ابوالفضل محققی - خبرنامه گویا
یک دوست وهمراه قدیمیست که از ایران هر از چند گاهی که عرصه برایش تنگ می شود زنگ می زند و درد دل می کند. اما این بار سخت عصبی است. بی مقدمه با طعنه می گوید: "آقا که هنوز از زیر زمین بیرون نیامده. دستور جهاد نداده چطور می شود پشت سر او ایستاد وشعار جنگ با اسرائیل داد؟ واقعا شرم آور است خودتان رفتید وتف حاصل از شعار "پاسداران را به سلاح سنگین مجهز کنید" روی صورت ما افکنده شد. حالا باز هم همان آدمها می آیند ومی گویند برید پشت سر آقا ودر خواست می کنند که جمهوری اسلامی هر چه بیشتر سلاح بخرد که منظورشان از روسیه وچین است. آخر شما کی دست از این همه یاوه گوئی بر میدارید؟"
بشوخی می گویم: "هیچوقت! می گویم من سال هاست که از این سازمان فدائی خارج شدم"
می گوید:" این چیزی از مسئولیت تو وامثال تو کم نمی کند چطور اجازه می دهی که "فرخ" با وقاحت تمام بمردمی که نمی خواهند در این فتنه افکنده شده توسط جمهوری اسلامی! در این جنگ نا خواسته که مقصر اصلی خود خامنه ای است شرکت کنند. توهین کند؟ از جمله بمن که مخالف حمایت از جمهوری اسلامی در این جنگ هستم اتهام وطن فروشی بزند. چرا اعتراض نمی کنید؟
چرا اگر این طور وطن پرست است وحامی حمایت از سیاست خامنه ای خودش وطرفدارانش بر نمی گردند ایران؟
الحمدالله که رهبری هم می داند بیاید یک گروه ویژه برای مقابله با اسرائیل راه بیانداز. "مرگ خوبه برای همسایه؟" همه شما مسئولید چه برای کار ها وشعار هائی که دیروز در حمایت از خمینی می دادید وچه امروزکه زبان در کام کشیده اجازه چنین توهینی بمردم از جمله بخودتان می دهید؟
تاکی می توان در مقابل این همه جنایت، کشت کشتار دوام آورد؟ در برابراین همه وقاحت! در جنگ دوازده روزه هر کدام سوراخ موشی یافته مخفی شده بودند. هنوز که هنوز است رهبر از سوراخش در عمق زمین بیرون نیامده. اماهنوز از نابودی اسرائیل می گوید. درهمان زیر زمین شمشیر دور سر می چرخاند.
این ها مار خورده افعی شده اند. این خامنه ای بی شرم بزرگ شده حوزه از جنس دیگراست.هرچه لات، هر چه آدم روانی وعقب مانده تو این مملکت هست دورخودش جمع کرده. جماعتی بی هویت، تن پرور که در خواب هم چنین روزی را نمی دیدند.
باور کن اگر شده نصف مردم را بکشند. حاضر به از دست دادن این امکانات نیستند.این ها ماندن برایشان مسئله مرگ وزندگیست.
آنوقت شما می خواهید که بسلاح بیشتری مسلح شوند. خجالت آور است. اگر این حکومت نبود کی برای این لات ولوت به اندازه یک سکه ارزش قائل بود؟ این ها جائی برای رفتن ندارند. اصلا میدونی که اینها هیچکس را آدم حساب نمی کنند. این ها هنوز باور نکرده اند که جوانا، دخترهای شانزده ساله هفده ساله پسرهای جوان بیایند خیابان روبروشان وایستن!
چیزی نمیگم. فقط می پرسم توخودت چه می کنی؟ به طعنه می گوید: "بنا بدستورشما آقایان چپی ها با رهنمود رهبر قبلیم آقای نگهدار رفتم پشت سر خامنه ای وشعارجنگ جنگ تا پیروزی می دهم."
میگویم این طعنه زدن ها را ول کن! خودت چه میگی؟ چه می کنی؟" مکثی می کند: بیکار که نمینشینم! زمانی بود که جیک کسی در نمی اومد. آنوقت همین لات ها، بسیجی های بی هویت، سپاهی های جیره بگیر! در میدان یکه تازی می کردند. اما حال بسیاری مسئله دار شدن، کفگیر حکومت به ته دیگ خورده واز آن پول های باد آورده خبری نیست. آن ها هرچند نه به اندازه مردم اما بهر حال سختی زندگی را حس می کنند وکوچک شدن سفره خود وفامیل های خود را می بینند. آنها هم در خانه جوان دارند، دختر دم بخت دارند. جوان هائی که مانند پدرانشان فکر نمی کنند.
جوان ها سرتا پا شورند! خشم اند! نفرت اند!نیاز اند! خواسته اند! می دانند در دنیا چه می گذرد. هزار رشته زندگی که نسبت مستقیم با سن وسال، بامسئولیت های خانوادگی،ک اری ووو دارد آنها را احاطه نکرده است. حساب گر ومحافظه کارشان نساخته است.
جوانی نیاز است، شهامت است، بی باکی است وبی مرگی. بخصوص اگر به این نتیجه برسی که برای رسیدن به خواسته ها وهدف هایت باید از هفت دریا بگذری. با مرگ پنجه در افکنی. تاخواسته خود را از دلش بیرون بکشی!
جوان ایرانی امروز چنین وضعیتی دارد! حال بعد این جنگ بسیار باور ها در نگاه حتی جوان های بسیجی شکسته یال وکوپال این فرماندهان رده سه باقی مانده فرو ریخته واین سوال برای اکثریت جامعه بوجود آمده تا کی بایدعنان خود بدست این بی کفایت های کوتوله بدهند که بقول رئیس جمهورش "هیج دولتی آدم حسابشان نمی کند!"
نگاه ها بسیاری عوض شده! حتی یک سپاهی، یک بسیجی ساده درک می کند که فرق است بین آن که وقتی بمیدان می آید از حرمت واحترام یک ملت بر خوردار می شود. دل خلقی با اوست. تا اینکه آنها در میان نگاه های شماتت بار وتحقیر آمیز ملت بمیدان بیایند. برایشان مهم است! شاید روزهای اول درک نکنند. اما هر قدر که جلوتر برود. این نگاه عمومی که روز به روز بیشتر می شود متزلزلشان می سازد. توان از آنها می گیرد. به نسبت درکشان شکاف در بین آن ها می اندازد. تعادل نیرو ها در حال بهم خوردن است. این آغاز دگرگونیست!
انقلاب از مسائل اقتصادی که بگذریم نتیجه بهم خوردن تعادل نیروست. چه در عرصه افزده شدن کمی آدم ها به مخالفان چه تغیردرعرصه فکری واحساسی . همه چیز باید که در دیک زمان بجوشد تا جا بیفتد وحال این جوشش به نهایت درجه خود نردیک گردیده یک جوشش دیگر تا سرریز کند.
سکوت کرده. می گویم "برو! روز شماراین جنگ دوازده روز، این نشست "شرم الشیخ" شکست حماس، دم فرو کشیدن حزب الله و فرو پاشی حکومت بشار اسد را در بیار تا دقیق ترتاثیر آن را لحظه بلحظه در عمل کرد حاکمیت وعملکرد مردم بخصوص جوان ها ببینی تا به نتایج جالب تر از این ها برسی. نتایجی که حاصل آن دیدن سرنوشت محتوم وفروپاشی رژیم است و پیروزی مردم! بگذار صف کشیده گانی چون چپ های حکومتی پشت سر خامنه ای همچنان تکیه کرده بر عصای توهم بایستند تا کی موریانه ها تمامی آن بجوند وآنهافروافتند"
می خندد: "هیچ چیز در تو عوض نشده. هنوزهم همان شور، همان طنز همان امید وهمان پیمان"
***