چرا گاز گشته کنون دشنم؟
بسوزد چو کاهی روان و تنم
:
مگر گاز دارد ز دل ها خبر؟
که کوبد بر این جسمِ ناقص تبر
:
ز فتوایِ من او نترسد چرا؟
به قدرِ پشیزی نگیرد مرا
:
نشاط و طراوت گریزد ز من
در اطرافِ بیتم بسوزد چمن
:
اگر گاز گردد چو آن اکبرم
دمارم درآرد ز پشتِ سرم
:
گریزم ز خانه به حالِ خراب
بمیرم چو یارم در آغوشِ آب
:
به تندی بگویم به هر خطِ گاز
که دارم به درمان و دارو نیاز
:
مبادا که گازی بترکد ز نو
که مرگم بیفتد به سرعت جلو
:
مطلب قبلی...
این شیر طلائی پاسارگاد، ابوالفضل محققی
این شیر طلائی پاسارگاد، ابوالفضل محققی
مطلب بعدی...
همسنگری رفقا و جهادی‌ها، رضا فرمند
همسنگری رفقا و جهادی‌ها، رضا فرمند
