ازآغازپیدائی روشنفکری در ایران تا به امروز صدها روشنفکر سیاسی، زن و مرد، بنام و گمنام، با هدف ایجاد جامعه ای دموکرات، سکولار و پیشرفته تلاش کرده اند، رنج ها کشیده اند وزندگی و جان در این راه گذاشته اند.
نوشتن در بارۀ آنان و نظراتشان کار پژوهشی ای سترگ و سامان یافته می طلبد. در این کتاب*نام و نظرات بسیاری از آنان آورده شده است. اینجا فقط یادی ازچند تن ازآنان می کنم.
خلیل ملکی
خلیل ملکی انديشمند و نظريه پرداز سياسیِ سوسیال دموکرات در سال 1280 ه.ش در تبریز به دنیا آمد و۲۲ تیر ۱۳۴۸ در تهران در گذشت، وی در دورانی که "روشنفکری دچار سرگردانی و بحران بود، رویکردی کاملا متفاوت برگزید و در جستجوی راه
جدیدی همچون سوسیالدمکراسی اروپای شمالی برآمد تا روشنفکران را دوباره به کنشگری سیاسی جذب کند."
خلیل ملکی از جوانان جمعی بود که به ۵۳ نفر شهرت يافتند، جمعی که به اتهام اقدام عليه امنيت کشور زندانی شدند.(1) وی از رهبران حزب توده ايران شد اما پس از چندی در رابطه با مشی سياسی حزب و نقش اتحاد جماهير شوروی در اين سياست گذاری ها اعتراض ها و انتقاد هائی را متوجه رهبری اين حزب کرد، و از اين حزب جدا شد.
"...پس از ماجرای فرقه دموکرات آذربايجان و مساله امتياز نفت به شوروی، نطفهٔ شک و ترديد روشنفکران ايرانی به استالين و شوروی بسته شد. خليل ملکی يکی از رهبران حزب توده ايران بود که پرچم استقلال فکر و انديشه را در مقابل سياستهای شوروی علم کرد..."
جدائی خلیل ملکی از حزب توده سبب شد رهبری حزب توده ايران و حزب کمونيست اتحاد شوروی با روزنامه ها و نشريه های متعدد و راديوپيک ايران، راديو مسکو و... به تخریب و اتهام زنی به ملکی روی آورند و تا آن حد پيش رفتند که - به روايت دکتر مهرداد بهار: " رفقای حزبی اش نقشـهء قتل ملکی را در زندان فلک الافلاک" بکشند.
"...حزب توده ادعا کرد ملکی از حزب اخراج شده است ...استراتژی آنها اين بود که ملکی را اگر نه آلت دست شاه، دستکم هم پيمان حکومت او و بريتانيايیها نشان دهند."
"... ایراد اساسی اوبه حزب توده يکی رفتار خودسرانه و بوروکراتيک سران حزب بود، ديگری سرسپردگی آنان به سفارت شوروی، اگرچه همان سران پس از شکست فاحش سياستشان در قبال قيام آذربايجان (که ملکی با آن مخالفت کرده بود) برای مدت کوتاهی به ملکی روی آوردند اما پس از انشعاب ملکی و يارانش از حزب توده کار آنها به جايی رسيد که ملکی را جاسوس انگليس، نوکر دربار و مامور سازمان امنيت بنامند." و بنویسند:"محبوب ترین تز مخالفان حزب ، خلیل ملکی، انورخامه ای ، جلال آل احمد و دکتر اپریم " مساله استقلال حزبی بود".
"...دکتر اسحاق اپريم... پيش از سفر به انگلستان با گروه روشنفکران ارانی ارتباط داشت... در انگلستان با حزب کمونيست انگليس رابطه داشت و بعد به ايران آمد. از همان ابتدا که نزد ما آمد، درست مثل جاه طلب های معروف، شلوغ کردن را شروع کرد و يک چه بايد کرد نوشت و مدعی شد که بايد حزب را عوض کنيم و يک گروه آوانگارد تاسيس کنيم که يک توده وسيع دموکرات را رهبری کند... اپريم به گرو ه ملکی نزديک شد... البته او محاکمه و از حزب اخراج شد. وی کتابی با عنوان چه باید کرد؟ برای نوسازی حزب منتشر کرد."
خلیل ملکی پس از انشعاب از حزب توده ايران، در۱۶ آذر ۱۳۲۶ اعلاميه انشعاب حزب سوسياليست توده ايران که امضای ۱۲ نفر از همفکران اش را نيز پای خود داشت، منتشر کرد. " از سال ۱۳۲۸ در روزنامه شاهد مظفر بقايی مطالبی در انتقاد از حزب توده و علت انشعاب خود از آن حزب نوشت. دو سال بعد با آغاز نهضت ملی به اتفاق بقايی حزب زحمتکشان ملت ايران را تاسيس کرد. ملکی که انتشارات حزب را به عهده داشت، نشريه ای به نام "نيروی سوم" به عنوان ارگان سازمان جوانان حزب منتشر کرد که اين نام، پس از جدايی از بقايی، به گروه سياسی ملکی اطلاق شد. در حاليکه دکتر بقايی به تدريج در مقابل مصدق قرار می گرفت، ملکی و هوادارانش با وجود انتقادهايی که از مصدق داشتند از مصدق حمايت کردند و به مخالفت با تغيير مشی بقايی وحزب زحمتکشان پرداختند." اوّلين مقالات اصلی دربارهء ملّی شدن صنعت نفت ايران به قلم خليل ملکی در روزنامهء شاهد منتشر شد.(2)
"...ملکی بهای سنگينی برای خرد، اعتدال، مدارا و اعتقاد به ديالوگ در جامعهای پرداخت که رژيم آن هر حرف انتقادی را بیرحمانه سرکوب میکرد و تنها هدف مخالفان آن نيز برانداختن رژيم بود. در نتيجه، رژيم در ادعانامه دادستان نظامی او را "يک ماجراجوی بالفطره و آنارشيست توصيف کرد که از احساسات رقيق جوانان برای رسيدن به هدفهای کثيفش سوءاستفاده میکند و در اين راه از هيچ وسيله زشتی فروگذار نخواهد کرد." و درعين حال براندازان در بهترين حال او را انشعابچی ولی بيش از آن نوکر شاه، ساواک، انگليس و(پس از آن) امپرياليسم آمريکا خواندند."
"...ديدارهای ملکی با شاه که نشان از اعتدال سياسی اوداشت را نشانه ای دانستن مبنی بر اينکه او" جنايات پهلوی ها و عمق جنايات در اذربايجان و گوشه گوشه ايران همراه با جنايات امپرياليسم امريکا و انگلستان را به بوته فراموشی سپرده بود." ادعایی با واقعيت منطبق نيست. ملکی در ديدارهای اش ذره ای از مواضع خود عدول نکرد و به عنوان يک سوسيال دموکرات آزاد انديش و آزاديخواه با شاه ملاقات کرد..." طرفداران رژيم شاه نيز او را به اتهام " قيام عليه سلطنت مشروطه و اقدام به مسموم کردن ذهن جوانان " محاکمه نظامی، زندان، و از همه حقوق اجتماعی محروم کردند.". در دوران محمد رضا شاه پهلوی حتی ممنوع القلم اش کردند. ( کتاب ده شب انتشارات اميرکبير، ۱۳۵۶، سخنرانی شمس آل احمد)
" به اعتقاد ملکی مصلحت این بود که مصدق با شاه مدارا می کرد، ضمن اینکه وی مخالف رویارویی با مصدق بود و تضعیف مصدق را تضعیف نهضت ملی می دانست."( صمد رحمان زاده خلیل ملکی و جبهه ملی- کیهان لندن شماره 756 اردیبهشت 1378)
"ملکی مرد مبارزِ سياسی و اهلِ انديشهی سياسی بود و از جوانی به رسالتِ روشنفکری و مبارزهگری روشنفکرانه در راستای انديشهی چپ باور داشت. پس از جدايی از حزب توده و استالينيسم هم همچنان رسالتِ روشنفکرانهی خود را رها نکرد و به جبههی مصدقی پيوست. پس از ۲٨ مرداد به زندان و تبعيد افتاد، اما با آزاد شدن از زندان همچنان بر آن بود که نبايد ميدان را خالی کرد و بايد کوشيد تا شرايط فعاليتِ سياسی علنی فراهم شود... خط سياسی و فکری ملکی در دوران بعد از کودتا تا انقلاب چندان خريدار نداشت، بلکه دشمنانِ فراوان هم داشت. بهويژه از جانب گروههای چپ تندرو، و از همه بدتر حزبِ توده، زيرِ ضربِ تهمت و افترای دائمی بود. رژيمِ شاه هم با اعتماد به نفسی که پيدا کرده بود و با پروژهی "انقلابِ شاه و ملت"اش نه تنها جريانهای انقلابی را با خشونتِ بسيار سرکوب میکرد، ميدانی به جريانهای مصدقی ميانهرو هم نمیداد، از جمله به ملکی و حزبِ او. چنان که جنبشی از ترکيبِ حزبهای ملی-مصدقی را که با رهنمودِ دکتر مصدق با نامِ جبههی ملی سوم در سال ١۳۴۳در حال شکلگيری بود، در نطفه خفه کرد. و به دنبالِ آن ملکی و چند تن از رهبرانِ جامعهی سوسياليستها و نيز نهضتِ آزادی که دست اندر کار آن بودند، به زندان افتادند.
"...ملکی در سال ۱۳۳۶ "جامعه سوسياليست های جبهه ملی" را تشکيل داد، و نشريه علم و زندگی را تا سال ۱۳۳۹ منتشر کرد."
او در سال ۱۳۴۴ دوباره بازداشت و محاکمه شد. اتهام او همان اتهام ۲۷ سال پيش، قيام عليه امنيت کشوربود. جلال آل احمد محاکمه ملکی را " به خاطر خفه کردن جبهه ملی سوم در نطفه اش، که ملکی و جامعه سوسياليست ها محرک اصلی انعقادش بودند و اعلاميه وجودی اش با شرکت تمام احزاب وابسته به نهضت ملی در تيرماه ۱۳۴۴ مخفيانه منتشر شد."، می دانست.
ملکی و سه نفر از يارانش در دادگاه، دفاعی مفصل از خود کردند که به شکلی محدود در نشريات منتشر شد. دادگاه ملکی را مجرم شناخت و به سه سال زندان محکوم کرد. او پس از يک سال ونيم آزاد شد و اندکی بعد درگذشت.(3)
در توصیف و بيان نافرجامیِ ترور شخصيت خليل ملکی و امثال او، پلخانف حرف آخر را زده است: " بزرگی يک شخصيت تاريخی به اين مناسبت است که او دارای ويژگی های لازمی است که او را يکی از مستعدترين افراد برای خدمت به احتياجات زمان و عصر خويش می نمايد."
شاپور بختیار
شاپور بختیار در دوران حکومت محمدرضا شاه پهلوی، در زمرۀ روشنفکرانی بود که تلاش می کردند جامعه در مسیر درست ترقی و تعالی پیش رفت کند اما انزوا و محدودیت های اجتماعی و زندان نصیب اش شد. رژیم پهلوی بویژه محمد رضاشاه او را نفهمیدند و وقتی فهمیده شد که خیلی زود دیر شده بود. نه فقط رژیم پهلوی، بخش بزرگی از جامعه "روشنفکری" ایران و کنشگران سیاسی و فرهنگی ِ مدعی دموکراسی خواهی هم او را نفهمیدند و ناباورانه شانس دستیابی به آزادی، رفاه، عدالت اجتماعی و همبستگی را هم برخود و هم بر مردم حرام کردند. ندای آزادی، دموکراسی، سکولاریسم و حقوق بشر او را نشنیدند، و به سوسیال دموکراسی نه گفتند، و به برنامه ای تمکین کردند که به قول شاپور بختیاراگر برای فهمیدن اش به متون پایهای آن سیاست ها و برنامه ها مراجعه می شد پشت آدم می لرزید. آن روزها اگرهشدارهای بختیار درباره " دیکتاتوری نعلین" وسبعیت آخوند ومذهب اش در قدرت جدی گرفته می شد وفریاد های او زیر گرد وغبارهیجان زدگی و شور بی شعور مدفون نمی شد شاید جامعه ما مسیر دیگری میپیمود، فریاد های روشنفکری که صدای ِ تاریخ بیداری ما بود:
"... هیچکس نمیداند جمهوری اسلامی خمینی چیست و اگر کسی به متون گذشته ی مورد اتکای او مراجعه کند پشتش به لرزه درمیآید. خمینی نه تعدد گروههای سیاسی را میپذیرد نه دموکراسی را. میخواهد روحانیت "قانون الهی" را اجرا کند، همه چیز اینجا شروع میشود و اینجا تمام میشود..."
"... آنچه مرا بیش از خطر روزمره مرگ، زجر می داد علم بر این بود که عده ای هنوز دچار اوهام خویشند چنانکه گالیله گفته است:" برای اینکه زمین کار خود را بکند، وقت لازم است ولی در این فاصله چه خسارت ها که به بار نخواهد آمد". کسانی که مرا در تنگنا گذاشته بودند تصور می کردند، من اهریمنی هستم و این امام است که از ایران بهشتی خواهد ساخت. بعد فهمیدند که این شخص، موجودی جاه طلب و خبیث و آدم کشی حرفه ای است. کاش این واقعیت را زودتر در می یافتند. من می کوشیدم به سمت روشنایی بروم، در حالیکه ایران به قعر ظلمت فرو می رفت، می خواستم در جهت نظم و قانون قدم بردارم، در حالیکه هرج و مرج بر ملک مسلط می شد. من خلاف جریان شنا می کردم : موقعیتی مشکل و کاری سخت خسته کننده ..."
"...وقتی آقای خمینی و آخوندها مرا جاه طلب معرفی میکنند باید بگویم که من با تحصیلات و سوابق زندگی و مبارزاتم برای چنین مشاغلی تربیت شده بودم. ولی آنهائیکه در مدرسه فیضیه راجع به مطهرات و کثافات و نجاسات آن مهملات را نوشته اند، بنظر من آنها جاه طلب هستند که خود را بصورت خلیفه اسلام و دارای نظریه راجع به تمام مسائل علمی، فنی، فلسفی، اقتصادی و حقوقی میدانند. وظیفه یک مرد وطن دوست اینست که به مملکتش خدمت بکند. یک روحانی، همانطور که همانوقت گفتم، همه کار در ایران میکرد جز وظیفه خودش که روحانیت بود. آخوندها راجع به جاه طلبی بهتر است صحبت نکنند. هم خمینی و هم من زنده ماندیم تا مردم بفهمند جاه طلب مابین من و او کدامیک بوده ایم و بفهمند که چگونه گناه بزرگ من آگاهی و حسن تشخیصی بوده که دقیقا ً ازروحیه آخوند بطور اعم، و آقای خمینی و اطرافیانش بطور اخص پیدا کرده بودم و شهامت گفتنش را هم، در یک شرایطی که دیگران این شهامت را نداشتند، داشتم..."
15مرداد سال 1370 حکومت اسلامی شاپور بختیار و منشی او سروش کتیبه را به قتل رساند.(4)
پروانه فروهر
پروانه اسکندری (فروهر)، آموزگار و از رهبران جنبش دانشجویی، حزب ملت ایران و جبهه ملی ایران، و از چهرههای برجسته اپوزیسیون دگرگونیخواه، در۲۹ اسفند ۱۳۱۷ متولد شد. او نخستین زنی بود که به عضویت شورای مرکزی جبهه ملی ایران درآمد و مسئول نشریه جبهه ملی ایران شد. وی عضوانجمن فرهنگی آناهیتا، سازمان همگام حزب ملت ایران بود و به خاطرسخنرانی در تظاهرات سی تیر ۱۳۴۰ توسط نیروهای امنیتی دستگیر شد.
پروانه فروهر به همراه چهار دانشجوی دیگر از جمله ابوالحسن بنی صدر و حسن حبیبی، به نمایندگی از طرف دانشجویان برای مذاکره با دکتر علی امینی نخستوزیر وقت انتخاب شد. در پی الغای قانون حمایت از خانواده، پروانه فروهر از معدود فعالان سیاسی کشور بود که با نوشتن مقالاتی به اعتراض به لغو این قانون پرداخت. در آستانه انقلاب ۵۷، سردبيری خبرنامه جبهه ملی را پذيرفت، این مسئولیت را در "آرمان ملت" ارگان حزب ملت ايران حفظ كرد.
در سال ۱۳۵۸ نامزد انتخابات مجلس شورای ملی شد. در پی اعتراض به تقلب های صورت گرفته در انتخابات، پروانه فروهر به همراه حزب ملت ایران، دور دوم این انتخابات را که در سال ۱۳۵۹برگزارشد، تحریم کردند.
مجموعهای از شعرهای برگزیده وی "شاید یک روز" در سال ۱۳۷۹ از طریق انتشارات جامعه ایرانیان منتشر شد.
آخرین نوشتۀ او به تاریخ 19 آبان 1377، گفتاری در بزرگداشت دکتر حسین فاطمی است.
پروانه فروهر باور داشت که:
"دموکراسی در ایران پا نگرفت، زیرا دموکراسی یک فرایافت مجرد نیست، فرهنگی است پرورشی و سازمانی، یک نظام اجتماعی، رهآورد یک جهانبینی، و یک حالت ذهنی ـ شناسایی است و انضباط و پاداش و پادفره."..." باور نمیکنم یک جنبش مستقل زنان چندان بتواند موفق شود، اگر ما بتوانیم مردان را همگام خود کنیم بهتر است"
پروانه فروهر " تنها راه خردگرایانه" برای بهبود وضع ایران را تحقق انتخابات در فضای باز سیاسی میخواند. همزمان با تلاش برای تغییر ساختار سیاسی، تاکید میکند: "دگرگونیهای غیردموکراتیک پیامدهای چنان زیانباری خواهد داشت که حتی گریبانگیر نسلهای آینده نیز خواهد شد."
پرستو( دختر پروانه و داریوش فروهر) در خاطرات خود روزی را روایت میکند که مادرش، فروهر را به تندی خطاب قرار میدهد: "پس تو چه کارهای؟... آخر پس تو چه کارهای؟...او داد میزد و تنها همین جمله را میگفت... اشکهایش میریختند و تکرار این جمله در هقهق گریهاش فرو میرفت. آنروز خانم فرخ رو پارسا ـ که سالها وزیر آموزش و پرورش بود ـ و محمدرضا عاملی تهرانی، نماینده مجلس ـ که تنها دورهی کوتاهی به وزارت رسیده بود ـ اعدام شده بودند."
پروانه فروهر همراه با همسرش داریوش فروهر در اول آذر ماه سال ۱۳۷۷ در جریان قتلهای زنجیرهای به قتل رسیدند.(5)
***
منابع و توضیح:
* گُل های کویر: در باره روشنفکری در ایران- منتشرخواهد شد.
1- ۵۳ نفر، گروهی از زندانیان سیاسی در ایران بودند که در دوران رضاشاه در سال ۱۳۱۶ (خورشیدی) بازداشت و در زندان قصر زندانی شدند. "بیشتر این زندانیان، گرایشهایی به مکتبها و ایدههای تازه ترجمه و مطرح شدهٔ سوسیال دموکراسی یا کمونیسم انترناسیونالیسم یا سوسیالیسم ملیگرایانه یا افکار بینابینیِ تثبیتنشده، داشتند." جرم آن ها عضویت و فعالیت در گروهی اشتراکی بود، آن ها محاکمه و با محکومیتهای متفاوت زندانی شدند. تقی ارانی چهرۀ برجستۀ این گروه بود. اعضای این گروه :
تقی ارانی، عبدالصمد کامبخش، احسان طبری، محمدرضا قدوه، علیاکبر شاندرمنی، رضا روستا، محمدِ پژوه، محمد بهرامی، محمد شورشیان، علی صادقپور، محمود بقراطی، ضیاء الموتی، رحیم الموتی، نورالدین الموتی، میرعماد الموتی، محمدباقر فرجامی، عباس آذری، نصرتالله اعزازی، اکبر افشان، مجتبی سجادی، حسن سجادی، مهدی رسایی، مرتضی رضوی، سیفالله سیاح، علینقی حکمی، ابوالقاسم اشتری، فضلالله گرگانی، ولی خواجوی، یوسف ثقفی، عزتالله عتیقهچی، شعبان زمانی، حسین تربیت، رجبعلی نسیمی، بهمن شمالی، مهدی لاله، تقی شاهین، عباس نراقی، مهدی دانشور، حسن حبیبی، آناقلیج خضربابا، رضا ابراهیمزاده، خلیل انقلاب آذر، فریدون منو، تقی مکینژاد، سیدجلال حسن نایبی، حکیم الهی، نصرتالله جهانشاهلو، خلیل ملکی، انور خامهای، ایرج اسکندری، رضا رادمنش (پسر عمه محمد علی مجتهدی)، مرتضی یزدی، بزرگ علوی.
سیّد احمد کسروی تبریزی (۸ مهر ۱۲۶۹ - ۲۰ اسفند ۱۳۲۴) تاریخنگار، زبانشناس، پژوهشگر، حقوقدان و اندیشمند ایرانی؛ وکیل مدافع آنان بود. هرچند خود تقی ارانی، شش ساعت و نیم از گروه ۵۳ نفر دفاع کرد.
منابع:
- بزرگ علوی: پنجاه و سه نفر - انتشارات نگاه ۱۳۸1
- انور خامه ای، 53 نفر
- فریدون کشاورز، 53 نفر، علم و جامعه، شماره 26
- صمد رحمان زاده، احزاب و مسئله نظام حزبی در ایران، نیمروز، شماره 629، 26 اسفند 1379
- حسین فرزانه، پرونده 53 نفر، انتشارات نگاه، 1372
.......
2- "...جريانی که به همّت خليل ملکی از حزب توده انشعاب کرد - اساساً - يک جريان فرهنگی بود که اعضاء شناخته شدهء آن عبارت بودند از: فريدون تولّلی، رسول پرويزی، جلال آل احمد، محمد علی خنجی، حسين ملک، ناصر وثوقی، هوشنگ ساعدلو، ابراهيم گلستان، نادر نادرپور، احمد آرام، که صادق هدايت نيز - گاه - در مباحثات آنان حضور داشت، اين جريان فرهنگی، ابتداء با انتشار هفته نامهء "نيروی سوم"و سپس با نشر ماهنامهء علم و زندگی و بعد انديشهء نو (به سردبيری ناصر وثوقی) به تبليغ و ترويج ديدگاه های خويش پرداخت، هر چند که در طول زمان، تنها خليل ملکی بود که در عرصه فعاليت های سياسی- تئوريک باقی ماند."
خليل ملکی اثار نوشتاری و ترجمه های ارزشمندی از خود برجای گذاشت . وی به سه زبان انگليسی، آلمانی و فرانسه آشنائی داشت. و بيش از ۱۵ ترجمه و تأليف از او منتشر شده است :نقش شخصیّت در تاريخ (پلَخانُف)، قهرمان تاريخ (سيدنی هوک)، انقلاب ناتمام (ايزاک دويچر)، فرهنگ اصطلاحات اجتماعی (توماس سوره)، کتاب سياه گرسنگی (حوزه دو کاسترو)."
ملکی با نام مستعار نيز مقاله می نوشت: درمجلهٔ "نبرد زندگی" با امضای "دانشجوی علوم انسانی" قلم مي زد."
/ خاطرات خليل ملکی 3- همایون کاتوزیان، سايت، "خليل ملکی و مسأله مدرن شدن ايران" گفتگو با همايون کاتوزيان
داريوش آشوری، گفت و گو، از اميد خليل ملکی تا ياس احمد فرديد- مهرنامه/ سايت تاريخ ايران، و فيس بوک خليل ملکی/
خليل ملکی: انديشمندی تنها، علی ميرفطروس، سایت گویا، 2007/ خاطرات سياسی خليل ملکی، به کوشش محمد علی همايون کاتوزيان - انتشارات رواق ۱۳۶۰/ همایون کاتوزیان، خلیل ملکی، از انشعاب تا همراهی مصدق، بی بی سی فارسی، 2012/ مجموعه مقالات خلیل ملکی، مجموعه 5 جلدی، رضا آذری شهرضایی، ناشر اختران، سال 1396
4- ایراندخت صدیه، اصول بنیادین سیاسی در مبارزات ملی شادروان دکتر شاپور بختیار، سایت ایران لیبرال، اگوست 2025
/ حمید شوکت، پرواز در ظلمت، زندگی سیاسی شاپور بختیار، انتشارات اختران، 1400
5- پروانه اسکندری (فروهر)، صدای معلم، پایگاه خبری- تحلیلی معلمان ایران/ دویچه وله، 29 اسفندماه 1399
مجلۀ ایران فردا، شمارۀ 48، آبان و آذر ماه 1377، ویژه نامه پروانه و داریوش فروهر / بخوان به نام ایران، داریوش و پروانه فروهر، به روایت پرستو فروهر، آلمان، 2012