در این جستار کوتاه، نگاه شاملو به دین و دگرگونی این نگاه در دورههای گوناگون بررسی میشود
*
شاملو شاعری دینباور نبوده است؛ با اینهمه، با حساسیت یک فرد سکولار به دین برخورد نکرده است. به پدیدههای دینی، روی هم رفته، به عنوان پدیدههای ازلی و ابدی نگاه کرده است. از نظر چگونگی برخورد به نمادهای دینی، سه دوره را میتوان در شعر شاملو شناسایی کرد.
۱- از آغاز شاعری تا «لحظهها و همیشه»
۲- از «لحظهها و همیشه» تا انقلاب
۳- پس از انقلاب
*
در دورهی نخست، دین و نمادهای دینی بازتابی ويژه در شعر شاملو ندارد. در شعر عامیانهی «بارون» اشارهای به «قبله» دارد: « ما ظلمو نفله کردیم/آزادی رو قبله کردیم» (بارون، هوای تازه)
از «لحظهها و همیشه» به بعد است که فرهنگ دینی بازتابی چشمگیر در شعرهای شاملو پیدا میکند. در بارهی مطالعهی متنهای دینی شاملو در مصاحبهای میگوید:
« برخورد با اثری از دی.اچ.لارنس که به شیوهی تورات نوشته بود مرا به خواندن تورات برانگیخت، و از آنجا به خواندن تفاسیر قرآن. پس از آن هرچه به دستم رسید، خواندم...»۱
تاثیر کتاب مقدس (تورات و انجیل) را در شعرهای «لوح» و « مرگ ناصری» و در چند شعری که به روش تورات نوشته شده میتوان دید. شعر «لوح» به روشنی نشان میدهد که شاملو پس از خواندن «کتاب مقدس» دیناندیشی کرده و به مقایسهی آموزههای دینی پرداخته و موضع گرفته است؛ در شعر «مرگ ناصری» مسیح را میستاید. با اینهمه شاملو باید و شاید به جایگاه راستین دین در جامعه نیاندیشیده بوده است؛ از این رو نوسانهایی در برخورد وی به دین و فرهنگ دینی در شعرهایش دیده میشود.
*
از سالهای ۴۵ (قفنوس در باران) به بعد، واژگان دینی در شعر شاملو نمود پیدا میکند یا دستمایهی برخی از ایماژهای شعریاش میشود:
«خدای را/ مسجد من کجاست/ای ناخدای من؟...
و به سجده/ من/ پیشانی بر خاک نهادم (سفر، قُقنوس در باران، ص. ۵۹۷)
*
از شب هنوز مانده دو دانگی
ور تائباید و پاک و مسلمان
نماز را
از چاووشان نیامده بانگی!» (با چشمها، مرثیههای خاک. ص ۶۵۵)
*
بگو برهنه به خاکام کنند
سراپا برهنه
بدانگونه که عشق را نماز میبریم (در آمیختن، ابراهیم در آتش)
*
و «سرخی»
حُرمتی که نمازش میبری.
...
که نماز آخرین را به زیارت میرفتیم (زبان دیگر، دشنه در دیس)
*
نگاه از صدای تو ایمن میشود
چه مومنانه نام مرا آواز میدهی (شبانه، ابراهیم در آتش)
*
باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد
که مادران سیاهپوش
- داغداران زیباترین فرزندان آفتاب و باد-
هنوز از سجادهها
سر برنگرفتهاند! (آخر بازی، ترانههای کوچک غربت)
*
کاربرد واژگان دینی یا هر واژهای در شعر به خودی خود ایرادی ندارد؛ چگونگی کاربرد آنهاست که مهم است. واژگان دینی در این شعرها، کم و بیش، با همان بار معنایی بکار برده شدهاند که در ادبیات دینی. یعنی انگار از درون به این واژهها برخورد شده و نه از بیرون و با فاصله. برای نشان دادن برخوردی دیگرگونه به نمادهای دینی، پاره شعری از فروغ میتواند روشنگر باشد:
«میتوان در حجرههای مسجدی پوسید/ چون زیارتنامهخوانی پیر». (عروسک کوکی)
در اینجا فروغ نشان میدهد که با فرهنگ دینی یک فاصلهی ذهنی دارد.
برخورد به دین در جامعهای چون ایران کاری نازک است. در غرب، دین، جایگاه راستیناش را یافته است: اینکه دین امری فردیاست برای همگان پذیرفته شده است. ولی در ایران، دین هنوز در همهی پهنههای زندگی کم و بیش فرمانروائی میکند. پس از انقلاب دیدیم که همین واژههای دینی تا چه پایه بار سیاسی گرفتند؛ و تا چه پایه دستمایهی ارزشگذاری انسانها شدند.
در غرب از رنسانس به این سو ادبیاتی نیرومند در انتقاد از سلطهی کلیسا بر جامعه آفریده شدهاست. در ایران چنین ادبیاتی باید و شاید فرصت بالیدن نداشته است. البته ما نویسندگانی چون خیام و حافظ، عبید و هدایت .... داریم که با خردهگیریها یا نگاههای دیگرگونهاشان به دین، دَمِشگاهایی در فرهنگ ایرانی آفریدهاند؛ ولی مرزها هنوز بسیار آشفته است.
اما چرا شاملو که دینباور نیست و انسان را خدا میداند (انسان خداست حرف من این است) چنین برخوردی به فرهنگ دینی میکند؟ بخشی از پاسخ را باید در فضای سیاسی آن سالها جستجو کرد. میدانیم که بخش مهمی از جنبش آزادیخواهانهی آن سالها سرشت دینی داشت؛ بخشیاز سرآمدگان روشنفکران زمان دینباور بودند؛ و کمتر روشنفکری دیدی دُرُست ازسرشت دین و جایگاهاش در جامعه داشت. بخشی دیگر از پاسخ را باید در شیفتگی شاملو به متنهای دینی جستجو کرد و همینطور ادبیات عرفانی که اسلام را لطیف و نادیدنی میکند.
از میان شاعران و نویسندگان مدرن ایرانی، هدایت تنها کسی است که جغرافیای پنهان فرهنگ دینی را در جان جامعهی ایرانی به روشنی دید و از آن انتقاد کرد؛ هدایت از جنمی دیگر بود. او به دلیل شناخت ژرفاش از اسلام هرگز ادبیات غنی عرفانی را چون بسیاری از شاعران و نویسندگان دربست نپذیرفت.
*
پس از انقلاب، شاملو هم چون بسیاری از دیدن دخالتهای فراوان دینی در زندگی فردی و اجتماعی شوکه شد. سرخوردگی و شوک وی از انقلاب، که چون بسیاری به آن خوشبین بود، در شعر« دراین بن بست» بازتاب یافتهاست؛ شعری که حدود شش ماه پس از انقلاب سروده است:
«دهانات را میبویند
مبادا که گفته باشی دوستات دارم
دلات را میبویند
روزگار غریبیست، نازنین
....
ابلیس پیروز مست
سور عزای ما را بر سفره نشستهاست
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد» (در این بنبست، ترانههای کوچک غربت)
رفته رفته برخورد شاملو به دین، چرخشی انتقادی مییابد. شاملو خستگیاش را از تحمیل؛ و نمادهای فرهنگ دینی در بخشی از شعر «در جدال با خاموشی» چنین بازتاب میدهد:
بامدادم من
خسته از با خویش جنگیدن
خستهی سقاخانه و خانقاه و سراب
خستهی کویر و تازیانه و تحمیل (در جدال با خاموشی، مدایح بیصله)
(۱۳۶۳)
--------
۱- احمد شاملو: «گفت و شنودی با احمد شاملو و دکتر رضا براهنی». هنرو ادبیات امروز، به کوشش ناصر حریری، ص ۴۳و ۴۴. کتابسرای بابل، ۱۳۶۵. (به نقل از تاریخ تحلیلی شعر نو ص. ۱۵۰)
سپتامبر، ۲۰۰۷
رضا فرمند

















