Saturday, Oct 18, 2025

صفحه نخست » وقتی جهان بر حکومت تنگ شد، سلطان شکست را با چادر ایمان پوشاند! پارسا زندی

sahar.jpgحکایت بازگشت آمران؛ قدرتی که از بیرون شکست و به درون تاخت!

آورده‌اند در روزگاری نه چندان دور، هنگامی که جهان بر اهل قدرت تنگ آمد و درهای دیپلماسی یکی پس از دیگری بسته شد، سلطان ملک در اندیشه فرو رفت که چه کند تا از این تنگنا برهد.

مشاورانش گفتند: «با جهانیان مدارا کن و زبان خرد بگشا.»

اما وزیر دیگر گفت: «نه، مردمان خود را بفشار تا ضعف بیرون را در درون جبران کنیم؛ چرا که اگر ما در جهان شکست خورده‌ایم، دست‌کم باید در خانه فاتح نماییم.»

و چنین شد که فرمانی صادر گشت از اهل دولت که:

«اتاقی بسازید به نام اتاق وضعیت عفاف و حجاب، و هشتاد هزار آمر را برانگیزید تا از هر کوی و برزن مراقبت کنند؛ مبادا مویی از زنی سر برآورد و ایمان حکومت بلرزد.»

در شهر غوغا افتاد.

بازارها در بیم، دکان‌ها در اضطراب، و لبخند در چهره‌ها نایاب شد.

دختران با هراس گام می‌زدند، مادران فرزندان را به خانه می‌خواندند، و مأموران در کوچه‌ها چون سایه‌های سنگین شب می‌لغزیدند.

پیری از اهل دانش گفت:

«ای قوم، مگر موی زن شمشیر دشمن است که از آن چنین هراس دارید؟»
جوانی پاسخ داد:

«نه، اما حکومت چون در میدان خرد و عدالت شکست خورده، در میدان روسری شمشیر می‌زند.»

و راست گفت، چرا که هرگاه سلطنت در جهان تنگنا یابد، بر مردم خود تازیانه می‌زند تا اقتدار رفته را در درد خلق بجوید.

در انزوا، دشمن را در آیینه خانه می‌بیند و از موی بی‌گناه انتقام دیپلماسی می‌گیرد.

در همان روزها مردی از اهل سیاست، که باهنر نام داشت، گفت:

«قانون حجاب دیگر لازم‌الاجرا نیست؛ شورای امنیت ملی آن را متوقف کرده است.»

خلق شاد شدند و گفتند: «شاید صبح عقل دمیده است.»

اما سه روز نگذشت که همان مرد، لرزان و پشیمان، بر پرده تلویزیون پدید آمد و گفت:

«بد منتقل شد سخنم! من بر اصل حجاب استوارم، و مطیع فرمانم!»

و مردم دانستند که در این دیار، راستگویی از روسری بر باد رفته خطرناک‌تر است.


در حاشیه حکایت آمده است: روزی یکی از آمران، زنی را دید که روسری‌اش اندکی از سر فرو افتاده بود.

با خشم بانگ برآورد:
«ای زن، ایمان ما را بر باد دادی!»

و زن تبسمی کرد و گفت:
«اگر ایمانتان با نسیم مو بر باد می‌رود، پس کاش آن را در دل می‌کاشتید نه بر سر ما!»

و چون روزگار بر همین منوال گذشت، مردم در سکوتی پرخشم فرو رفتند.

در کوچه‌ها خنده‌ها در پرده بود و در دل‌ها خشم، خاموش اما سوزان.

زیرا دانستند که این بازگشت آمران نه از ایمان است، بلکه از انزوا؛
و این همه نه از غیرت، بلکه از بی‌قدرتی است.

و شاعر شهر بر دیوار خرابه‌ای نوشت:

هرچه جهان تنگ‌تر شد،
چادر اجبار بلندتر گشت.

آنان که در بیرون شکستند،
در درون بر مردم تاختند.

و آن‌که ایمان را سپر کرد،

نه برای دفاع، بلکه برای پوشاندن شکست خویش

⸻---------------

و راوی حکایت در پایان چنین گفت:

«ملک را به عدل نگاه می‌دارند نه به اتاق و آمر.
هر حکومتی که از عدالت دور شود،
ناچار در پی روسری می‌گردد تا شکست خود را پنهان کند.
اما موی زن، اگر آشکار شود، آیینه‌ای است که چهره حاکم را در آن می‌توان دید؛
و وای بر آن حاکم که از دیدن خویش در آیینه بترسد.»

پارسا زندی ( مشاور حقوقی )





Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy