
نامه اخیر میرحسین موسوی در تاکید برای انجام رفراندوم و تاسیس مجلس موسسان پس از جنگ اسراییل با ایران، سبب بروز واکنشهای متفاوتی شده است. در این میان قریب چند صد فعال سیاسی و مدنی به حمایت از خواستههای او پرداختهاند که بنظر من بیش از انگه نشانه فرصت باشد، گویای تهدیدی جدی علیه جنبش تحولخواهی در ایران است.
از این منظر معتقدم حمایت جریانی از کنشگران مدنی از میرحسین موسوی حمایت از استبداد دینی است که با نوسانی متفاوت از واپسگرایی در اندیشههای موسوی پنهان است. سابقه آرا و عملکرد موسوی و مضمون اظهارنظر اخیر او درباره جنگ هیچ نشانهای از عدول او از آرمانهای امامش، خمینی ندارد.
در اینجا قصد ندارم به تحلیل گرایش حامیان موسوی صرفا از منظر سیاسی بپردازم بلکه تلاش میکنم از بعد جامعهشناختی به زمینههای رد چنین حمایتی و بسترهای اجتماعی فراتر رفتن از افکار میرحسین موسوی به سوی جنبش مطالبات تحولخواه مردم بپزدازم:
یک. اکثریت حامیان نامه موسوی، مجموعهای از اصلاح طلبان داخل و خارج از حکومت و ایران هستند که بنظر میرسد بدلیل ناتوانی در مدیریت سیاسی و تغییر سیاسی در جامعه، دست به دامان کمترینهای تحولات در کشور شدهاند. این مجموعه توانایی درک ریشهای و ساختاری مسایل اجتماعی و اقتصادی مردم را نداشته و از پیگیری مطالبات مردم از روشی مبتنی بر ساختار اجتماعی دین و سیاست در طی پنج دهه پیش واماندهاند.
دو. پس از قریب پنجاه سال استبداد دینی و شکست گزینه حکومت دینی دیگر نباید فرصت را به دینخویان پیشین داد که فرصت آزمون تلخ سیاستهای واپسگرای خود را یافتهاند. آنچه که امروز جامعه ایران را بسوی تباهی و مرگ کشانده است پیش از آنکه عملکرد حکومت اسلامی باشد، محصول نوع رویکرد و نظریه تغییر اجتماعی است که پیش از نگاه به متن جامعه به هرم قدرت نظارت و عنایت دارد.
سه. کنشگران مدنی حامی موسوی در این نامه، درک تاریخی و منطق موقعیتی تحول اجتماعی سیاسی را از دست دادهاند. اگر گروهی از مردم در مقطع تاریخی قریب بیست سال پیش در جنبش موسوم به سبز، بدنبال حمایت از موسوی بودند، امروز نسل جدید در پی روایت دیگری از تحولخواهی و مطالبهگری است. وقوع جنبش "زن زندگی آزادی" نشان داد که بخش بزرگی از مردم در پی تامین آرمانهای سیاسی است که سالهاست از افکار کهنه و واپسگرای افرادی چون موسوی عبور کرده است.
چهار. جنبش مدنی عصر حاضر در ایران طبق اکثر مطالعات نگرشسنجی و شناخت جنبشهای اخیر اجتماعی اصولا فراروییخواه و آیندهنگر است و از رویکردهای گذشتهگرا دوری میجوید. جامعهشناسی جنبشی حاکی است که جامعه تحولخواه ایران دیگر در پی تامین آرزوهای خود از طریق کنشگران پیش از انقلاب و حین انقلاب نیست.
پنج. شکاف بیننسلی بعنوان یکی از مهمترین کانونهای تحول اجتماعی در همین عرصه سیاسی و مطالباتی نیز نمایان است. نسل پیشین و متعلق به انقلاب دارای آرمانهایی کاملا متفاوت با نسلی است که متعلق به دهه هشتادی و نودیهاست. در این قشربندی اجتماعی جنبشی، نسلهای دهه هشتاد و نود آرمانهای نسل پیشین را برنمیتابد و رویکرد حامیان نامه موسوی فاقد درک این عینیت اجتماعی است.
شش. جنبش دمکراسیخواهی و سکولار از بنیانهای مدنی است که در صدر مطالبات اجتماعی جامعه ایران امروز قرار دارد. مروری بر شعارها و مطالبات آخرین جنبش ترقیخواهی ایران "زن زندگی آزادی" بیانگر این است که نسل جوان و نوجوان کشور تمایلی به بازتولید نظام سیاسی دینخو، و دین سیاسی ندارند. در این رویکرد دمکراسی و رفراندوم قاعدتا باید ایستاده بر رهیافت حکومتی غیردینی و دمکراتیک باشد؛ امری که با اندیشههای موسوی و بسیاری از حامیان نامه او سازگار نیست.
هفت. جنبشهای سریالی برابرخواه و طبقاتی اخیر از سال ۹۵ تاکنون ناظر بر فرارفتن از حکومت دینی است که هرگز نتوانسته است نیازها و دغدغههای طبقاتی مردم را تامین کند. عدالت اجتماعی اگرچه به یکی از فریبندهترین شعارهای حکومت اسلامی پس از انقلاب و در طی قریب پنجاه سال گذشته مبدل شد ولی سببساز فقر روزافزون، فاصله طبقاتی و انسانزدایی از جامعه انسانی ایران گردید. پدران این رویکرد مانند موسوی دیگر مشروعیت و توان فکری و عملی تحقق مطالبات طبقاتی مردم را ندارند.
هشت. ایدیولوژیزدایی از نهاد سیاست و قدرت از مطالبات گریزناپذیر جنبش تحولخواهی عصر کنونی در ایران است. ایدیولوژی اسلامگرایی و ملیگرایی افراطی خواه از سوی حامیان حکومت شیوخ دینی و دینخویان، و خواه از سوی حامیان ولایت شاه بر میهن با روایت ایدیولوژیک ایرانشهری و ناسیونالیزم سیاه، محلی از اعراب ندارد. نسل تحولخواه دیگر قصد ورود به دالانهای وحشتناک ایدیولوژیهای مسموم و شکست خورده پیشین را ندارد.
نه. مطالبه عمومی و نسلی برای برابری جنسیتی از لوازم اصلی جنبش ترفیخواهی در ایران معاصر است که با رویکردها و باورداشتهای افکار موسویگرایان همسویی ندارد. اندیشه موسوی و حامیان آن در بهترین حالت، زن را ابژه دستیابی به قدرت دانسته و به حقوق شهروندی نیمی از جمعیت کشور وقعی نخواهد گذارد. فمینیسم حداقلی در رویکرد حامیان موسوی از چالشهای حداکثری است که با این جریان ناسازگار است.
ده. ناتوانی و معلولیت سیاسی و سیاستی بین اپوزیسیون سببساز گرایش بخش محافظهکار آن بسوی همسویی با موسوی شده است. بخشی از جامعه دیجیتالزده و متفکران ناتوان از درک تحولات اصلاحگرایانه در جامعه ایران بدلیل ناتوانی در ایجاد همبستگی اجتماعی، سازماندهی جنبشی و در نهایت تشکلافرینی در ساختار سیاسی و اجتماعی، به امامزادهای توسل جستهاند که حتی توان شفای دردهای سطحی و کوچک مردم ایران را نیز ندارد.
یازده. هراس بخشی از کنشگران سیاسی و مدنی از خطر بازگشت سلطنت و رویکار آمدن رضا پهلوی یا سلطنتطلبانِ شادمان از حملات اسراییل و امریکا به ایران به قیمت فقط دستیابی به قدرت سیاسی، چنان فضای استیصالی را فراهم ساخته است که حامیان موسوی در حمایت اخیر را بسوی مینیمالیزم سیاسی و اجتماعی سوق داده است. معلولیت اپوزیسیون علیه نظام سیاسی حاکم بر قدرت از یکسو و ناتوانی در همبستگی میان احزاب و سازمانهایسیاسی دیگر در خارج از کشور، تحولات کشور را به چرخه شوم بازتولید استبداد خواهد کشاند.
دوازده. پدرتباری و سنسالاری در بین رهبران سیاسی، و تاسی به مشروعیتهای سنتی و کاریزماتیک در جامعه از دیگر گرایشهایی است گه سبب رویآوردن بخش بزرگی از امضاکنندگان حمایت از نامه موسوی برای تغییر سیاسی درکشور شده است. جامعهشناسی جنبشهای مدنی معاصر حاکی است که دیگر پیرسالاری، شیخوخیت سنی، مشروعیت سنتی و کاریزماتیک پاسخگوی مطالبات مدنی مردم نبوده و هرگونه تحولی در کشور را بسوی قهقرا خواهد برد.
در پایان مایل هستم تاکید کنم، هرگونه جنبش و یا همایشی که بصورت غیرارگانیک با مسایل و نیازها، قابلیتها و فرصتهای تغییر و تحول در جامعه ایران صورت گرفته و به زمینههای جامعهشناختی تحول و تغییر سیاسی، قشربندی مطالبات مدنی و آیندهشناسی جنبش در ایران بی توجه باشد، جامعه مصیبتزده ایران را بسوی بازتولید نظام ستم، ساختار غیردمکراتیک و استبدادی دیگر خواهد کشاند.
سنجشگری مسایل اجتماعی ایران
منبع