
در جهانی که سیاست به صحنهی بازاریابی بدل شده، نوبل صلح دیگر نشانهی عدالت نیست، بلکه مهر تأیید بر پروژههاییست که مردم را به «فرصت سرمایهگذاری» تقلیل میدهند. گفتوگوی ماریا کورینا ماچادو با پسر ترامپ، و اشارهی همزمان به رضا پهلوی بهعنوان آلترناتیو پیشنهادی برای ایران، نمونههاییست از این منطق مشترک: بازاریابی سیاسی برای قدرت خارجی، نه پشتیبانی اخلاقی از جنبش مردم.9
ماچادو: نوبل صلح یا بازاریابی استراتژیک؟
در یکی از ویدیوهای بازنشرشده در گویانیوز--که برگرفته از کانال «گاراژ» به مدیریت مهدی تدینیست--گفتوگویی میان ماریا کورینا ماچادو، برندهی نوبل صلح، و دونالد ترامپ جونیور منتشر شده که در آن، ماچادو ونزوئلا را «فرصتی درخشان برای شرکتهای آمریکایی» مینامد. او وعده میدهد که دولت را از نفت کنار بزند، همهچیز را خصوصیسازی کند، و راه را برای سودآوری شرکتهای خارجی باز کند.
این سخنان، در ظاهر، دعوت به توسعهاند؛ اما در بطن خود، حامل منطق اقتصادیایست که دولت را به مانع، و بازار را به ناجی بدل میکند. مردم، در این تصویر، نه سوژهی تغییر، بلکه زمینهی سودآوریاند. نوبل صلح، در اینجا، نه نماد عدالت، بلکه ابزار مشروعسازی پروژهایست که صلح را با سود میسنجد.
رضا پهلوی: آلترناتیوی با وعدههای مشابه
در همان کلیپ، اشاره میشود که رضا پهلوی نیز با همین منطق، خود را به قدرتهای جهانی عرضه کرده است--نه بهعنوان صدای مردم، بلکه بهعنوان آلترناتیوی قابل سرمایهگذاری. روزنامهی هاآرتص در گزارشی تحقیقی فاش کرد که بخشی از حمایتهای آنلاین از او، محصول کارزار تبلیغاتی دولت نتانیاهو بوده است؛ با صدها حساب جعلی فارسیزبان مستقر در اسرائیل.
این افشاگری نشان میدهد که «حمایت جهانی» از آلترناتیو پیشنهادی، نه از دل همدلی با مردم ایران، بلکه از دل مهندسی سایبری و منافع ژئوپلتیک شکل گرفته است. در این منطق، مردم ایران نه سوژهی تغییر، بلکه ابزار مشروعیتبخشی به پروژهای خارجیاند.
زن، زندگی، آزادی: انقلابی که شکست نخورد
جنبش «زن، زندگی، آزادی» در ایران، اگرچه با سرکوب شدید، اعدام، و خشونت حکومتی مواجه شد، اما شکست نخورد--زیرا هدفش نه فقط تنها تغییر حکومت، بلکه تغییر افق فرهنگی و اخلاقی جامعه هم بود. این جنبش، بدون رهبر، بدون وعدهی خصوصیسازی، و بدون گفتوگو با وارثان قدرت شکل گرفت. پشتیبانی جهانی از آن، نه بر پایهی سود، بلکه بر پایهی همدلی با رنج، با جسارت، و با کرامت انسانی بود.
در زمینهی حجاب--که تابلو هویتی نظام اسلامیست--این جنبش توانست یکی از مهمترین عقبنشینیهای نمادین جمهوری اسلامی را رقم بزند. امروز، در خیابانها، دانشگاهها، و بسیاری فضاهای عمومی، هزاران زن بیحجاب حضور دارند؛ نه بهعنوان استثناء، بلکه بهعنوان قاعدهای که قدرت دیگر نمیتواند آن را انکار کند.
اما تأثیر این جنبش، فراتر از حجاب است. در هر بحث اجتماعی، سیاسی، یا فرهنگی، از طیفهای گوناگون، ردپایی از «زن، زندگی، آزادی» دیده میشود. این جنبش، به زبان مشترک اعتراض بدل شده؛ به حافظهی جمعی؛ به معیار سنجش صداقت، شجاعت، و کرامت.
در جهانی که آلترناتیوهای بازاری با وعدههای جذاب به قدرت عرضه میشوند، «زن، زندگی، آزادی» یادآور این حقیقت است که تغییر، از دل مردم میآید--نه از دل بازار؛ و مشروعیت، از رنج و مقاومت برمیخیزد، نه از تبلیغ و مهندسی.
ماندلا: پشتیبانی از مردم، نه از خود
نلسون ماندلا، در دوران مبارزه، هرگز خود را بهعنوان «فرصت سرمایهگذاری» معرفی نکرد. او از جهان خواست که از مردم آفریقای جنوبی حمایت کند--از مبارزهی آنان، از حق زیستن آنان، از مقاومتشان در برابر آپارتاید. در گفتوگوهای جهانی، او نه خود را، بلکه جنبش را نمایندگی میکرد.
او با زبان کرامت، با حافظهی رنج، و با صداقت اخلاقی سخن گفت؛ نه با وعدهی خصوصیسازی، نه با بازاریابی سیاسی. در جهانی که آلترناتیوها خود را به قدرت عرضه میکنند، ماندلا یادآور این اصل بود: مشروعیت، از مردم میآید؛ نه از بازار.
لهستان و چکسلواکی: تغییر از دل مردم، نه از دل بازار
در انقلاب مخملی چکسلواکی، واتسلاو هاول و روشنفکران مجمع مدنی، با تکیه بر نافرمانی مدنی، تظاهرات، و مطالبهی حقوق شهروندی، حکومت را وادار به کنارهگیری کردند. هاول، شاعر و نمایشنامهنویس، نه با وعدهی خصوصیسازی، بلکه با زبان کرامت و آزادی، مردم را به میدان آورد.
در لهستان، جنبش همبستگی به رهبری لخ والسا، از دل کارخانهها، کلیساها، و محلهها برآمد. اعتصابات کارگری، سازماندهی اتحادیهها، و فشار اجتماعی، رژیم کمونیستی را به مذاکره کشاند. والسا، برخلاف ماچادو یا رضا پهلوی، هرگز خود را بهعنوان «فرصت سرمایهگذاری» معرفی نکرد. او نمایندهی مردم بود، نه نمایندهی بازار.
چهار مدل، چهار منطق
در چکسلواکی، مردم با مقاومت مدنی و مطالبهی دموکراسی، سوژهی اصلی تغییر بودند. بازار، در حاشیه بود، و مشروعیت بینالمللی، بر پایهی خواست مردم شکل گرفت.
در لهستان، اتحادیههای مردمی، با سازماندهی اجتماعی، قدرت را به چالش کشیدند. مردم، در مرکز بودند؛ نه بهعنوان ابزار، بلکه بهعنوان کنشگر.
در ونزوئلا، ماچادو با وعدهی خصوصیسازی و حذف دولت، خود را بهعنوان آلترناتیو معرفی میکند. مردم، در حاشیهاند؛ بازار، در مرکز؛ و مشروعیت، بر پایهی سودآوری.
در ایران، رضا پهلوی با تبلیغ آلترناتیو خود، و با پشتیبانی مهندسیشده، نه از دل جنبش، بلکه از دل ژئوپلتیک عرضه میشود. مردم، به حاشیه رانده میشوند؛ و مشروعیت، نه از رنج، بلکه از تبلیغ ساخته میشود.
پاسخ به یک استدلال رایج: آیا این مدلها متناسب با شرایط ایران و ونزوئلا نیستند؟
برخی ممکن است بگویند: «مدل ماچادو یا رضا پهلوی، متناسب با شرایط خاص ایران یا ونزوئلاست. چرا باید کپی لهستان یا آفریقای جنوبی باشیم؟»
پاسخ این است: بله، هیچ جنبشی نباید کپی دیگری باشد. اما تفاوت، نباید بهانهی حذف مردم شود. اگر قرار است مدلی «متناسب» باشد، باید بپرسیم: متناسب با شرایط چه کسی؟ مردم، یا قدرت؟
تناسب واقعی، یعنی ریشهداری در مردم، پاسخگویی به رنج، و سازماندهی اجتماعی--نه بازاریابی سیاسی، وعدهی خصوصیسازی، یا گفتوگو با وارثان قدرت. اگر آلترناتیوی بهجای شنیدن صدای مردم، به جذب سرمایهگذار و جلب رضایت قدرتهای خارجی اولویت دهد، دیگر نمیتوان آن را «متناسب» نامید--بلکه باید آن را «مناسب برای حذف» دانست.
تفاوت زمینهای، نباید به تفاوت در منطق اخلاقی بینجامد. در هر زمینهای، مشروعیت باید از مردم بجوشد، نه از بازار. و اگر قرار است تغییری رخ دهد، باید از دل مقاومت، همدلی، و سازماندهی برآید--نه از دل وعده، مهندسی، و تبلیغ.
تفاوت، اگر اخلاقی نباشد، بهانهی حذف است. و حذف، اگر با لبخند همراه باشد، خطرناکتر است.
الحاق روشنگر: نقد خصوصیسازی، نه دفاع از دولتگرایی
نقد ما به مدلهایی که با وعدهی خصوصیسازی و حذف دولت عرضه میشوند، بههیچوجه دفاع از دولتگرایی رانتی و سرکوبگرانهی ایران یا ونزوئلا نیست. ما از دخالت دولت به شیوهی نروژ، سوئد، یا حتی آلمان سخن نمیگوییم--بلکه از حذف مردم، از تقلیل سیاست به بازاریابی، و از مشروعیتبخشی به آلترناتیوهایی بدون ریشه در جنبشهای مردمی انتقاد میکنیم.
در مدلهای دموکراتیک اسکاندیناوی، دولت نه ابزار سرکوب، بلکه نهاد پاسخگوست؛ نه مانع مردم، بلکه محصول سازمانیابی آنان. آنچه ما نقد میکنیم، نه بازار است، نه دولت--بلکه حذف مردم از هر دو.
نتیجهگیری: زندگی، نه ابزار
اگر آلترناتیو سیاسی، نه از دل جنبش، بلکه از دل بازار شکل گیرد، باید پرسید: این آلترناتیو، نمایندهی مردم است یا ابزار قدرت؟
و اگر پشتیبانی جهانی، نه از رنج مردم، بلکه از وعدهی سود باشد، باید پرسید: این پشتیبانی، اخلاقیست یا استراتژیک؟
زندگی، حق طبیعی مردم است--نه ابزار تبلیغ، نه پروژهی تلطیف، نه بهانهی حذف.