چگونه تحقیر کرامت انسانی، ما را از ولایت به سلطنت میکشاند؟در فضای رسانهای امروز، شاهد بازگشت روایتهایی هستیم که بهجای نقد قدرت، تنها نماد آن را عوض میکنند. رسانههایی چون «کوچه»، با بهرهگیری از زبان شبهعلمی، گزینش هدفمند محتوا، و تلطیف چهرهی قدرت پیشین، تلاش میکنند سلطنت را بهعنوان جایگزین جمهوری اسلامی معرفی کنند. اما این جابهجایی، نه عبور از اقتدارگرایی، بلکه بازتولید آن در لباسی دیگر است.
در ویدیوی «برخاستن موج جهانی بازگشت پادشاهی؛ از ترامپ تا شاهزاده رضا پهلوی»، «کوچه» با بریدن بخشهایی از میزگرد بیبیسی فارسی، تنها سخنان ناصر کرمی و آریا کنگرلو را انتخاب کرده تا تصویری نجاتمحور از رضا پهلوی بسازد. نقدهای جدی دیگر شرکتکنندگان حذف شدهاند، و گفتوگوی چندصدایی به مونولوگ تبلیغاتی بدل شده است. در همین ویدیو، با اشاره به ترامپ و خاندان سلطنتی بریتانیا، تلاش شده بازگشت سلطنت بخشی از «موج جهانی» معرفی شود--بیآنکه ساختارهای سیاسی و فرهنگی این کشورها تحلیل شوند.
در مصاحبههای انگلیسیزبان رضا پهلوی نیز، چهرهی پدرش بهعنوان «قانونمدار» و «تمدنساز» معرفی میشود، بیآنکه به سرکوبهای سیاسی، وابستگی خارجی، یا فساد ساختاری دوران پهلوی اشارهای شود. این تلطیف چهره، در کنار حذف تجربههای تاریخی چون انقلاب مشروطه، جنبش ملی شدن نفت، و جنبش زن، زندگی، آزادی، تلاشیست برای بازنویسی حافظهی جمعی به نفع یک روایت خاص.
اما پرسش اساسی این است: چرا برخی جداشدگان از جمهوری اسلامی، بهجای عبور از منطق قدرت، به سلطنت پناه میبرند؟ پاسخ را باید در روانشناسی سیاسی، جامعهشناسی رفتاری، و تجربهی زیستهی مهاجرت جستوجو کرد.
افرادی که از ساختار جمهوری اسلامی جدا میشوند، اغلب با تجربهای سنگین از بینظمی، فساد، سرکوب و بیاعتمادی روبهرو بودهاند. این تجربه، نوعی خلأ روانی ایجاد میکند--نیاز به نظم، اقتدار، و تصویر روشن از آینده. سلطنتطلبی، با وعدهی «ثبات» و «بازگشت به شکوه»، این خلأ را پر میکند. رضا پهلوی، در این روایت، نه بهعنوان یک سیاستمدار، بلکه بهعنوان نماد «نظم ازدسترفته» بازسازی میشود.
اما این جابهجایی، نه تحول فکری، بلکه جابهجایی نمادین است. همانطور که در کلیپ دعوای نورالدین پیرمؤذن با فرج سرکوهی میبینیم، دفاع از شاه با همان زبان تهاجمی، همان منطق حذف، و همان بیاعتنایی به گفتوگو همراه بود--گویی فقط لباس قدرت عوض شده، نه روح آن. در این مواجهه، فرج سرکوهی صرفاً نقدی تاریخی و اخلاقی مطرح میکند، اما پیرمؤذن با واکنشی شخصی و تند، گفتوگو را به درگیری بدل میکند. این رفتار، نمونهایست از غیاب منش آکادمیک و اخلاق گفتوگویی، حتی در میان کسانی که به گراد دانشگاهی دست یافتهاند.
در شرایط بحران، ذهن انسان به گذشتهای آرمانی پناه میبرد. این «نوستالژی سیاسی»، بهجای نقد ساختار قدرت، آن را در قالبی جدید بازسازی میکند. رضا پهلوی، در این منطق، نه بهعنوان فردی با برنامه و ساختار حزبی، بلکه بهعنوان «پسر شاه» مشروعیت میگیرد.
در خارج از کشور نیز، بسیاری از جداشدگان از جمهوری اسلامی، بهدلیل فاصله از واقعیتهای روزمرهی داخل، بیشتر با «تصویر»ها زندگی میکنند تا با «تجربه»ها. تصویر رضا پهلوی، با زبان دیپلماتیک، رسانههای غربی، و خاطرهی نظم پیشین، جذابتر از واقعیت پیچیدهی سیاستورزی در داخل است.
سیاستورزی در داخل یعنی چه؟
سیاستورزی در داخل، در این زمینه، به معنای تلاش برای تغییر اجتماعی، فرهنگی و سیاسی از دل جامعهی ایران است--در چارچوبهایی که ممکن است رسمی نباشند، اما واقعیاند. این سیاستورزی شامل مواردیست چون:
- جنبشهای اجتماعی مانند «زن، زندگی، آزادی» که با شعار، کنش خیابانی، و مقاومت مدنی، ساختار قدرت را به چالش میکشند
- فعالیتهای فرهنگی، هنری و رسانهای که روایت رسمی را نقد میکنند و صدای مردم را بازتاب میدهند
- تولید فکر و گفتوگو در محافل دانشگاهی، روشنفکری، یا حتی در شبکههای اجتماعی، که به بازسازی فهم عمومی کمک میکند
- تلاش برای همبستگی، سازماندهی، و ایجاد شبکههای مقاومت مدنی، حتی در شرایط سرکوب
این سیاستورزی، هرچند بیساختار و پراکنده، اما حامل کرامت انسانی، عقلانیت انتقادی، و امید به تغییر است.
شواهد تاریخی: نخبگان در خدمت اقتدار
پدیدههایی مانند نورالدین پیرمؤذن، که با وجود گراد دانشگاهی، فاقد منش علمی و اخلاق گفتوگوییاند، در تاریخ معاصر بیسابقه نیستند. در بسیاری از حکومتهای اقتدارگرا، نخبگان مدرکدار بهجای دفاع از حقیقت، به ابزار مشروعیتبخشی به قدرت بدل شدهاند. دو نمونهی تاریخی برجسته در این زمینه عبارتاند از:
حکومت سرهنگها در یونان (۱۹۶۷-۱۹۷۴)
در کودتای نظامی ۲۱ آوریل ۱۹۶۷، گروهی از سرهنگهای ارتش یونان قدرت را در دست گرفتند و نهادهای دموکراتیک را تعطیل کردند. برای مشروعیتبخشی به این حکومت، برخی چهرههای دانشگاهی، تکنوکراتها و روشنفکران محافظهکار به خدمت گرفته شدند. آنها با زبان رسمی و شبهعلمی، خطر کمونیسم را بزرگنمایی کردند و نظم نظامی را «ضروری» جلوه دادند.
اما نتیجه چه بود؟
- سرکوب گسترده مخالفان
- کنترل شدید رسانهها و دانشگاهها
- تبعید و شکنجه هزاران شهروند
- فروپاشی مشروعیت سیاسی و بازگشت به دموکراسی پس از قیام مردمی
دیکتاتوریهای نظامی در آمریکای جنوبی (دهههای ۱۹۶۰-۱۹۸۰)
در کشورهایی چون آرژانتین، شیلی، برزیل و اروگوئه، ارتش با حمایت نخبگان محافظهکار، قدرت را در دست گرفت. در شیلی، پس از کودتای پینوشه علیه آلنده، برخی اقتصاددانان تحصیلکرده در دانشگاه شیکاگو--مشهور به «پسران شیکاگو»--به خدمت رژیم درآمدند تا سیاستهای نئولیبرال را پیاده کنند. در آرژانتین نیز روشنفکرانی با گرایشهای ملیگرایانه، خشونت علیه مخالفان را توجیه کردند.
نتیجه؟
- قتلعام و ناپدیدشدن هزاران نفر
- بحران مشروعیت و فروپاشی اجتماعی
- بازگشت به دموکراسی پس از دههها رنج و مقاومت مدنی
لینک های مربوطه بترتیب، دعوای پیرمؤذن با سرکوهی
ولینک کوجه:
مطلب قبلی...

شب را نهایتیست، ابوالفضل محققی

شب را نهایتیست، ابوالفضل محققی
مطلب بعدی...

ناسیونالیسم ایرانی و هویت شیعه ی، مسعود امیرخلیلی

ناسیونالیسم ایرانی و هویت شیعه ی، مسعود امیرخلیلی















