سرکوب وحشيانه و سيستماتيك شهروندان عرب در اقلیم اهواز توسط نظام جمهوری اسلامی، و همراهی بخش هایی از بدنه جامعه سیاسی ایران با این سرکوب ها، نه تنها یک واکنش تاکتیکی به اعتراضات یا فعالیتهای حقطلبانه است، بلکه بخشی از یک استراتژی بلندمدت برای سرکوب هویتهای قومی است. این رویکرد، که ریشه در ترس از هویتطلبی دارد، سالها است که با خشونت، اعدامهای فراقضایی و شکنجه همراه بوده و اخیراً با اعدامهای مخفیانه شش زندانی سیاسی عرب در زندان سپیدار اهواز در مهر ۱۴۰۴ (اکتبر ۲۰۲۵) تشدید شده است.
این رویدادها، که بدون اطلاع خانوادهها و با اعترافات اجباری همراه بودند، نمادی از رویکرد خشونت آمیز فالانژهای نظام ایران علیه مردم عرب هستند و به همین دلیل به طور خاص، در ذهن فعالان و مردم منطقه، تداعیکننده خشونتهای فالانژیستی است. این خشونت متاسفانه بر پایه نفرت قومی و رویکرد استراتژیک برای حذف "دیگری" بنا شده است. جمعه شب گذشته نیز یک کودک عرب به نام ذوالفقار شریفی، در شهر حویزه، مورد اصابت گلوله نفرت فالالنژها ها قرار گرفت و کشته شد. خواهر همين کودک نیز با همان گلوله های نفرت رژیم فالانژیستها به شدت مجروح شد.
تصویر: ذوالفقار شریفی، کودک عرب کشته شده توسط پلیس ایران
***
از ابتدای انقلاب در ۱۳۵۷، جمهوری اسلامی با نهضت "خلق عرب" در خرداد ۱۳۵۸ روبرو شد؛ نهضت عرب ها کنشی مدنی که خواستار خودمختاری فرهنگی، مصرف بخشی از درآمدهای نفتی برای مناطق نفت خیز و پذیرش زبان عربی به عنوان زبان رسمی اقلیم و حقوق دیگر بود. این کنش مدنی، که در محمره و اهواز متمرکز بود، با سرکوب خشن ارتش و فالانژهای انقلابی همراه شد و صدها کشته برجای گذاشت. این الگو در دهههای بعد تکرار شد. انتفاضه ۱۳۸۴ اهواز، که با اعتراض به تلاش رژیم برای تغییر ترکیب جمعیت عرب ها، تبعیض اقتصادی، سیاسی و فرهنگی همراه بود، منجر به کشته شدن دهها معترض و بازداشت های گسترده شد.
در سالهای جنگ ایران-عراق (۱۳۵۹-۱۳۶۷)، دهها شهروند عرب به اتهامهای ساختگی "همکاری با دشمن" اعدام شدند، و حاکم شرع وقت اهواز، محسن اراکی، نقش کلیدی در این اعدامها ایفا کرد. این در حالی است که عرب ها در جبهه های جنگ و به خصوص ساختار امنیت جبهه ها حضوری موثر داشتند. در دهه ۱۳۹۰، اعتراضات مردم اقلیم اهواز که بر سر کمبود آب، آلودگی محیط زیست و محرومیت اقتصادی بود با تیراندازی مستقیم به معترضان پاسخ داده شد و صدها نفر زخمی یا کشته شدند.
تشکل های سیاسی عرب که از دهه ۱۹۲۰ در میان مردم ریشه دارند، اغلب به عنوان بهانهای برای سرکوب گسترده استفاده شدهاند. این در حالی است که اکثریت این تشکل ها رویکرد مدنی دارند. از انقلاب تا کنون، صدها اعدام سیاسی عربها ثبت شده، که اغلب با اتهامات ساختگی توجیه میشوند. این تاریخچه نشاندهنده یک استراتژی مداوم است: استفاده از خشونت برای تضعیف هویت عربی اقلیم و جلوگیری از هرگونه مطالبه به حق قومی است. در هفتههای اخیر، اعدام شش زندانی سیاسی عرب؛ علی مجدم، محمدرضا مقدم، معین خنفری، حبیب دریس، عدنان غبیشاوی و سالم موسوی در ۱۲ مهر ۱۴۰۴ بدون اطلاع خانوادهها و با وعدههای دروغین عفو انجام شد. این اعدامها، که توسط شعبه ۴ دادگاه انقلاب اهواز در اسفند ۱۴۰۱ صادر شده بود، بخشی از موج گستردهتری از سرکوب است: همزمان، هفت زندانی مذهبی عرب دیگر به ۳۱ سال حبس محکوم شدند، و بعد از این کشتار یک فعال مدنی به نام حسن ساعدی در بازداشتگاه اطلاعات اهواز تحت شکنجه کشته شد.
این اقدامات، که ۱۳ سازمان حقوق بشری آن را "پنهانی و غیرانسانی" توصیف کردهاند، در بستر اعتراضات مداوم به بحران آب و محیط زیست اقلیم رخ میدهد، جایی که عربها بیش از ۷۰ درصد جمعیت را تشکیل میدهند اما از محرومیتهای ساختاری رنج میبرند. از منظر استراتژیک، به نظر می رسد که این سرکوبها دو هدف اصلی را دنبال میکنند: اول، خنثیسازی مبارزات داخلی به مثابه تهدیدات، در موازات با فشارهای خارجی (مانند تحریمهای نفتی)، با تمرکز بر "امنیت ملی" به عنوان بهانه. دوم، ایجاد رعب و وحشت برای جلوگیری از اتحاد قومی، که میتواند به اعتراضات سراسری منجر شود الگویی مشابه سرکوب بلوچها در جمعه خونین زاهدان. حملههای اخیر به عربهای اهواز، با تیراندازی مستقیم، اعدامهای مخفی و شکنجه، به طور ناخواسته تداعی کننده فالانژیسم در اهواز است. نیروهای امنیتی، با نگرش نژادپرستانه ضدعربی، اعتراضات را به "توطئه خارجی" (مانند عربستان یا اسرائیل) نسبت میدهند و خشونت را برای حفظ نظام مشروع جلوه میدهند.
این روند از گذشته های دور تکرار می شود. در دهه شصت میلادی به بعد در عهد جمال عبدالناصر در مصر جنبش مردم عرب به گرایش به ناصریسم متهم می شد. در عهد صدام نیز مردم عرب به بعثی بودن متهم می شدند. در دهه گذشته که روابط سیاسی ایران و پادشاهی عربی سعودی به رویارویی انجامید جنبش مردمی عرب به وهابیت و سعودی متهم گردید. الان نیز که رژیم در تیررس اسراییل قرار گرفته و وضعیت امنیتی نشان می دهد که اسراییل در سپاه و ارتش و مراکز تصمیم سازی رژیم ایران حضور فعال دارد، باز هم این شهروندان عرب هستند که به همکاری با اسراییل متهم می شوند! این فرافکنی امنیتی، از منظر استراتژیک، ضعف رژیم را برجسته میکند.
همانطور که فالانژها مثلا در لبنان دهه هفتاد و هشتاد میلادی با خشونت متواصل، چرخهای از مقاومت بلندمدت ایجاد کردند، سرکوب اهواز میتواند به رادیکالیزه شدن جوانان منجر شود. در لبنان با ترکتازی فالانژها، عاقبت آن شد که رویکرد فالانژیسم به انزوای سیاسی بینجامد. در ایران، این رویکرد میتواند شکاف قومی را عمیقتر کند و رژیم را در برابر ائتلافهای اپوزیسیون قومی (عرب- لر- بلوچ- ترک -کرد-ترکمن - گیلک و...) رو به رو کند.
استراتژی جمهوری اسلامی در قبال عربهای اهواز مبتنی بر سرکوب نژادپرستانه و انکار هویت شاید در کوتاهمدت کنترل را حفظ کند، اما در بلندمدت، با تشدید محرومیتهای اقتصادی و فرهنگی، به بیثباتی دامن میزند. مرور تاریخچه کشتار مردم عرب در سال ۱۳۵۸ در محمره تا اعدامهای ۲۰۲۵ وکشتار کودکان عرب نشان میدهد که این خشونت نه تنها عدالت را قربانی میکند، بلکه منابع استراتژیک را به تهدیدی داخلی تبدیل مینماید.
اکنون برای تغییر، نیاز به فشارهای بینالمللی و حمایت سایر ایرانیان از مطالبات مشروع قومی است، تا چرخه فالانژیستی خشونت شکسته شود و اقلیم اهواز به عنوان پلی برای همزیستی در قالب یک نظام سیاسی غیر متمرکز همانند فدرال بدل شود، نه میدان کشتار و خشونتی که بی تردید استقرار تمام ایران و منطقه را تحت تاثیر قرار دهد.

بازاریابی قدرت، حذف مردم، اسماعیل لیاقت