Thursday, Oct 23, 2025

صفحه نخست » آن ور بام، حمید فرخنده

farkhondeh.jpgارزش‌هایی چون صلح، مخالفت با میلیتاریسم، نفی اشغالگری اسرائیل و دفاع از حقوق پایمال‌شده‌ی مردم فلسطین، همبستگی جهانی با ملت‌های تحت ستم و مقابله با امپریالیسم، دخالت در امور دیگر کشورها یا کشورگشایی، از جمله ستون‌های فکری چپ در قرن بیستم بود. چپ‌ها از خود تصویری داشتند که در آن همیشه در کنار مردم تحت ستم و در برابر قدرت‌های سرکوبگر ایستاده‌اند. در دوران جنگ سرد نیز اگرچه بسیاری از چپ‌ها چشمان خود را بر کاستی‌ها و سرکوب‌های درون کشورهای اردوگاه سوسیالیسم می‌بستند و دخالت‌های شوروی در چکسلواکی برای سرکوب بهار پراگ و یا در مجارستان، افغانستان و حمایت از برخی کودتاهای نظامی به‌دست افسران جوان چپ‌گرا را توجیه می‌کردند (کودتا انقلاب خوانده می‌شد)، اما به‌هرحال در برابر جنگ‌ها، کودتاها و اشغالگری‌های غرب به رهبری آمریکا که در قرن بیستم کم‌شمار هم نبود، ایستادگی می‌کردند و این مواضع را از افتخارات خود می‌دانستند. اصولاً این مواضع صلح‌طلبانه و ظلم‌ستیزانه باعث جلب بسیاری از اقشار مختلف، به‌ویژه نسل جوان همه کشورها، چه در کشورهای پیشرفته و چه در جهان سوم، به چپ‌ها شده بود.

اما پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، بخش بزرگی از همین چپ‌ها که فرهنگ ایمانی و قبله‌ای به امور عالم داشتند، گویی قبله‌ی فکری خود را ناگهان گم کردند. کسانی که زمانی شیفته‌ی شوروی بودند و رفتارهای آن نظام توتالیتر را نادیده می‌گرفتند، ناگهان ۱۸۰ درجه چرخیدند. امروز بخشی از همان چپ‌های سابق به نتایجی شگفت‌انگیز رسیده‌اند: اینکه فلسطینی‌ها گویا «داوطلبانه زمین‌هایشان را فروختند و رفتند»، یا اینکه در نگاه آن‌ها سرزمین فلسطین تا سال‌های قبل از صدور بیانیه‌ی «بالفور» یا تا زمان تشکیل دولت اسرائیل در ۱۹۴۸ منطقه‌ای بی‌در و پیکر و بی‌صاحب بوده و یهودیان و اسرائیلی‌ها فقط گویی سرزمین موات را آباد کرده‌اند و پس حق مالکیت و تشکیل دولت فقط از آنِ آن‌هاست! انگار علیرغم اسناد موجود اشغال، جنگ، کشتار، ویران کردن صدها روستای فلسطینی و آواره کردن صدها هزار فلسطینی هرگز رخ نداده است. برخی حتی تا بدان‌جا پیش می‌روند که گرچه منکر این اتفاقات نمی‌شوند، اما تقصیر را گردن قربانی می‌اندازند! به‌زعم آن‌ها چون فلسطینی‌ها مانند اسرائیلی‌ها سیاست‌مدار لایق و نفوذ کافی در محافل سیاسی و اقتصادی جهانی نداشتند، باید تسلیم زور و قدرت بیشتر می‌شدند. یعنی نهایتاً در سنت قدیمی تاریخ وجود داشته: «الحق لمن غلب» (حق با نیرویی است که قدرت بیشتر دارد)، بدون توجه به حقوق بین‌الملل، قطع‌نامه‌های سازمان ملل، اخلاق و حقوق بشر و همبستگی جهانیِ وجدان‌های آزاده فرای مرزهای ملی.

پس در نگاه این گروه، همبستگی جهانی نیز دیگر مفهومی ندارد. رنج ملت‌های دیگر به ما ارتباطی ندارد، مگر آن‌که خودشان یا مردم‌شان درگیر مشکلی مشابه باشند. تناقض زمانی آشکار می‌شود که همین افراد در برابر سرکوب در ایران، از جهانیان می‌خواهند با مردم ایران ابراز همبستگی کنند.

حتی در زمینه‌ی مخالفت با دخالت نظامی در امور کشورها نیز معیارهای این بخش از چپ‌ها وارونه شده است؛ آنان که روزی مخالف هرگونه مداخله‌ی خارجی بودند، اکنون دخالت نظامی آمریکا در ایران را برای «نجات مردم» توجیه می‌کنند.

پرسش این است که آیا «رفقای سابق» در آن دوران واقعاً به ارزش‌هایی که روزی فریاد می‌زدند، باور داشتند؟ تغییر ارزش‌ها امری طبیعی و حق انسان‌هاست و منافع ملی ما البته در اولویت قرار دارد، اما این چه ربطی به ارائه‌ی تفسیر غیرواقعی و غیرمستند از تاریخ دارد؟ آیا این رفقای دیروز، تاریخ درگیری‌ها میان یهودیان و فلسطینی‌ها و مناقشه‌ی فلسطین و اعراب با اسرائیل را واقعاً خوانده بودند؟ یا آن‌که آن زمان نیز تنها از پشت عینک ایدئولوژیک به جهان می‌نگریستند و به‌طور فله‌ای مواضع و نگاه اردوگاه سوسیالیسم و حزب و سازمان خود به جهان را پذیرفته بودند و حالا فقط رنگ سرخ عینک خود را عوض کرده‌اند؟



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy