Monday, Nov 3, 2025

صفحه نخست » پنجاه و هفتی یعنی چه؟ حاصل گفتگوی م.سحر و ف.م.سخن

sahar.jpgدر جایی خواندم که شخص به کاربرد مفهوم پنجاه و هفتی اعتراض کرده بود و آنرا ساختگی و بی معنا نامیده بود و این نکتۀ انتقادی خود را چنین توضیح داده بود که :

« پنجاه و هفتی یک ترم (مفهوم) سیاسی نیست. فاشیسم کمونیسم سوسیالیسم و امثال اینها ترم های سیاسی اند و هیچ نهاد آکادمیک یا هیچ دانشکدۀ علوم سیاسی و اجتماعی مفهومی بنام« پنجاه و هفتی» را جدی نخواهد گرفت!» (نقل به مضمون)

در پاسخ به این اظهار نظر انتقادی یادداشتی در فیسبوک نوشتم که مایلم در اینجا نیز از نظر شما خوانندگان عزیز بگذرانم!

یادداشت من چنین بود:

«پنجاه وهفتی یعنی کسی که بعد از گذشت نیم قرن هنوز هم از فاجعه ای که رخ داد و خان و مان ایرانیان را بر باد داد، درس نگرفته و همچنان به انقلابیگری هایش به عنوان. اسلام گرا یا مارکسیست افتخار می کند و مردم ایران را بدهکار« دلاوری ها» ی خود می شمارد و از آنان مدال قهرمانی می طلبد و حاضر نیست بپذیرد که آنچه به عنوان چریک فدایی یا مجاهد خلق یا فداییان اسلام یا نهضتیگری یا شریعتیگری یا توده ای گری در دهه های ۴۰ و ۵۰ کرده است حاکی از توهم و نادانی محض و پیروی از یک مُد روز جهانی بوده و به آزادی خواهی و عدالت چویی و استقلال طلبی برای ایران ارتباطی نداشته است!

کسانی که این حقیقت رانمی پذیرند پنجاه و هفتی هستند و تا زمانی که به نادرستی راهی که رفته اند معترف نشوند ، همچنان پنجاه و هفتی باقی خواهند ماند!

بنابر این اصطلاح پنجا و هفتی بیانگر دارندگان نوعی تفکر دگم و منجمد است که به اصالت و درستی اقدامات و تحریکات و تبلیغات انقلابی مارکسیستی یا اسلامیستی خود معتقدند ، یعنی همچنان به روشی ایمان دارند که با تکیه بر تروریسم حمایت شده از سوی اردوگاه روسیۀ شوروی والبته در ارتباط با فلسطین و لیبی و عراق و چین و آلبانی ، بنام انقلاب و انقلابیگری فاجعه بزرگ و بی سابقه و خانمانسوزی را در تاریخ ایران را تدارک می دید!

پنجاه و هفتی کسی ست که به آنچه در دوران جنگ سرد در دهه ۴۰ و ۵۰ کرده است همچنان باور دینی یا شبه دینی(ایدئولوژیک) دارد!

و از این اعتقاد مصرّانه برای خود یک مکتب منحرف سیاسی ساخته که می‌توان آنرا «پنجاه و هفتیسم» نامید ! مثل بولشویسم یا پل پتیسم یا آنارشیسم و سایر ایسمها ...

بنابر این ‌پایبندی فکری به اقتضاح و کژ روی ( و در مورد برخی رهبران جریانهای چپ و راست خیانتی ) که در پنجاه و هفت رخ داد ، «پنجاه و هفتیسم» خوانده می شود و ترم و مفهوم درستی است.

کسانی در این مکتب قرار می گیرند وکارت عضویت این مکتب را درجیب دارند که مسئولیت اشتباه خود را و فریب خوردن خود را و دچار توهم و پیرو مدهای دیکته شده بودن خود را در طول جنگ سرد و به ویژه در دهه ۴۰ و ۵۰ نمی پذیرند و به آن اعتراف نمی کنند!

ازین رو بهترین ترم برای نشان دادن مکتب و مشرب ورشکستهٔ آنان همین ترم «پنجاه هفتیسم» است!

یک نشانه بیمارگونه عضویت در این مکتب شوم همانا کینه توزی بی منطق به دو پهلوی (از رضاشاه تا امروز) و تخریب پی در پی و خستگی ناپذیر شخصیت شاهزاده رضا پهلوی ست !

در یک کلام فریب خوردگان تبلیغات ایدئولوژیک کامپ شوروی سابق که هچنان به گذشته سراپاخسران خود باور دارند مکتبی سیاسی ساخته اند! مکتبی که می توان آنرا «پنجاه و هفتیسم»نام نهاد!

برای رها شدن از اتهام «پنجاه و هفتیسم» کافی ست تا به اشتباهات پیشین و به مراتب فریب خوردگی های سیاسی و فکری و ایدئولوژیک خود اقرار کنیم تا عضویت ما در این مکتب منحوس ملغی شود تاازین طریق بتوانیم بار ننگی را که همچنان بردوش بخش عظیمی از نسل های پیشین سنگینی می کند زمین بگذاریم و برای آزاد شدن ازهرگونه عذاب وجدان -اگر بتوانیم - درجبران مافات بکوشیم و در راه نجات کشور از جهنمی که در هیزم کشی اش شرکت داشته ایم نقش مثبت ایفا کنیم یا اگر یار شاطر نیستیم دست کم بار خاطر نباشیم!

و کلام آخر این که:

پنجاه و هفتی بودنت را نیست عیبی

پنجاه و هفتی ماندن اما ننگ و عار است!

م.سحر
31/10/20 پاریس

پس از درج این مطلب دوستان متعددی اظهار نظر کردند: برخی در مقام تأیید و جمعی نیز به عنوان منتقد این یادداشت!
من از میان آنها نقد دوست عزیز نویسنده وروزنامه نگار جناب ف م.سخن و در پی آن پاسخ خود را با نوشتۀ بالا همراه می کنم تا نظر خوانندگان دیگر چه باشد؟

در نقد گفته های اینجانب ف. م. سخن چنین نوشتند:

« استاد سحر گرامی

(اعطای لقب استاد هدیۀ بزرگوارانۀ ایشان است و اینجانب در نقل آن بی تقصیر و حافظ امانتم!)

با عرض سلام و احترام ، من هم یکی از کسانی هستم که به این اصطلاح پنجاه و هفتی، هم اعتراض دارم هم آن را به هر معنی که به کار برود نادرست می دانم.

دیروز مطلبی نوشتم در باره ی کتاب مهدی اصلانی گرامی به نام «کافه رادیو» که ممکن آن را مطالعه نکرده باشید لذا لینک اش را اینجا تقدیم حضورتان می کنم:

https://news.gooya.com/2025/10/post-102998.php

من چون خودم را پنجاه و هفتی می دانم و در این پنجاه و هفتی بودن ام «چون در آن دوران و با اطلاعات آن روزی و نه امروزی» ایرادی نمی بینم و نمی توانم تصور کنم که روند زندگی در آن دوران از من می توانست آدم دیگری بسازد تا پنجاه و هفتی نشوم و این جبر با هیچ اراده و عقل و درکی نمی توانست جور دیگری عمل کند، بسیار روی این اصطلاح -به هر معنی که باشد و حتی من در محدوده ی این معنی نباشم- حساس شده ام.

همین دوستی که در بالا کامنت گذاشته و پنجاه و هفتی ها را به زشتی «فرومایه» می خواند اگر واقعا قصدش پنجاه و هفتی های دوران پیش از انقلاب نیست، بهتر است اصطلاح دیگری باب کنند چون این اصطلاح بسیار فراگیر است و اولین کسانی که به ذهن متبادر می شوند، کسانی هستند که در آن زمان «تصور می کردند و آرزو داشتند» با تغییر نظام سیاسی، وضع انسانی تری بر ایران حاکم می شود -که البته نشد- و اتفاقا باز همان ها بودند که بلافاصله بعد از انقلاب به اعتراض به نظام جدید و مبارزه علیه آن برخاستند و جان های عزیزشان را در این راه دادند. وقتی توهین به پنجاه و هفتی می شود من این عزیزان هم به ذهن ام می آیند و رنجیده خاطر می شوم.

حالا در جواب من به شکل روتین گفته خواهد شد که اگر «عزیزان مورد نظر تو» حاکم می شدند وضع بدتر از اینی هم که هست می شد که بله درست است ولی آن چه این عزیزان برایش مبارزه می کردند برای بدتر کردن وضع نبود بلکه برای بهتر کردن بود ولی با امکانات و دانش آن روزگار و بخصوص بعد از نتیجه گیری های پنجاه سال گذشته، این موضوع برای آن ها و برای خود من و برای بسیاری دیگر روشن نبود و امروز ملاحظه می کنید که مخالفان استخوان دار و انسان دوست نظام پادشاهی جانانه از روی کار آمدن شاهزاده حمایت می کنند و در کنار ایشان می ایستند.

باری چه بخواهیم چه نخواهیم این اصطلاح پنجاه و هفتی در دهان همگان افتاده (مثل فحش «لیبرال» که در دوران بعد از انقلاب بر دهان همگان افتاده بود) و ای کاش اصطلاحی که مشخصا فسیل های چپ امروزی را توصیف کند به جای آن به کار می رفت.

با ارادت و احترام
سخن


پاسخ من :
سخن عزیز باسلام تصور می کنم یادداشت من به اندازه کافی گویاست. من به هیچ وجه کسانی که در دهه های ۴۰ و۵۰ به صرف این که باور خاص سیاسی و مشربی داشته اند و اسیر رمانتیسیسم انقلابی مسلط بر فضای سیاسی جهان آنروز و از آن جمله ایران بوده اند را ملامت نمی کنم !

می دانم آنها نمی توانسته اند طور دیگری عمل کنند و به زبان حافظ:

مکن در این چمنم سرزنش به خود رویی

چنان که پرورشم می دهند ، می رویم

و البته آنان هم چنان که پرورششان داده بودند می روییدند و کنش سیاسی آنها غالبا به اختیار خود آنها نبود!

آنها نگاهشان به اسم و رسم دارهای ادبی و روشنفکری چپ بود و می خواستند با احمد شاملو همراه شنچوی کره ای جنگ کنند و دکتر حمیدی شاعر را که ادیب برجسته و طن پرست و بسیار بافرهنگی بود بر دار شعر خویشتن آونگ کنند یا چنانکه سایه شاعر محبوب حزب توده سالها قبل اعلام داشته بود و گفته بود که : «دیرگاهی ست که در خانهٔ همسایهٔ من خوانده خروس»

آنها منتظر بودند که در خانۀ خودشان هم که اینطرف رود ارس ودریای خزر واقع بو خروس بخواند!

و البته غافل بودندکه هرگز صدای آن خروس روسی صدای آزادی و عدالت نبود!

همینطور بود اشارات و الهامبخشی های سایر نویسندگان از آن جمله مثلا دولت آبادی که در سبزوار ، در میان عشایر خراسان برای یک چوپان یاغی که قتل کرده بود و از چنگ قانون گریخته بود در رمان بزرگ کلیدرش حماسه انقلابی می سرود (گل محمد) واز بازماندگان فرقه تجزیه طلب دموکرات باقروفی (ستار پینه دوز ) قهرمان می ساخت و برای افسران یک شبکه سری نظامی غیر قانونی وابسته به روسیه در ارتش ایران (سازمان نظامی حزب توده ) به اعتبار همراهی و همدلی شان با یک چوپان باغی که هنری جز کشتن ژاندارم های حافظ نظم و قانون نداشت ستایشنامه می نوشت!

حقیقت اینست که ما و نسل ما در دهه های ۴۰ و ۵۰ قربانی این فضای پر از توهم و سرشار از فریبکاری ایدئولوژیک جنگ سرد بودیم و برما حَرَجی نبود و بر معلمان ما هم که روشنفکرشان جلال آل احمد و به آذین و احسان طبری و امیرحسین خان آریانپور ( نوهٔ نایب حسین کاشی) بودهم حَرَجی نبود!

آنها مد روز و سلبریتی های روزگار بودند و تنها پیروی وپس نمازی آنها بود که در ایران آن روزگار روشنفکری به حساب می آمد و نوشته های آنها و سایر شاعران توده ای بود که لیاقت جا گرفتن در کوله پشتی چریک ها و مجاهد های بمب گذار و تفنگ انداز را داشت!

آن سال ها نه دکتر زرین کوب ها روشنفکر به حساب می آمدند، نه زریاب خویی ها، نه استاد خانلری ها، نه دکترصدیقی ها نه دکتر محجوب ها ، نه مجتبی مینوی ها و نه دکتر محمد معین ها یا همانندان آنها...

ای بسا خواندن آثار آنان در فضای دانشگاه ملامت دانشجویان انقلابی را یر می انگیخت و خواندگان آثار آنان را را با برچسب اومُّل یا سوسول یا خرده بورژوا یا در بهترین حالت غرب زده (مارک مسموم و بلاهتبار دست ساخت جلال آل احمد که در دوران سلطه اسلامیسم عامل ریختن بسی خونها شد!)

آن سال ها کتابهایی اعتبار داشتند که یاکپی شده از انتشارات روسی پروگرس بودند یا به صورت کتابچه های جلد سفید روبروی دانشگاه یا نزد کتابفروشان پراکنده در این سو و آنسوی شهر و به واسطه دستفروش ها قابل دسترس بودند یا به شکل طومارهای ذره بینی بوسیلۀ برخی از أعضاء شکم سیر کنفدراسیون دانشجویی که غالبا بورسیه های دولت بودند و معمولا تئوری های سراپا توهم و تقلیدی شان را از خارج به ایران می فرستادند (تا طوفان به پاکنند و انقلاب خلقی به راه بیندازند و از راه تسخیر شهر ها به واسطهٔ روستاها انقلاب لنینی یا مائویی یا کاسترویی شان را تغذیهٔ نظری کنند!)
من که در سال ۱۳۴۹ وارد دانشکدهٔنرهای زیبا شده بودم خودم هم یکی از آماتور ها و جویندگان طلا در میان اینگونه نشریات سطحی و مسموم کننده بوده ام بنا بر این می دانم که ما تقصیر زیادی نداشتیم!

نابغه هم نبودیم که به چیزهایی پی ببریم که بزرگ‌تر هایمان و شهرت یافتگان جامعه روشنفکری مان به آن پی نمی بردند!

ما به راهنمایی کسانی دل بسته بودیم که خودشان بسی بیش از ما نیاز به راهنما داشتند!

ما با چهارتا جزوه «مزد ، بها سود»، «جامعه شناسی مهدی قاسمی» (عضوحزب توده) « اصول مقدماتی فلسفه ژرژ پلیتزر » و رمان‌هایی از نوع خرمگس و چگونه فولاد آبدیده شد ، مادر گورکی و بیابریم گل نسرین بچینیم و فابل کوتاه ماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگی( که از قضا با بودجه و امکانات دولت از سوی کانون پرورش فکری به زیبا ترین شکل چاپ شده و در اختیار کودکان سراسر ایران قرار گرفته بود) ، انقلابی می شدیم و به حکومت وقت نفرت و به شاه کینه می ورزیدیم حال آنکه وضعیت چندان نامساعدی نداشتیم ! برعکس حال و روزمان نسبتاً خوب هم بود!

درکوی دانشگاه اطاق مجانی داشتیم به فستیوال های فیلم سینمایی می رفتیم با دیدن فیلم رزمناوپوتمکین به هیجان می آمدیم و شعار پرلتاریای جهان متحد شوید سر می دادیم !

کمک هزینۀ تحصیلی می گرفتیم ، چلوکباب ۱۴ ریالی ‌زرشک پلوبامرغ ۱۸ ریالی می خوردیم و اَه اَه می کردیم و به هربهانۀ کوچکی هیجان زده قشقرق به راه می انداختیم و قاشق ها را بر بشقاب‌ها می کوبیدم و سرود «چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم خانه اش ویران باد!» می خواندیم و با شکستن دو یا سه شیشه یا سر دادن چند شعار نا به جا و بی محتوی به زندان می رفتیم و دو ماه بعد با سینه های سپر شده پهلوان پنبه هایی که پنداری شاخ غول را شکسته اند به دانشگاه بر می گشتیم ، کمک هزینه عقب افتاده مان را می گرفتیم و به دانشجویانی که به رندان نرفته بودند فخر انقلابیگری می فروختیم !

ما موجودات پرتی بودیم و پرتی ما تقصیر خود ما نبود!

پرت تر از ما سمبل های روشنفکری و ادبی ما بودند!

حرف من این است که بعد از ۵۰ سال و دیدن حقایق و با سرگذشت اسفباری که داشته ایم و سرنوشت دهشتناکی که جامعه ایران از سر گذرانده ، می باید قبول کنیم که آنچه کرده ایم اشتباه محض بوده است!

امامتأسفانه می بینیم که در هامان بر همان پاشنۀ موریانه خورده می چرخند و آبهای گِل آلودمان به همان آسیاب خالی از گندم و جو می ریزد!

من می گویم رفیق ،برادر، مؤ من ، مسلمان شش آتشۀ لنین و سارتر و اِم،ه سزر خوانده ، قبول کن که آن راه رفته غلط بوده است چرا که تنها با پذیرش خطا و قبول مسئولیت انسانی خود در قبال آنچه کرده ایم یا نکرده ایم است که خواهیم توانست کارت عضویت آن مشرب و مکتب بی افتخار پنجاه و هفتی خود را که آلوده به «خط امام» و داغ ننگ خوردۀ «توصیه ها به خلخالی برای تداوم اعدام ها» و درخواست« تجهیز پاسداران به سلاح سنگین » و أنواع همدستی ها با ارتجاع خونریز تسلط یافته از همه نوعش را که اینجا جای یادآوری شان نیست، به بایگانی تاریخ بسپاریم و بار این شرمساری روان سا و خفتبار را در آن سوی جاده به زمین بیندازیم و به سیل و طوفان و غبار زمان بسپاریم باشد تا اندکی روسپیدی نزد آیندگان برای خود بازخرید کنیم!

تصور می کنم همان تک بیتی که در آخر یادداشت نوشته ام برای پاسخ به سخنان شما دوست عزیزم جناب ف. م.سخن کافی بوده باشد!

پنجاه و هفتی بودند را نیست عیبی

پنجاه وهفتی ماندن اما ننگ وعار است!

گفتنی ست که این رباعی هم که من حدود 10سال پیش سروده ام در این زمینه گویا تر از مطلبی ست که با آن سر شما را به درد آوردم:

ای نامدگان که سخت بی تقصیرید
در جهلِ به جا مانده ز ما درگیرید
ما نیز اسیر جهلِ پیران بودیم
انصاف دهید ، عذر ما بپذیرید!
م.سحر

جناب ف. م. سحن مطلب بالا را اینگونه پاسخ دادند:

«جناب استاد سحر گرامی با سپاس از وقتی که صرف پاسخ دادن به من کردید. من با تمام فرمایش های شما نه تنها موافق هستم بلکه تمام فرمایش های شما عین زندگی خودم بوده است و کوچک ترین اختلاف نظری با شما ندارم جز در یک کلمه و این را هم نمی خواهم خدای ناکرده حمل بر جسارت من کنید که واقعا ارزش اتلاف وقت شما را ندارد و آن کلمه، کلمه ی «اشتباه» است

من به جای «اشتباه» چه برای خودهامان که از آن راه خیلی هم زود و تقریبا انقلاب پیروز نشده بر گشتیم و به تدریج و طی زمان متوجه محاسن حکومت شاهنشاهی در دوران پیش از انقلاب شدیم و در همان دو سه سال اول بعد از انقلاب حکومت جدید هم خدمت همگی ما رسید، چه احمق های فسیل شده ای که با تمام تغییرات داخلی و جهانی امروز هم مثل سال ۵۷ می اندیشند و عمل می کنند و در دوران ابر رایانه ها هنوز چرتکه می اندازند و در دوران جای گزین شدن درشکه با مسافربرهای الکتریکی و بدون راننده هنوز اصرار بر درشکه سواری دارند، باری چه از آن راه برگشتگان باشیم چه اصرار کنندگان بر پیمایش همان راه ۵۰ سال پیش، به جای «اشتباه» از کلمه ی درست تری که خصلت آدم های جاهلی که شما فرمودید را بیان می کند استفاده می کنم مثلا چه می دانم- کلمه ی «ناچاری» یا «اجبار گریز ناپذیر» و جناب عالی که اهل لغت هستید قطعا- کلمات بهتری سراغ دارید.

تمام عرض من این است که همین امروز یعنی ۳۱ اکتبر ۲۰۲۵ نمی توانیم و محال ممکن است بتوانیم بدانیم در سال ۲۰۷۵ چه حکومتی بر سر کار خواهد آمد، یا عملکرد امروز ما درست است یا غلط است و ۵۰ سال بعد چه مدل های فکری در جهان باب خواهد شد، و اصلا محال است در این لحظه به ۵۰ سال بعد بخواهیم فکر کنیم، و در آن سال کذایی ۵۷ هم نمی توانستیم بدانیم غلطی که می کنیم چه ماحصلی ۵۰ سال بعد خواهد داشت و اصلا نمی توانستیم به ۵۰ سال بعد فکر کنیم. این هایی هم که امروز ما دیروزی ها را متهم و محکوم به جهل و نادانی می کنند، اغلب بچه هایی هستند که مثل جوانی ما نسبت به آینده نادانند و با این حال خود را مغز متفکر همه چیز دان می دانند غافل از این که آینده حتما خدمت این عزیزان هم خواهد رسید

باری من منظور شما را کاملا درک می کنم و معنای رباعی شما را هم می فهمم اما کلمه انتخابی «پنجاه و هفتی» یا «اشتباه» برای توصیف و بیان آن مناسب نمی دانم و حتی باعث گمراه شدن بچه های امروز که واقعا نمی دانند پنجاه و هفتی ها بدخواه ایران و ایرانی نبودند می دانم.

جناب استاد من همینجا از جناب عالی بپرسم آیا سه رمان من «غیر ممکن»، «من ستاره هستم» و «و خورشید می درخشد» را خدمت تان ارسال کرده ام یا نه چون این هدیه را وقتی کتاب ها از زیر چاپ بیرون آمدند می خواستم بلافاصله خدمت تان با افتخار تقدیم کنم که این قدر این سکته های مغزی، مغز خراب مرا خراب تر کرده که بعید نیست این کار را فراموش کرده باشم. در این سه کتاب دقیقا زندگی خودم و مراحلی را که از دیروز تا امروز طی کرده ام شرح داده ام که خوانندگان بدانند تغییر انسان ها و تبدیل شدن شان به چیزی که بودند یا هستند موضوع ی ارادی نیست و هزاران عامل در این تغییر و تبدیل ها تاثیر دارد. اگر فراموش کرده باشم لطف کنید ضمن پذیرش پوزش من امر بفرمایید تا سریعا خدمت تان ارسال شود !»

با احترام بسیار
سخنHaut du formulaire

با سپاس از شرکت ف. م.سخن عزیز در این بحث شعر کوتاهی را که همین امروز سروده شد با این متن همراه می کنم:

آلودۀ پنجاه و هفتی

ترا از عقل اگر باقی ست سَهمی

بگویم نکته ای گر اهل فهمی

که از سالِ چهل تا سالِ پنجاه

در ایران ،کس نبود عاقل تر از شاه

گر اینک روزگارِ ما سیاه است

از آن حق ناشناسی ها به شاه است

از آن ، بختِ تو شد با مرگ همراه

که دور از عقل گفتی : «مرگ بر شاه!»

شکستی بر وطن سَدّ ِ لجن را

به قصّابان خود دادی وطن را

عداوت کردی و بی مُزد کردی

وطن را نذرِ مُشتی دزد کردی

به قالب های فکریِ پوچ و درهم

در این کشور زدی خشتِ جهنم

به دستت آنچه در غربال مانده ست

نه آزادی ، نه استقلال مانده ست

ز موهوماتِ سرتا پا فریبت

نشد جز ننگ و جز حسرت نصیبت

بر آن راهی که دور از عقل رفتی

شدی آلودۀ پنجاه و هفتی

م.سحر

2/11/2025

https://msahar.blogspot.com/



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy