در روزهایی که ایران در یکی از تاریکترین ادوار سرکوب، بحران مشروعیت، و فاجعهی بیعدالتی بهسر میبرد، بیانیههایی درفضای عمومی منتشرمیشوند که با زبانی بهظاهرمسالمتجو، میکوشند میان مردمِ زخمخورده و ساختار قدرت پلی بسازند. بیانیهای میر حسین موسوی با مضمون تجدیدنظر در قانون اساسی، ضرورت گفتگو، و آشتی ملی منتشر شده، یکی از این نمونههاست.
درظاهر، بیانیه میکوشد فضایی برای تنشزدایی بگشاید، اما در باطن، این متن نمونهای تمامعیار از تلاش برای بازتولید نظم مسلط است، نظمی که با ظاهری معتدل، در پی آن است که با کمترین هزینه، مشروعیت از دسترفتهی خود را بازیابد.
نگاهی ساده به متن کافیست تا ببینیم چگونه زبان حاکم، از واژگان مذهبی تا فرزندان نظامی خطاب کردن نیروهای سرکوب و ملی خطاب کردن صدا وسیمای حکومتی و دعوت به برگزاری رفراندوم توسط جمهوری اسلامی در فرصتی که پروردگار برای حکومت فراهم کرده است، بر کل متن سایه انداخته است.
نخستین نشانهی گمراه کننده بودن این بیانیه، فقدان صداقت تاریخی وحقوقی در پرداختن به نقض سیستماتیک حقوق بشر در ایران است. این متن نه از شکنجه سخن میگوید، نه از قتلهای خیابانی، نه از تجاوز در بازداشتگاهها، نه از سرکوب خونین خیزش زن، زندگی، آزادی، و نه از نسلکشی فرهنگی علیه اقلیتهای قومی. حتی یک بار واژهی اعدام، زندان، اعتراف اجباری، ممنوعالقلمی، یا پناهندگی سیاسی در آن نمیآید. درعوض، با حال و هوایی دوستانه از تجدید نظر درخطاها، لزوم اعتمادسازی و ناامید کردن دشمنان سخن میگوید. بی آنکه در نظر بگیرد بزرگترین دشمن مردم ایران خود حکومت است واعتمادی برای ساختن نمانده است.
بیانیه تلاش می کند فجایع دهههای گذشته را به امری قابل چشمپوشی یا مصالحهپذیر تقلیل دهد چرا که نگارنده ی آن یکی از مهره ای اصلی در دستگاه سانسور و سرکوب و ماشین جنگی جمهوری اسلامی در دهه ی شصت بوده است. البته به برگزاری رفراندوم اشاره میکند، اما این جملهی وصله پینه شده که شبیه استدعایی از درگاه ساختاری تمامیتخواه است، انگار بیشتر برای ساکت کردن مخاطبانی است که موسوی را به خاطر گذرنکردن از جمهوری ناب اسلامی دوران طلایی امام، نقد میکنند.
او از سران بزرگترین و فاجعه بارترین تقلبات انتخاباتی میخواهد رفراندومی برگزار کنند و به نرمی فراموش میکند هر رفراندومی که بدون نظارت سازمان های مستقل دفاع از حقوق بشر صورت بگیرد، بزرگترین کمدی تاریخ را رقم خواهد زد چرا که قطعا نام جمهوری اسلامی به عنوان حکومت منتخب از آن بیرون خواهد آمد.
در حالیکه مردم ایران سالهاست ابتدا با آرا پیامدار و بعد تحریم گستردهی انتخابات، با اعتراض و اعتصاب رای نه به جمهوری اسلامی دادهاند و مسلما خواهان برگزاری رفراندوم توسط جمهوری اسلامی نیستند. این تنها از جهل سیاسی یا ظرافت فراموشکارانهی کسی میتواند باشد که همچنان دل یا نفع در گرو نظام اسلامی دارد.
اخطارهای این بیانیه نیز شبیه همان تشکرهایی است که بسیاری از فعالان وابسته به حکومت یا مداحان بیجیره و مواجب آن، بعد از عدم پاسخگویی ایران به حمله های اسرائیل و آمریکا به خاطر "خودداری و هوش" ازرژیم به عمل آوردند.
همانقدر که آن تشکر به معنی قائل شدن توان رزمی برابر برای حکومتی ورشکسته است که تمامی منابعش را در راستای سرکوب داخلی و جنگ های نیابتی از دست داده است، این اخطار هم، قائل شدن توانایی رفتار دموکراتیک و ذات پذیرش نتیجهی آرای واقعی مردم برای حکومتی است که جواب شعار را با گلوله و جواب مقاله را با شکنجه و زندان و تبعید میدهد.
اما مهمترین نکته در این بیانیه تلاش برای حفظ کردن جمهوری اسلامی از عواقب نیم قرن سبعیت است. عدم مصونیت در برابر جنایت، حق بر حقیقت وعدالت انتقالی که اصول شناخته شدهی حقوق بشر هستند در این بیانیه، که بیانیهی سیاستمداری با پنجاه سال ادعای سیاسی است، هیچ جایی ندارند و این نوع سکوت نه تنها بیاخلاقی که نقض آشکار حقوق قربانیان محسوب میشود.
از منظر جمهوریخواهی، مردم نه ابزاری برای حفظ ساختار سیاسی، بلکه منشأ و مرجع تمام مشروعیتها هستند. اما در این بیانیه رفراندوم نه به عنوان ابزار دموکراسی، بلکه ابزار ناامیدسازی دشمنان تعبیر میشود. درهمین چهارچوب، مفاهیم بنیادین دموکراسی -- از جمله آزادی تشکل و اعتراض و انتخاب-- با واژگان هویتی جابهجا میشوند.
اخطاری که مستقیم دربارهی دلسردی مردم و شاد کردن دشمن به حکومت داده میشود، لایهای پنهان درخود دارد که این بیانیه را به گامی به عقب تبدیل میکند چرا که از جمهوری اسلامی گذر نمیکند، کاری که مردم ایران در سالهای اخیر در عمل انجام داده اند، بلکه از رژیم سفاک اسلامی میخواهد بزرگ منشی به خرج دهد، لطفی کند ونظر مردم را هم دربارهی خود بپرسد. نظری که ناگفته پیداست جمهوری اسلامی را تایید و دشمنان را نا امید خواهد کرد. در واقع نویسنده به صورت زیر پوستی پیشنهادی سیاستمدارانه مطرح میکند؛ که با برگزاری رفراندومی فرمایشی، مهر تاییدی به جمهوری اسلامی برای بستن دهان " دشمن" زده شود.
بیانیهها یی از این دست در ظاهرا در تلاشاند تا گفتمان قدرت را با چهرهای جدید بازسازی کنند، اما در واقع، آنچه از مردم میخواهند مصالحه با حافظهی تاریخیشان، با زخمهایشان، با کشتهشدگان و تبعیدیانشان است.
امضای چنین بیانیههایی ضد اصول جمهوری خواهی است، زیرا بخشی از تلاش برای مشروعیتبخشی به ساختاری است که نهتنها قابل اصلاح نیست، بلکه ماهیت آن ضدجمهوریت و ضد آزادی است. امضای این بیانیه بیعت با رژیمی تمامیتخواه تنها در بستر ارائه یک درخواست تخیلی از ساختاری است که بارها ثابت کرده برای تداوم بقای خود به هیچ مرز انسانی و اخلاقی باور ندارد.
اصول سادهای که جایشان در این بیانیه - و طبعا در گفتمان خمینی محور موسوی هم- خالی است، اصولی چون برابری حقوق زنان، اقلیتهای دینی، اقلیتهای جنسیتی و ... هستند که ساده ترین کلید واژگان یک منش دموکراتیک به شمار میایندد.
پس دعوت از جمهوری اسلامی برای برگزاری رفراندوم نه دعوت به گذار از رژیم، که نهایتا دعوت برای حرکت به سمت نسخهای شسته رفته تر ازآن خواهد بود. جمهوری خواهانی که این بیانیه را امضا میکنند، بار دیگر در حال تکرار اشتباهاتی هستند که در سال پنجاه و هفت با همراهی با جمهوری اسلامی در تحقق حجاب اجباری، زن زدایی از جامعه و اقلیت ستیزی مرتکب شدند.
ما نسل جدید چپ جهانی، بارها ازمواضع و تصمیمات نسل قبل در سال پنجاه و هفت دفاع کردهایم، نه چون آن تصمیم ها را درست میپنداشته ایم بلکه، چون باور داشتهایم که فضای متاثر ازخیزش های دهه های شصت و هفتاد اروپا و آمریکای لاتین و فقدان دسترسی به اطلاعات درآن دوران باعث تصمیم گیریهای اشتباهی شد که بیش از هر گروهی خود چپها تاوان آن را پرداختند. این بار اما امضا کنندگان نامه باید بدانند بهانه های آن دوران همگی تمام شده است و امروز امضای این نامه دست گذاشتن در دست قاتلین و دست کشیدن از افق دموکراسیخواهی عدالتمحور و سکولاراست.
جمهوریخواهی صرفاً نفی سلطنت یا ولایت فقیه نیست؛ جمهوریت یعنی ایستادن بر سر اصول، حتی وقتی زبان قدرت نرمی پیشه میکند. یعنی وفاداری به درد، نه به مصلحت.
ما امروز در نقطهای ازتاریخ ایستادهایم که دیگر مجال انفعال یا بازی در زمین قدرت وجود ندارد. آنچه امروز نیاز داریم، بیانیههایی نیست که در دفتر سیاستگذاران یا اتاقهای امن نوشته میشوند؛ بلکه متونی است که از دل مادران خاوران، دادخواهان، زندانیان آزادشده، دانشجویان زخمی و اقلیتهای خاموش شده برخاسته باشند.
بیانیه های بدیل، حتی اگر قدرتی نداشته باشند-که حتما دارند- اما اخلاق، صداقت و حافظه دارند و همینها است که سرنوشت یک ملت را میسازد.
دموکراسی بدون عدالت، سکولاریسم بدون شجاعت و جمهوریت بدون وفاداری به حقیقت، هیچ است و ما باید باور کنیم که نه برای اصلاح نظم کهنه، که برای ساخت نظمی نو ایستادهایم.
ودر پایان شما آقای موسوی! نخستین گام به سوی دموکراسی هنگامی است که شما حاضر شوید حتی به صورت نمادین برای تمام اشتباهاتتان جلوی دادگاه بین الملل حاضرشوید و به تمام جرایمتان، رانت خواری و فساد سیستماتیک که در بالاترین سطوح رهبری حاضر بوده و در آن نقش و مسوولیت داشتهاید، اعتراف کنید. شما- گرچه تلاش میکنید با تحریف حافظه ی تاریخی اینگونه بنمایانید- نه لولا د سیلوا هستید، نه نلسون ماندلا. شما مهرهی سوخته ی جمهوری اسلامی هستید. شما به خاطر مشکلات شخصیتان با خامنهای نه به خاطر باورتان به عدالت و آزادی از قدرت کنار گذاشته شدید و در اوج مطالبهگریتان نیز، با کلیدواژه دوران طلایی امام تنها به دنبال بازتولید دهه سیاه شصت بودهاید.
شما از شهدای جنگ دوازده روزه گفتید اما از هزاران نفر که در شصت و هفت، هفتاد و هشت، هشتاد وهشت، نود و شش، نود و هشت و چهارصد و یک تا امروز کشته شدند، شکنجه، ناپدید و آواره شدند، چیزی نگفتید. از هزاران قربانی جنگ هشت ساله ی بیحاصل، که شما وباورغلطتان به پیرمرد دیوانهای که مراد میپنداشتید و میپنداریدش، وخود از مسئولین ارشد و حمایتگر سر سخت آن بودید، چیزی نگفتید.
شما هنوزهم به یاد دوران طلایی امام افسوس میخورید، برای دوران طلایی خودتان که برای ما دوران مرگ و وحشت و شکنجه بود.
شما اساسا در مقام بیانیه دادن نیستید. چرا که در زمان قدرت کنارمردم نایستادید و اکنون نیز برای بسیاری از این مردم رنج دیده و داغدار کمتر از اسراییل دشمن وغریبه نیستید.