واژه "روشنفکر" که همزمان با تاریخ معاصر ایران زاده شد, باری غریب و پرتناقض را با خود بدوش می کشد. واژه ای که از همان آغاز با سوءتفاهم زاده شد و هنوز هم که هنوز هست, در گرداب همان سوءتفاهم دستوپا میزند. عنوانی که میبایست نشانه بینش و بصیرت فرهنگی, اجتماعی و یا سیاسی یک فرد باشد، در عمل به باری سنگین از سردرگمی تاریخی بدل شد؛ چرا که بسیاری از آنان که خود را "روشنفکر" میخواندند، نه در جای درست ایستادند، نه ضرورت زمان را شناختند و نه توانستند حقیقت موقعیت و مسئولیت تاریخی خویش را دریابنسال های آغازین و سرنوشتساز ۱۳۰۰ شمسی، هنگامی که ایران نیازمند یک دولت مقتدر، منسجم و نوساز بود، رضاشاه بزرگ در قامت رهبری ملی ظاهر شد. او در دورانی که بیدولتی و چندپارگی، حیات ایران را تهدید میکرد، توانست بنیانهای دولت مدرن، ارتش ملی و ساختار اداری نوین را در کشور پیریزی کند.
برای جایگزین ساختن چنین ثبات و پیشرفتی با آن آشفتگی و عقب ماندگی, اقتداری لازم بود که رضاشاه از خود نشان داد. اقتداری که از ضرورت تاریخی آن دوران برای بقا و شکوفائی کشور برمیآمد. درست در همان زمان بود که "روشنفکران" ایرانی, در حالیکه در آنسوی مرزهای شمالی کشور، استالین بهعنوان خدایگان سوسیالیسم، در اوج بیداد فرمان میراند, از درک این تفاوت بنیادین عاجز مانده و عدالت را در سایه استالینیسم جستند. آنان, نه مدرنیته بومی رضاشاهی را فهمیدند و نه استبداد ایدئولوژیک شوروی را. همین خطا، ریشه بحران "روشنفکری" ایرانی شد: "ایستادن در جای نادرست، ناتوانی در شناخت ضرورت زمان و عدم درک حقیقت موقعیت و مسئولیت تاریخی خویش!"
بطور نمونه, می توان از کارنامه سیاسی محمد مصدق نام برد. سیاستی که او در پیش گرفت, به تضعیف ساختار دولت ملی انجامید و میدان را برای نفوذ نیروهای ضدملی گشود. او که در جایگاه تاریخی خود, می بایست به دفاع از شاه و حکومت وقت برمی آمد, در غیاب واقعگرایی سیاسی, چه در دوران حیات و چه در پس مرگ خود, به ابزار جدالهای فرساینده با شاه بدل شد.
نمونه برجسته دیگر این گمگشتگی، خلیل ملکی است؛ شخصیتی صادق، شجاع و اهل اندیشه، اما گرفتار در توهم نقش سوم. او، بهجای درک الزامات تقویت دولت وقت و قرار گرفتن در کنار تنها نیروی ملیگرایی که در قالب حکومت پهلوی در حال نوسازی بود، کوشید میان شاه و "چپ", راهی مستقل بیابد؛ راهی که نه به بلوغ سیاسی انجامید و نه به شکلگیری مکتبی پایدار. هم او و هم بسیاری از همنسلانش، از درک لحظه تاریخی بازماندند. بی تردید اگر ملکی و همفکرانش، از جمله نیروهای صادق حزب توده، در می یافتند که شاه, نماد اراده ملی برای استقلال، نوسازی و استقرار دولت است و بهجای جدال با شاه، در کنار او میایستادند و ظرفیت بینظیر او را برای رهبری ملی درمییافتند, با آن توان فکری و سازمانی که داشتند, می توانستند به پایداری حکومت ملی شاه کمک شایانی کنند و چه بسا میهن ما امروز در جایگاه شایسته ای قرار می داشت که شاه آرزویش را در سر می پرورانید.
اما "روشنفکری" ایرانی، در اسارت شعار و احساس، از تشخیص واقعیت وجودی شاه و حکومت پهلوی و توانایی های خود در کمک به توسعه و ترقی کشور بازماند.
به دیگر زبان, نسل هایی که پیش از بهمن سیاه ۵۷ عنوان "روشنفکر" ایرانی را به یدک می کشیدند, دلباخته مصدق و یا شیفته استالین و یا مائو و یا کاسترو, در حالیکه از فهم پیوستگی میان اقتدار ملی و توسعه غافل بودند, زمینه ساز فروپاشی حکومت شاه شدند و به این ترتیب, دهه های سیاه حاکم بر میهن رقم زده شد.
عجب آنکه هنوز هم پس از نزدیک به پنج دهه تجربه حکومت نکبتی که "روشنفکران" ایرانی بر کشورمان سوار کردند, شاهد آن هستیم که بازماندگان آنان, با قلم فرسایی شبانه روزی خود, کماکان به آلوده سازی فضای سیاسی مخالفان جمهوری نکبت اسلامی مشغولند. از جمله آن بازماندگان, آقای نقرهکار است. او از گروه پنجاهوسه نفر چنان سخن میراند گویی این گروه, تجلی ناب روشنفکری ایرانی بودهاند؛ کسانی که در حقیقت، مجموعهای از افراد ایدئولوژیزده بودند که آزادی را در سایهی استالین "مخوف" میجستند.
موضوع ما نقد اشخاص نیست، بلکه پرداختن به درک جایگاه درست تاریخی است. درک آنکه روشنفکری, تنها آنگاه معنا دارد که سکوی پرش آن درست انتخاب شده باشد. ایستادن در کنار رضاشاه، آن سکوی درست بود: پادشاهی که نماد بازسازی ملی، وحدت سرزمینی و خروج از قرون ملوکالطوایفی می بود. به همان اندازه, ایستادن در برابر این جریان درست تاریخی، ایستادن در مسیر ویرانی و تباهی برای کشور بوده و است.
روشنفکری, اگر براستی دغدغه حقیقت دارد، باید نخست به دنبال حقیقت باشد و با واقعیت ها آشتی کند: با خاک، با تاریخ و با ضرورتهای ملی! در همین راستاست که فهم نقش شاه در مسیر مدرنسازی ایران، ادای دین به واقعیت تاریخی است؛ واقعیتی که نادیده گرفتن آن، تکرار همان خطایی است که نزدیک به نیم قرن است در حال پرداختن هزینه آن هستیم.

















