند: «خبر آزادی من را به دروغ بیرون داده بودند و همه رسانهها آزادی من را منتشر کرده بودند. دست به اعتصاب زدم و به همین سبب چند بار من را به خانه امن بردند و دوباره برگرداند به دو-الف.»
بعد از آزادی؛ تو دیگر جایی در این مارکت نداری
نگار میگوید بازجو مدام این سرکوفت را به من میزد که تو دیگر جایی در میان همصنفهایت نداری: «انجمن صنفی و گروههایی که من همکار و همصنفشان بودم در آن روزها هیچ حمایتی نکردند. حتی یک خط بیانیه منتشر نشد و همین باعث میشد بازجو بگوید تو دیگر جایی در این حرفه نداری و تا حدی هم درست گفته بود.»
به گفته این عکاس و مستندساز بعد از آزادی هیچکس حاضر به همکاری با او نشد: «صبر کردم زمان بگذرد، اما همچنان گالریها با من کار نمیکنند. این خیلی آزاردهنده است. من تخصصم در زمینه مستندنگاری اجتماعی است و اگر نتوانم کار کنم معیشت و زندگی من به مخاطره میافتد. خانهنشین شدهام هرچند دوستانی به من لطف داشتند و همکاریهایی با من داشتند که قدردانم اما اغلب دوستان هنوز هم حاضر به همکاری با من نیستند.»
نگار میگوید بعد از اعتراضات «زن زندگی آزادی»، وضعیت حمایتهای صنفی از هنرمندان اندکی وضعیت بهتری پیدا کرد: « هر چند که معمولا سلبریتیها از این حمایتها برخوردارند و هنرمندان مستقل کمتر مورد حمایت قرار میگیرند.»
نگار بعد از آزادی نه تنها ارایه کارهای مستند اجتماعی به گالریها، برگزاری نمایشگاه و مواردی از این دست را از دست داده که تدریس، بهعنوان بخشی از مهارت و حرفهاش نیز متوقف شده است: «من پیش از بازداشت عکاسی و تاریخ سینما درس میدادم. این را هم از من گرفتهاند. به محض اینکه آگهی برگزاری کلاس میدهم افرادی شروع میکنند به پیام دادن و وقتی جلسه اول میآیند من میفهمم این بازجویی است که آمده ببیند در این کلاس چه خبر است. در نتیجه این امکان هم از دست رفته است.»
او بر این باور است که کار فرهنگی کردن در این روزگار در ایران بسیار دشوار است: «فرهنگ بهشکل کامل از دست رفته. ما اگر قرار است که در این کشور با وجود این همه مشکلات اقتصادی که مستقیما زندگی هنرمند مستقل را تحت تاثیر قرار میدهد کار فرهنگی کنیم باید که مسیر متفاوتی را انتخاب کنیم و نیازمند حمایتهای صنفی هستیم.»