الهام ر
به باور من پنجاه و هفتی بودن یک اختلال است.
اختلالی که نه به شناسنامه ربط دارد و نه به تعریف ما از نسلی که فاجعه پنجاه و هفت را رقم زد، بلکه به نوعی نگاه ایدئولوژیک به جهان ربط دارد.
نگاهی که به خاطر ساختن آرمانشهری خیالی، واقعیت را نادیده میگیرد و دوباره همان چرخه خطا را تکرار میکند.
تصور آرمانشهری پاک از هرگونه استبداد که نه شاه دارد، نه رهبر، نه نماد قدرت متمرکز.
مبتلایان به این اختلال به جای آنکه با چشم باز به واقعیتهای امروز نگاه کنند، همچنان درگیر یک دوگانه خیالیاند:
«دیکتاتوری دینی»، «دیکتاتوری سلطنتی»
دغدغه اولشان نه «آزادیست»، نه «دموکراسی»، نه «رهایی از فقر»، هیچکدام،
بلکه ممانعت از بازگشت سلطنت است، حتی اگر ایران زیر خاکستر برود.
آنها نه دغدغه نان مردم را دارند،
نه اضطرار تغییر این نظام ویرانگر را حس میکنند.
برای آنها، بحث درباره شکل حکومت آینده، مقدم بر رهایی امروز ایران است.
در پاسخ به هر دعوتی برای اتحاد،
میگویند: «نه! نه! مبادا به سمت پادشاهی برویم!»
کسی نیست بپرسد:
مگر هنوز از زنجیر و زندان این حکومت خلاص شدهایم
و به مرحله انتخاب آزادانه رسیدهایم که الان از شکل حکومت آینده حرف میزنید؟
چرا به جای تمرکز بر نابودی استبداد فعلی، ذهنتان درگیر هراس از آینده ای است که نیامده؟
یعنی آنها واقعاً نمیدانند
اول باید یک تونل زد، و لو کوچک، تا به جاده رسید.
نه اینکه سر تونل را بگیری و بگویی:
«نه، این نور خطرناک است، ممکن است دوباره استبداد بیاید!»
همه با استبداد مخالفند، عمامه باشد یا تاج، یا یک جمهوری با ساختار سرکوبگر مثل همان جمهوری های مستقر در خاورمیانه، فرقی نمیکند.
اما در وضعیت اورژانسی کنونی اولویتدادن وسواسگونه به کنش های ضدسلطنت، بهجای دراولویت قراردادنِ نجات ایران:
یعنی ترسیدن از تاج شاه اما نترسیدن از خونِ مردم بر کف خیابان.
و این کوررنگی سیاسی و اولویتهای واژگونه، همان چیزیست که باید از آن ترسید.
نوعی وسواس تاریخی برای حذف همه اشکال قدرت، حتی اگر به قیمت بقای استبداد کنونی تمام شود.
و در این میان، آن کس و آنچه اهمیت خود را از دست میدهد، جان مردم واقعی، رنجهایشان، فقر و گرسنگی، مهاجرت، زندان و اعدام آنها و نیزنابودی مادرعزیزمان، ایران است.
*از کانال ایران آزاد و آباد (مهدی نصیری)
:::