برای انجام یک کارِ پژوهشی به روزنامه های قدیمیِ ایرانی مراجعه می کنم. زمانه ای نمی بینم که در روزنامه ها و نشریه ها از زندان و دار و تیرباران و ترور تصویر وخبری نباشد، انگار زندان و دار و تیرباران و ترور و کشتار، پاره ای از تاریخ این سرزمین است.
به روزنامه های سال های 58 تا 61 که می رسم، پس از دهه ها که از آن روزگاران می گذرد، مات و میخکوب می شوم. نقش ِهولناک ترین کابوس ها امان نمی دهند به سراغ آنچه در میان روزنامه ها به دنبالش هستم، بگردم. سراپای روزنامه ها، نه، خوننامه ها، خون و جنون و جنایت و وحشت است.
این همه رنج چگونه تحمل شده اند، یک انقلاب و این حد عفونت وچرک و درد؟
وقتی فاجعه را با فاصله ببینی قَد و اندازه آن واضح تر دیده می شود.
جرثقیل ها و جوان ها بردار، دیوارها و تیرباران ها در ملاءعام، نام هایی که در زندان ها و شکنجه گاه ها روزانه بر دار و تیرباران شده اند، یا قرار است بردار و تیرباران شوند. تصاویر کودکان و نوجوانان اعدام شده، گردن زدن در ملاءعام، سنگسار، چشم از حدقه در آوردن قبل از سنگسار قربانیان، جوانان همجنسگرا بر دار یا مُثله شده در بیابان ها، قطع دست و پا، سوزاندن جنازه اعدام شدگان و تن فروشان توسط "مردم"، شلاق زدن ها با هلهله و الله اکبرگویانِ"مردم تماشاچی"، جنگ واجساد لِه شدۀ کودکان و نوجوانان در جبهه ها و میانِ ویرانی های جنگ، کشفِ جنازه ها در گوشه و کنار شهرها وروستاها، تصاویر قربانیان خودکشی و اعتیاد، مفقود الاثرها، تصاویر افراد یا خانواده هایی که قربانی قتل های فردی و یا دسته جمعی خانوادگی شده اند، و...
ناباورانه می نُماید این تابلوی رنج و وحشت!
****

در جستجوی هویت، اسماعیل نوری علا
















