بهروز رضائی منش
فیلسوف بزرگ که تاکنون ازعکاسی چیزی نشنیده و ندیده بود، پرسید:
ماهیت عکس چیست؟
توضیح دادند که سایه ای است از شخص یا چیزی که بر روی کاغذی می افتد و باقی می ماند.
حکیم سبزواری منکر هر گونه امکان پذیری عکس برداری شد و گفت آنچه شما می گویید منطقا" و عقلا" محال است، زیرا ما آنچه که در فلسفه خواندیم و می دانیم وجود ظِلّ (سایه) قائم به وجود ذی ظِلّ (صاحب سایه) است.
یعنی سایه تا آن وقتی هست که صاحب سایه باشد و به محض ازاله و از بین رفتن صاحب سایه، سایه از بین می رود.
پس امکان ندارد "صورت جوهری" از اصل ماهیت آن جدا شود و به گونه ای "عرض و ارانه" بر روی فیلم عکاسی ظاهر شود.
به تعبیر دیگر عرض قایم به جوهر است. چرا که بنا بر مبانی حکمت مشاء ، انتقال و جابه جایی "اعراض" ، مستقل و منفک از "جوهر" جسمانی و موضوعی که محل عروض و اتکاء آن است ، محال و ممتنع عقلی است .
فیلسوف متفکر بزرگ جناب حاج ملا هادی سبزواری به این نتیجه رسید که عکس گرفتن محال است و هر چه که دیگران در باره عکس گفته و شنیده اند وهم و خیال و اشتباه است.
ناصرالدین شاه و همراهان درماندند و از پس قانع کردن حکیم برنیامدند.
شاه اصرار کردند که ایشان این بحث های منطقی و عقلی را کنار بگذارد و اجازه دهد عکاس باشی از ایشان عکسی بگیرد.
حکیم پذیرفت و روبروی دوربین عکاس باشی نشست و اکنون تنها تصویری که از ایشان باقی مانده، همان عکسی است که ایشان وجود {جابجایی عرض را بدون صاحب عرض (جوهر)} آن را منطقا" و عقلا" محال می دانست!
وقتی که حکیم سبزواری عکس خود را دید گفت: «در استدلال علوم مناظر و مرایا، اسبابی نیکو است.»
این عکس حکایت فروریختن فلسفهی نظری در برابر تکنولوژی است.