حمید آصفی
دونالد ترامپ یک جملهی کلیدی گفته است: «ایران در آینده نزدیک، مکان متفاوتی خواهد بود.» این جمله، مانند بسیاری از جملات او، در ظاهر مبهم است، اما در بطن خود دو سیگنال راهبردی واضح دارد:
یا جمهوری اسلامی تغییر میکند، یا تغییر داده میشود.
ترامپ، برخلاف تصورات رایج، بیبرنامه نیست؛ او برگهای در جیب دارد که بهوقت لازم بیرون میکشد. و حالا، دوباره آن برگ را تکان میدهد. برگِ تهدید. برگِ آمادگی برای مداخله. برگِ تغییر.
این تهدید مبهم، دو خوانش مشخص دارد. یا جمهوری اسلامی تصمیم میگیرد بهطور داوطلبانه عقبنشینی کند:
غنیسازی را محدود کند
ماجراجویی منطقهای را متوقف کند
از تقابل با اسرائیل فاصله بگیرد
و زیرساخت توافق با آمریکا را دوباره بازسازی کند
یا نه. در این صورت، اوضاع وارد فاز برخورد میشود. و این برخورد، برخلاف گذشته، نه بر سر نیت بلکه بر سر عمل خواهد بود. حالا دیگر واشنگتن به نیت ایران برای ساخت بمب کاری ندارد. حتی اگر جمهوری اسلامی نیت سیاسی نداشته باشد، فقط تمهیدات فنی برای آن فراهم کند، از نظر ترامپ و تیمش، این یعنی عبور از خط قرمز.
هیچ قطعنامهای، هیچ نهاد بینالمللیای، و هیچ اصل حقوقیای مانع اقدام نظامی نخواهد بود. آنچه مهم است، تصور تهدید است. همین کافیست. در دکترین ترامپ، دیگر صبر معنا ندارد. حالا فقط اجرای تصمیم مطرح است.
و تصمیم روشن است:
جمهوری اسلامی نباید حتی یک قدم دیگر به بمب هستهای نزدیک شود - حتی در پنهانترین لایههای فنی.
در اینجا، فقط آمریکا نیست که روی این خط ایستاده؛ اسرائیل هم همین موضع را دارد. سالهاست تلآویو به صراحت گفته که ساخت بمب هستهای در ایران، خط قرمز نهایی است. اما حالا واشنگتن هم این خط را بهطور عملیاتی پذیرفته. این یعنی پنجره «چانهزنی» بسته شده. اکنون یا ایران عقبنشینی میکند، یا وارد زمین مینگذاریشدهی جنگ میشود.
نظام جمهوری اسلامی حالا در نقطهی انتخاب است. نه یک انتخاب ایدئولوژیک، بلکه انتخابی برای بقا.
بقا در تمامیت سرزمینی
بقا در جلوگیری از تکرار سناریوهای عراق و لیبی
و بقا در حفظ حداقلی از ثبات درونی
سیستم حکومتی ایران اگر بخواهد همان راهِ مقاومت بیپایان را برود، باید بپذیرد که تبعاتش دیگر صرفاً تحریم و انزوا نخواهد بود، بلکه میتواند حمله نظامی، فروپاشی زیرساختی و ورود به یک درگیری تمامعیار باشد.
ترامپ در این تصمیم جدی است. و تفاوت دولت فعلی آمریکا با دولتهای قبلی، همینجاست: در عزم به اقدام پیشدستانه، حتی بدون اجماع بینالمللی.
در داخل حکومت ایران، نشانههایی از درک این واقعیت دیده میشود. بخشهایی از بدنه نظامی و بوروکراتیک به این نتیجه رسیدهاند که ظرفیت کشور برای ورود به تقابل مستقیم با غرب به پایان رسیده. نه به دلیل ضعف ایدئولوژیک، بلکه بهخاطر ناتوانی ساختاری و فشار فزاینده جامعه.
جمهوری اسلامی دیگر توان مدیریت یک تقابل همزمان با آمریکا، اروپا، و اسرائیل را ندارد. نه اقتصادی برای تأمین مایحتاج جبهه دارد، نه مشروعیتی برای کشاندن مردم به پشتیبانی، و نه متحدانی که ریسک جنگی گسترده را بپذیرند. حتی روسیه، بهشدت درگیر اولویتهای امنیتی خود است و چین هم بازیگر اقتصادی است، نه شریک نظامی.
مسیر باقیمانده، روشن است. یا عقبنشینی رسمی از سیاست غنیسازی، یا ورود به جادهای که انتهایش، معلوم نیست. راه میانهای باقی نمانده.
در دورهی قبلی، اگر جمهوری اسلامی به جای نمایش قدرت، راه تعامل را با تغییراتی نرم در ساختار برمیگزید، کشور دو تریلیون دلار خسارت نمیدید، زیرساختها منهدم نمیشد، و جایگاه بینالمللی ایران فرو نمیپاشید.
اما اینبار، تکرار آن اشتباه هزینهاش ممکن است فروپاشی تمام ساختار حاکمیت باشد.
پیام ترامپ روشنتر از آن است که نادیده گرفته شود. او هشدار نمیدهد. او اعلام میکند. اعلامِ تغییر. این تغییر یا از درون خواهد بود یا با فشار بیرون تحمیل خواهد شد.
و حکومت ایران باید تصمیم بگیرد:
غنیسازی مهمتر است یا موجودیت؟
درگیری ایدئولوژیک مهمتر است یا تمامیت ارضی؟
پایداری ساختار سیاسی مهمتر است یا ایستادن روی سیاستی که جز بنبست، راهی ندارد؟
در بازی جدید، بازنده نه کسیست که عقب مینشیند، بلکه کسیست که دیر تصمیم میگیرد.