Saturday, Sep 27, 2025

صفحه نخست » اخلاق‌گرایی از بالا، نقد تناقض‌های گفتار زیدآبادی، اسماعیل لیاقت

liaghat.jpgنقدی بر زبان قدرت در گفت‌وگوی احمد زیدآبادی در «ای کاش»
در نخستین قسمت فصل پنجم تاک‌شوی «ای کاش»، احمد زیدآبادی با لحنی از موضع بالا و داوری‌گرانه، به تحلیل خشونت‌پرهیزی، جنبش‌های اعتراضی و جایگاه روشنفکر پرداخت. این مقاله، به واکاوی انتقادی این گفت‌وگو می‌پردازد و از زبان قدرتی پرده برمی‌دارد که به‌جای همدلی، به داوری قربانیان بدل شده است.
در روزگاری که زبان، خود میدان نبرد است، و واژه‌ها نه فقط حامل معنا، بلکه حامل موضع‌اند، شنیدن گفت‌وگویی عمومی از زبان روزنامه‌نگاری شناخته‌شده، که به‌جای روایت رنج، به داوری اخلاقی قربانیان می‌پردازد، مرا به تأملی ناگزیر کشاند. نه از سر ادعا، بلکه از سر دردمندی نسبت به آن‌چه بر مردم می‌گذرد، و حساسیتی نسبت به نقشی که روشنفکران و اهل رسانه در چنین بزنگاه‌هایی بر عهده دارند. آن‌چه در ادامه می‌آید، نه نقد شخص، بلکه نقد ساختار گفتار و رفتار است--در لحظه‌ای که سکوت، خود نوعی همدستی‌ست.
در گفت‌وگوی احمد زیدآبادی با محمدرضا یزدان‌پرست در برنامه‌ی «ای کاش»، خشونت‌پرهیزی به‌عنوان اصل اخلاقی مطلق مطرح شد؛ بی‌توجه به زمینه‌ی تاریخی، روانی و اجتماعی قربانیان. این نوع نگاه، با تجربه‌ی جنبش‌های مقاومت در تضاد است. حتی گاندی، که نماد خشونت‌پرهیزی‌ست، در مواجهه با ترس و خشونت، خشونت را ترجیح می‌داد--نه از سر میل به خشونت، بلکه برای حفظ کرامت انسانی. مطلق‌سازی خشونت‌پرهیزی، بدون درک زمینه، به ابزاری برای سرزنش قربانی بدل می‌شود، نه راهی برای رهایی.
زیدآبادی در لحنی آمیخته به خنده و تمسخر، عباراتی چون «من ور داشتم نامه‌ای به اون اسماعیلیون نوشتم» را به کار می‌برد. این نوع زبان، در جامعه‌شناسی رفتاری، نشانه‌ی نمایش سلطه نمادین است. او نه در حال گفت‌وگو، بلکه در حال تثبیت جایگاه خود به‌عنوان داور اخلاقی‌ست. خنده‌ای که از بالا می‌آید، نه نشانه‌ی روشنگری، بلکه نشانه‌ی فاصله‌گذاری است؛ و فاصله‌گذاری، در بستر سرکوب، همدلی را می‌کُشد.
در اشاره به قربانیان نظام سرکوبگر، زیدآبادی از واژه‌ی «از بین رفتن» استفاده می‌کند، نه «کشته شدن» یا «به قتل رسیدن». این انتخاب واژه، در روان‌شناسی زبان، نوعی تلطیف خشونت و حذف فاعل است. چنین زبانی، مسئولیت را می‌زداید و خشونت را به پدیده‌ای طبیعی بدل می‌سازد. کرامت انسانی، در زبان روایت حفظ یا حذف می‌شود؛ و حذف فاعل، حذف کرامت است.
در بخشی از گفت‌وگو، زیدآبادی به ماجرای جان‌باختن آرمیتا گراوند، دختر نوجوانی که پس از برخورد با مأموران حجاب در متروی تهران به کما رفت و جان باخت، اشاره می‌کند. اما واژه‌ای که برای توصیف این فاجعه به کار می‌برد، «تلف شدن» است--بی‌آن‌که نامی از فاعلان برده شود، یا ساختار خشونت‌زا مورد پرسش قرار گیرد. وقتی یزدان‌پرست به او یادآوری می‌کند که بخشی از جامعه این نوع روایت را «سفیدشویی» می‌داند، زیدآبادی ابتدا انکار می‌کند، سپس با دیدن سند، وانمود می‌کند که از آن بی‌اطلاع بوده و نمی‌خواسته چیزی را به حکومت نسبت دهد. در ادامه، با اشاره به مرگ آل‌احمد بر اثر الکل و غرق شدن صمد بهرنگی در رودخانه، تلاش می‌کند خشونت ساختاری را به تصادف و روایت‌های اغراق‌آمیز نسبت دهد--نوعی جابه‌جایی مسئولیت از ساختار به حافظه‌ی جمعی، که خود نوعی انکار تاریخی‌ست.
در همین گفت‌وگو، زیدآبادی به پدیده‌ی «عمامه‌پرانی» نیز می‌پردازد و آن را عملی مذموم می‌داند که به «آخوندهای دم‌دست» برخورد کرده است. او می‌گوید: «آخوندی که در خیابان است از جنس قدرت نیست. اگر می‌توانید بروید عمامه‌ی آخوندهای قدرت‌مند را بزنید.» این تفکیک، در ظاهر اخلاقی‌ست، اما در باطن، نوعی بازتعریف قدرت است که از ساختار می‌گریزد و آن را به فرد تقلیل می‌دهد.
در پاسخ به این نگاه، باید گفت که قدرت ساختاری، فقط در مقام رسمی نیست. در نظریه‌ی قدرت فوکو، قدرت در شبکه‌ای از روابط جاری‌ست--در زبان، در لباس، در نماد، در حضور. آخوند خیابانی، حتی اگر منتقد حکومت باشد، حامل نماد ساختاری‌ست که در حافظه‌ی جمعی مردم با سرکوب، تبعیض، و کنترل اجتماعی گره خورده است. در لحظه‌ی اعتراض خیابانی، مردم فرصت ندارند از هر فرد بپرسند «آیا شما با حکومت هستید یا نه؟» آن‌چه واکنش را برمی‌انگیزد، نماد است، نه نیت فردی. بنابراین، نقد کنش نمادین باید نسبت قدرت را در نظر بگیرد، نه صرفاً شکل کنش را.
در این نقطه، می‌توان بحث را از نقد زبان به نقد ساختار سیاسی گسترش داد. زیدآبادی خود در این برنامه، از «ورشکستگی جمهوری اسلامی» سخن می‌گوید--مفهومی که اگر با دقت تحلیل شود، می‌تواند به فهم وضعیت امروز ایران کمک کند. ورشکستگی سیاسی، برخلاف ورشکستگی اقتصادی، به معنای ناتوانی ساختار قدرت در پاسخ‌گویی به نیازهای جامعه است. نشانه‌های این وضعیت در ایران امروز آشکارند: بحران مشروعیت، ناکارآمدی اقتصادی، بی‌اعتمادی اجتماعی، و حکمرانی متناقض.
اما در عین حال، باید توجه داشت که حکومت هنوز ابزارهای قدرت سخت را در اختیار دارد: نهادهای امنیتی، درآمدهای نفتی، پیوندهای منطقه‌ای، و توانایی سرکوب. بنابراین، شاید بهتر باشد به‌جای «ورشکستگی کامل»، از «بحران مزمن و فرسودگی ساختاری» سخن گفت--چنان‌که در نقد خشونت‌پرهیزی مطلق نیز دیده شد، تحلیل وضعیت ایران نیازمند پرهیز از قطبی‌سازی و توجه به پیچیدگی‌های ساختاری‌ست.
جامعه‌ی ایران امروز، در این میان، در وضعیت «بن‌بست متقابل» قرار گرفته است: حکومت نمی‌تواند رضایت مردم را جلب کند، و مردم نیز ابزار مؤثر برای تغییر ساختار ندارند. این وضعیت، نه فقط سیاسی، بلکه روانی و فرهنگی‌ست؛ و زبان گفت‌وگو، اگر از موضع قدرت بیان شود، نه تنها کمکی به حل آن نمی‌کند، بلکه آن را تثبیت می‌کند.
زیدآبادی، به‌عنوان روزنامه‌نگار، باید صدای مردم باشد، نه توجیه‌گر قدرت. روزنامه‌نگاری، در لحظه‌ی بحران، نه فقط حرفه، بلکه تعهد اخلاقی‌ست. سنت‌هایی چون «روزنامه‌نگاری شاهد» یا «روزنامه‌نگاری مقاومت» بر این اصل بنا شده‌اند که خبرنگار، در برابر خشونت، باید روایت‌گر رنج باشد، نه داور آن. وقتی روزنامه‌نگار، به‌جای روایت، به داوری اخلاقی قربانیان بپردازد، مرز میان کنش رسانه‌ای و بازتولید قدرت مخدوش می‌شود.
گفت‌وگوی زیدآبادی در «ای کاش»، به‌جای آن‌که به گفت‌وگویی همدلانه بدل شود، در لحظاتی به نمایش قدرت نمادین، اخلاق‌گرایی انتزاعی، و تلطیف خشونت تبدیل می‌شود. این رفتارها، با فلسفه‌ی مقاومت، جامعه‌شناسی گفتار، و اخلاق رسانه‌ای در تضادند. در زمانه‌ای که زبان، خود میدان نبرد است، روشنفکر و روزنامه‌نگار باید مراقب باشند که چگونه سخن می‌گویند، از کجا سخن می‌گویند، و در خدمت چه کسانی سخن می‌گویند. واژه‌ها، اگر از موضع قدرت بیان شوند، به‌جای افشای خشونت، آن را می‌پوشانند. و این، همان لحظه‌ای‌ست که زبان، به‌جای ابزار رهایی، به ابزار سلطه بدل می‌شود.



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy