به یاد و برای ریحانه جباری...قلبِ صداقتی روشن وُ شرافتی تابان که از تَپش بازنماند وُ نمی ماند

منزل به منزل می رود بی آشیانی
شبگردِ عاشق پیشه ای وُ بی نشانی
یک آسمان افسرده وُ ابری گرفتار
سر بر کدامین شانه بگذارد زمانی
ریحانه جان ای آسمان رفتی زِ پیشم
ای با صداقت نازنینم مهربانی
با آرزوهایِ قشنگ وُ نقشِ شادی
تصویرِ سرگردانِ رؤیایِ جوانی
ای تکیه گاهِ بی پناهی غربتِ محض
با شوق وُ شاداب آمدی لبریزِ جانی
انسانی وُ همزادِ آزادی؛ کجایی!؟
بارانِ پاییزی غم انگیز ارمغانی
زخمِ نهان را مرهمِ مهری نباشد
در عُزلتِ این روزگاران ارغوانی
تنهایی ات زندانِ متروک وُ بسی دور
ریحانۀ دلهایِ آبانی بیانی
هر لحظه ضرب آهنگِ اندوهی بزرگ است
بازآ عزیزا این سرا را آسمانی
دیوار وُ تاریکی وُ یاد وُ دلنوشته
با نامِ تو شد پُر ستاره کهکشانی
دلتنگی ام آتش به پا کرد وُ مرا کُشت
در دیده ام دریایِ دردِ بیکرانی
در بی زمان آغوشِ مرگ وُ زندگی؛ سرد
با زمزمه با هق هقِ روحی گرانی
جانی جدا با حسرت وُ با حُزنِ پاییز
بدرودِ برگی در سفر تا بی مکانی
آمد سیاهی بی ثمر با آن سپاهش
ترسیمِ احساسِ غروبی ناگهانی
باغِ فراغی در نظر می گرید آرام
در انتظارت جانِ من ای جان عیانی
با بی صدایی قصۀ خاموشِ فریاد
رودی که در رگهای زیبایی روانی
تندیسِ تنهایی سخن می گوید ای یار
با خش خشِ لرزانِ برگی در خزانی
بُن بست وُ بی مقصد قلم آوارۀ تو
سرگشته وُ بشکسته دل در ناتوانی
نامت چراغان می کند این کوچه ها را
ای با شرافت قهرمان چون نغمه خوانی
محبوسِ دستانِ هیولا بوده ای تو
اما دلاور در نبرد وُ پهلوانی
گفتی که: من ریحانه ام می میرم اما
اِستاده چون کوهِ سِتُرگ آتشفشانی...
سنگِ صبورِ گورِ تو گلزارِ انظار
مشتاقِ عشق ات جانِ جان ای جاودانی
تنپوش ات از ابریشمِ خورشید وُ یکتا
خاتونِ تاریخی؛ زنی نورِ جهانی
هرگز فراموشت نکردم دُختِ ایران
چشمانِ خسته بسته ام تا رخ نمایی

















