کیهان لندن - (دیدگاه / بینامین دیلم کتولی)
در تاریخ معاصر، وطنپرستی بیش از آنکه یک فضیلت اخلاقی باشد، ابزاری سیاسی بوده است. به ویژه در نظامهای استبدادی و توتالیتر، هرچه پایههای قدرت لرزانتر شدهاند، صدای عشق به وطن بلندتر فریاد زده شده است. این وطنپرستی اما از سنخ دلبستگی انسانی به خاک، زبان یا فرهنگ نیست؛ بلکه شکلی از استیصال است، پوششی برای حفظ قدرت.
سؤال کلیدی اینجاست: چرا حاکمان مستبد در لحظات پایانی حکومت خود، بیش از همیشه به واژهی «وطن» چنگ میزنند؟ آیا واقعاً به آن باور دارند، یا این آخرین سنگریست برای پوشاندن زوال؟
وطنسازی بهجای وطندوستی
دیکتاتورها، برخلاف تصور رایج، دروغگوهای سادهای نیستند؛ آنها روایتگرانی قدرتمندند که قادر به جعل همه چیزند. وطن در ذهن آنها نه یک حقیقت بیرونی، بلکه یک تصویر ساختهشده است؛ تصویری که خودِ رهبر، مرکز آن است. از همین رو، وطندوستی در رژیمهای تمامیتخواه، بجای اینکه پیوندی میان مردم و سرزمین باشد، به پیوندی میان مردم و «رهبرِ تجسمیافته» تبدیل میشود.
در چنین ساختاری، وطن چیزی جز تجلی جسمانی رهبر نیست. قانون یعنی فرمان او، تاریخ یعنی زندگینامهاش، و آینده یعنی بقای حکومتش. و اینگونه است که نقد به رهبر، نقد به وطن خوانده میشود؛ مخالفت با او، خیانت؛ و سکوت، نشانهی وفاداری.
ترس از دست دادن؛ خاک حاصلخیز وطنپرستی مصنوعی
برای اینکه وطن به رهبر تقلیل پیدا کند، ابتدا باید «دشمن» خلق شود. دشمنی که گاه در خارج است: امپریالیسم، استعمار، جهانخوار. و گاه در داخل: روشنفکر، زن مستقل، دانشجو، یا خبرنگار.
در این فرآیند، وطن نه یک جغرافیا، بلکه پناهگاه ترس است. هواداران حکومت از بیم سقوط و جنگ و تجزیه، به پرچم پناه میبرند. این وطنپرستی، بیشتر شبیه گروگانگیریست: «اگر من بروم، کشور نابود میشود.»
هانا آرنت، درباره تمامیتخواهی، به همین مکانیزم اشاره میکند؛ جایی که مردم، در وضعیت نومیدی، به امید امنیت به همان ساختاری پناه میبرند که آنان را تهدید میکند. (سندروم استکهلم)
لحظهی سقوط؛ وطندوستی به مثابه وصیتنامه
وطندوستی دیکتاتورها در لحظهی سقوط را میتوان به مثابه وصیتنامه آنان در نظر گرفت. در واپسین روزها، وقتی زوال نزدیک میشود، رهبر بیشتر و بیشتر تنهاست، اما هنوز «زبان وطن» را قبضه کرده است. در این لحظه، او بجای آنکه از قدرت سیاسی دفاع کند، به دفاع از تصویری از وطن که در ذهن مردم باقی مانده روی میآورد و میداند آنچه در ذهن او سالها ساخته شده مانند جسمش در حال سقوط است زیرا وی سالها با غرور و امید بهنامیرایی، بدن سیاسی خویش را فربه کرده و بدن سیاسی مردمش را لاغر و لاغرتر. همانکه سالها نفهمیده که بدن سیاسی حاکم باید بخشی از بدن مردمش باشد. و وطن ملحفهی که باید این هر دو را از سرما در امان نگه دارد.
از این روست که پس از آنکه خود را تنها مییابد آخرین نطقها و بیانیههایش مملو از واژههاییست که «سرنوشت ملت»، «استقلال خاک»، «شرافت تاریخی» را سوگند یاد میکنند. اما واقعیت این است که آنچه در حال مرگ است، خودِ وطن نیست، بلکه روایتی جعلی و انحصاری از آن است.
کارل اشمیت در کتاب مشهورش «مفهوم سیاست» بر این نکته تأکید دارد که «دوستی» و «دشمنی» دو قطب اساسی سیاستاند و «دشمن» در تعریف قدرت سیاسی، «دیگری» است که موجودیت جمع سیاسی را تهدید میکند. دیکتاتورها در این لحظهی حساس، دشمنی خیالی میآفرینند تا با تعریف «خود» و «وطن» از طریق مقابله با «دشمن»، مشروعیت خود را در واپسین نفسها حفظ کنند.
این دشمن، اغلب نمادی از بیوفایی، خیانت یا نفوذ خارجی است؛ یک «دیگری» که رهبر با نمایش نبردی آخرالزمانی، میکوشد مردم را به وصال نهایی «وطن» و «خود» وفادار نگه دارد.
در تاریخ، از هیتلر تا قذافی، از صدام تا میلوسویچ، واپسین روزهای هر دیکتاتوری با ادبیاتی آغشته به وطنپرستی همراه بوده؛ نوعی وطنپرستی که بیش از آنکه به خاک نگاه کند، به آیینه خیره است. آنها نمیخواهند وطن را نجات دهند؛ بلکه میخواهند در آینهی وطن، تصویری از خود برجای بگذارند.
با سقوط قدرت، این تصویر متلاشی میشود، اما آنچه پس از آن باقی میماند، نه شخصیت دیکتاتور که جوهرهی واقعی وطن است؛ همانچیزی که نمیتوان با وحشت، دشمنسازی، یا ادبیات پرطمطراق کشت.
*بنیامین دیلم کتولی دانشآموختهی ادبیات و فلسفه، مدرس و پژوهشگر علوم انسانی

"مثلث چهارگوش" تحولات ایران!

شریعتمداری: مکانیسم ماشه کاغذ پاره است، فریب نخورید