در واپسین ساعات یکی از عصرهای زمستانی سال ۱۳۵۷، خبر رفتن شاه بر صفحهٔ نخست روزنامهٔ اطلاعات و سپس کیهان نقش بست -- خبری که یادآور یکی از تلخترین خاطرات تاریخ معاصر ایران و نقطهٔ عطفی در سرنوشت این سرزمین است. با خروج محمدرضا شاه پهلوی از کشور، راه برای پیروزی انقلاب اسلامی هموار شد و پروندهٔ خاندان پهلوی -- خانوادهای که در بستر تاریخ مدرن ایران نقشی سازنده داشت و همزمان با لغزشها و اشتباهات، دستاوردهایی نیز برجای گذاشت -- بسته شد. نه تنها مسیر نوسازی و توسعهٔ ایران متوقف شد، بلکه دستاوردهای چندینسالهٔ ملت ایران در امتداد جنبش مشروطه دچار گسست و فروپاشی گردید. انقلاب، هرچند در ظاهر با شعار آزادی، استقلال و عدالت اجتماعی شکل گرفت، در عمل نقطهٔ پایانی روند نوسازی و حرکت ایران به سوی مردمسالاری و پیوستن به قافلهٔ تمدن جهانی شد.
حکومت برخاسته از انقلاب، برخلاف ادعای خود، نه بر پایهٔ قانون و مشارکت ملی، بلکه بر مبنای ایدئولوژی و تمرکز قدرت شکل گرفت؛ بدینسان ایران از مسیر تاریخیِ مشروطه و مدرنسازی فاصله گرفت و وارد دورهای از انزوا، سرکوب و عقبماندگی سیاسی شد.
در سالهای پس از انقلاب، ضرورت بازنگری در مسیر طیشده و بازگشت به آرمانهای مشروطه -- یعنی حاکمیت قانون، آزادی و مردمسالاری -- بار دیگر در میان نیروهای ملیگرا و مشروطهخواه، بهویژه آنان که گرایشی به نظام پادشاهی داشتند، مطرح شد. این بازگشت، نه بازتولید گذشته، که تلاشی برای بازیابی سنت ملی، حاکمیت قانون و تلفیق آن با مقتضیات دنیای مدرن بود.
در دوران رضاشاه، حفظ امنیت و تمامیت ارضی ایران در اولویت قرار داشت و با برآمدن او، پایههای دولت مدرن و نهادهای ملی گذاشته شد. محمدرضا شاه نیز راه پدر را در جهت نوسازی ایران ادامه داد و با اجرای «انقلاب سفید» تحولات اجتماعی و اقتصادی گستردهای را برای روزآمدسازی کشور پی گرفت. کارنامهٔ پهلویها، با همهٔ نقدها و کاستیها، در بستر جنبش مشروطهخواهی معنا مییابد؛ جنبشی که هدفش استقرار قانون، آزادی و رساندن ایران به جایگاه شایسته در میان ملتهای پیشرفته بود.
قرار بر این بود که در ایران، قانون حاکم باشد؛ نه هیچ فرد یا نهادی فراتر از آن. آرمانِ ایرانِ آزاد، آباد و یکپارچه میراثی بود که پهلویها در جهت تحقق آن میکوشیدند. موفقیتها، لغزشها و دستاوردهای دو پادشاهِ ایرانساز -- رضاشاه بزرگ و محمدرضاشاه پهلوی -- انکارناپذیر است؛ هرچند داوری نهایی دربارهٔ آنها مجال و مراتب دیگری میطلبد.
شاه در ۲۶ دیماه ۱۳۵۷ رفت، اما گویی تاریخ بار دیگر در حال تکرار است. اینبار سخن از نماد نهاد پادشاهی، یعنی شاهزادهٔ رضا پهلوی است که گویا دیگر نه آن پیوند تاریخی با آرمان مشروطه و وفاداری به اصول آن را دارد و نه توانسته است خود را به عنوان صدای دفاع از ایران، ملت و خاک این سرزمین معرفی کند. از آموزههای لیبرالدموکراسی نیز که سالها از آن بسیار سخن میرفت، نشانی روشن دیده نمیشود. چهرهٔ امروزین رضا پهلوی با دستگاه فکری و ارزشی که سالها او و چهرههای شناختهشدهٔ مشروطهخواه با آن تعریف میشدند، دیگر همخوانی ندارد. گویا رضا پهلوی دیگر دل در گرو آن ارزشها ندارد و بدان پشت کرده؛ لذا میتوان گفت رضا پهلوی هم رفت و پروندهٔ نماد نهاد پادشاهیِ مشروطهخواهان بسته شد. ایشان باغِ بزرگ و دلگشایِ کاخِ سلطنتطلبان را به قفسِ تنگِ پادشاهیِ مشروطهخواهان ترجیح داد و به آنجا نقلمکان کرد.
در ادامه تلاش میکنم مواضع و تعاملاتِ نیروی نوظهور، تندرو و رادیکالی را که در زیرمجموعهٔ «سامانهٔ پادشاهی» شکل گرفته و رضا پهلوی را رهبر آرمانی و برگزیدهٔ مردم میپندارد، از سه منظر مورد نقد و تحلیل قرار دهم:
۱. آرمانِ مشروطهخواهی در تقابل با سلطنتطلبی
۲. لیبرالدموکراسی و راستِ میانه
۳. ایرانخواهی
۱. آرمان مشروطه -- از مشروطهخواهی تا پادشاهیخواهی نوین
در تقابل با «بختک جمهوری اسلامی» و بحران مشروعیتِ این نظام، و با افزایش توجه افکار عمومی به میراث و امر ملی و نهاد پادشاهی، گروهی کوشیدهاند با بهرهگیری از ظرفیتهای فکری و تاریخیِ مشروطه، ایدهٔ پادشاهی را در فضای سیاسی ایران بهروز کنند. در این میان، اندیشهها و میراث فکری زندهیادِ داریوش همایون -- از چهرههای شاخص جریان ملیگرا و مشروطهخواه -- نقشی الهامبخش برای بخشی از این خانوادهٔ سیاسی در جهت قرارگیری در راست میانه یافته است.
داریوش همایون در نوشتههای خود «حزبی برای اکنون و آیندهٔ ایران» بر ضرورت شکلگیری یک جریان ملی، مشروطهخواه و مدرن تأکید میکرد؛ جریانی که بتواند میان آزادیخواهی، ناسیونالیسم و عدالتِ اجتماعی توازن برقرار سازد. او بر این باور بود که ایران برای نوسازی و توسعه نیازمند حکومتی قانونمدار است؛ نه حکومتی فردی و خودکامه.
مشروطهخواهان از آغاز هدفی روشن داشتند: پایان دادن به خودکامگی و برپاییِ حاکمیت قانون. آنها به تجربه دریافته بودند که قدرت بیمهار، چه در دست شاه و چه در دست هر نیروی دیگری، جامعه را به استبداد و فساد میکشاند. بنابراین آرمان آنان نه در نفی پادشاهی، که در محدود ساختن قدرت آن به چارچوب قانون اساسی و نظارت ملت بود. پادشاه در اندیشهٔ مشروطه نماد وحدتِ ملی و تداوم تاریخی ایران است، نه رهبر سیاسی یا فعال حزبی. همهچیز باید با محوریت ایران و آیندهٔ ملت تعریف شود.
هرچند آرمان مشروطهخواهان متکی به بازگشت سلطنت و پادشاهی به ایران نیست، اما بخش مهمی از ملیگرایانِ پادشاهیخواه با تکیه بر همان آموزهها، به ایدهٔ «پادشاهی مشروطه» وفادار ماندند و آن را چارچوبی برای گذار به دموکراسی و قانونگرایی میدانند.
انتظار میرفت این جریان -- بهویژه شخصِ رضا پهلوی -- با بازنگری در شیوهٔ سیاستورزی و با بهرهگیری درست از میراث خاندان پهلوی، بتواند نقش خود را بهعنوان سرمایهای ملی برای آیندهٔ ایران تعریف کند؛ سرمایهای که نه برای بازتولید استبداد، بلکه برای عبور از آن به سوی حاکمیت قانون و مردمسالاری به کار آید.
برای درک جایگاهِ مشروطهخواهی در دوران معاصر، میتوان به اندیشهها و آثار شماری از چهرههای شناختهشدهٔ جریان ملی و لیبرال ایران نظر افکند؛ از جمله زندهیاد داریوش همایون، شهریار آهی و مهرداد خوانساری. بیتردید نقش نظری و فکریِ داریوش همایون جایگاه ویژهای دارد.
همایون در تبیین مفهومِ «مشروطهخواهی» و پیوند آن با «لیبرالدموکراسی» و جریان «راست میانه» مطالب مهمی ارائه کرده است. او با تکیه بر اصول لیبرالیسم و تجربهٔ مشروطهخواهی ایرانی از «پادشاهی پارلمانی» بهعنوان یکی از شکلهای مناسب حکومت در ایران یاد میکرد؛ نظامی که در آن سلطنت صرفاً نقش نمادین دارد و قدرت واقعی در دست نهادهای انتخابی و قانون اساسی است. او در نوشتههای خود به اسنادِ جهانی چون اعلامیهٔ جهانی حقوقِ بشر و میثاقهای بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی استناد میکرد و مشروطهخواهی را نه صرفاً در قالب یک ساختار تاریخی، بلکه بهعنوان چارچوبی برای دموکراسی مدرن بازتعریف مینمود.
با کمی تأمل در دستگاهِ فکری و کنشهای سیاسیِ طیفهایی که امروز خود را «پادشاهیخواه» مینامند، روشن میشود که بسیاری از آنچه تحت عنوان «سامانهٔ پادشاهی» ترویج میشود، نسبت چندانی با اصول و آرمانهای مشروطهخواهی ندارد. مشروطهخواهان تاریخی علیه خودکامگی و استبداد قیام کردند و هدفشان استقرار حاکمیت قانون، نهادهای پاسخگو و حقوقِ شهروندی بود؛ نه بازتولیدِ سلطنت مطلق یا بازگرداندن قدرت بیقید و شرط به یک فرد یا خاندان.
در سالهای اخیر شاهد بودهایم که برخی شخصیتها و محافل سیاسی -- از جمله آنچه پیرامون شاهزادهٔ رضا پهلوی سازمان یافته -- بهتدریج از صافی گفتمانِ مشروطهخواهی عبور نکرده و به سمت جریانهای راستگرا و شخصمحور سوق یافتهاند. نمونهای از این گرایشها در «معجزهای بنام دفترچهٔ اضطرار» مطرح شده و بیش از آنکه یادآور برنامهای مشروطهخواهانه برای نوسازی، قانونمداری و آموختن از شیوههای مبارزهٔ لیبرالدموکراتیک باشد، شبیه بیانیهای است که در مادهٔ اول آن آمده: «تمامی اهالی شهر باید ساکت و مطیع احکامِ نظامی باشند.»
حال آنکه در نگاه مشروطهخواهی نوین، شاهزادهٔ رضا پهلوی نه رهبر سیاسی بلکه تنها نماد نهاد پادشاهی است و امر سیاست به احزاب و جریانهای سیاسی سپرده میشود. پادشاه پدرسالار، ناخدا یا ناجی را باید از ادبیات سلطنتطلبی دانست؛ در حالی که احزاب و جریانهای مشروطهخواه از ابتدا در تقابل و تضاد اندیشهای با جریانهای سلطنتطلب شکل گرفتند.
نمونههای فراوان را زندهیاد داریوش همایون در کتابِ «مشروطهٔ نوین» به یادگار نوشته است. از جمله:
«ما در واکنش به دوم خرداد...... نیروهای مبارز و آزادیخواه در هر جا وظیفه دارند از حرکتِ مردمی و از زنان و مردان شجاعی که قدرتِ سرکوبگری رژیم را چالش کردهاند، پشتیبانی کنند. ما یک بار دیگر اعلام میداریم که با عناصرِ ملی و آزادیخواهان هر گرایشی در این راه همکاری میکنیم. و در جای دیگر، چنین هدف و روحیهای طبعاً ما را از بیشتر کسانی که در این سالها میداندار سلطنتطلبی بودهاند دور میکند. آنها به این حرفها میخندند و در دنیای بسیار سادهٔ خود جایی برای بحثهای پیچیدهٔ جامعهٔ مدنی و توسعهٔ سیاسی ندارند.»
به هر روی، سازمانهای مشروطهخواهان بر بستر یک جنگِ داخلی تمامعیار میان سنت سلطنتطلبی و مشروطهخواهان شکل گرفتهاند.
سلطنتطلبان به یک رهبر فرزانه و فرهمند و اندکی پول و کمکِ خارجی و بمبافکن نیاز دارند؛ حال آنکه مشروطهخواه برای گذار از این نظام -- و قطعاً نه به هر قیمت، بهویژه به قیمت بهخطر انداختن سرنوشت ایران -- راهِ دیگری میپیماید.
همایون مینویسد:
«سرنگونی رژیم اسلامی نیز با همهٔ جنبهٔ حیاتیاش، جز مرحلهای در پیکار ملی ما برای بازسازی جامعه و کشور نیست.» (مشروطهٔ نوین، ص ۲۵)
مسلم است که این پیکار -- اگر به دخالت خارجی یا به خشونت کور بینجامد -- راه به توسعه و آبادی ایران نخواهد برد و راه مشروطهخواهی نیست.
۳. ناسیونالیسمِ حافظِ ایران
روزگاری سلطنتطلبان مجلس و مشروطهخواهان را به توپ بستند؛ امروز برخی از هواداران سامانهٔ پادشاهی برای هواپیماهای متجاوزِ بیگانه هورا میکشند. آمادهاند ایران را کلنگی کنند تا «کلید کشور قرقشده» را تحویل گیرند و رهبر/شاهشان را به ایران ببرند.
برخی گمان میکنند که مدیریت و هماهنگی دورهٔ گذار باید در رأس یک فردِ قابلاطمینان قرار گیرد (بخوانید: رضا پهلوی در رأس حکومتی فردی)، تا ایران دوباره گلوبلبل شود. اما مشروطهخواهان -- همانند اغلب طیفهای ملیگرا -- خواهان «آخرالزمانی کردن» ایران نیستند؛ آنها همیشه کنار ایران و مردم ایران میایستند. از آنان متاثر میشوند و در عینِ حال تلاش میکنند تاثیرگذار باشند تا گذار از این نکبت با کمترین خسارت برای ایران و امنیت ایران انجام پذیرد.
در زمانی دیگر، رضا پهلوی در زمان حملهٔ خارجی حاضر به مشارکت در دفاع از ایران بود. آن زمان که نوهٔ مجید آهی و فرزند پرویز خوانساری و نوادهٔ قائممقام و داماد سپهبد زاهدی -- و زندهٔ یاد داریوش همایون -- مشیر و مشاور و از نزدیکان او به شمار میآمدند، دغدغهٔ حفظ ایران برایش همچنان وجود داشت. ما میدانیم که جمهوری اسلامی کارنامهٔ درخشانی ندارد؛ اما مسئله آن است که چگونه از این فصل تاریک عبور کنیم بهطوریکه سیاهی و ظلم و استبداد برود، اما ایران بماند.
علیرغم طولانی شدن زمستان وطن، ما همه با هم ایرانیم و ایرانی میمانیم -- نه پشت حکومت، بلکه کنارِ فرزندان مدافعِ ایران در مقابل دشمن داخلی و استبداد و همچنین متجاوز خارجی از ایران و ایرانی دفاع میکنیم. نمیخواهیم ایران نابود یا تجزیه شود؛ این نظام باید برود ولی ایران باید بماند. گذار از این نکبت باید با کمترین خسارت برای ایران و امنیت ایران رخ دهد.
پشتکردن به ایران در زمان حمله بزرگترین خبط سیاسی رضا پهلوی است. مسئلهٔ ماندن یا رفتن شاه سلطان حسین نیست؛ مسئله جان و ناموس وطن و خانهٔ مردم است. نام پهلوی سرمایهٔ عاطفی دارد؛ شگفتآور است که رضا پهلوی این سرمایه و اعتبار را به پای ارتش اسرائیل هزینه میکند -- ارتشی که رهبرانش مورد اتهام و تعقیبِ مجامع حقوقیِ بینالمللیاند. پند داریوش همایون را نباید فراموش کرد: «اولویت من حفظِ ایران است و دیگر هیچ. اول باید ایران حفظ شود.»
دیگر نکته بیشتری برای گفتن و تفسیر چندانی برای طرح باقی نمیماند؛ قضاوت میماند برای تاریخ. اما یادتان باشد اولویت اول ما حفظ ایران بهمثابهٔ بالاترین ارزش است. شما همزمان با ویرانگرترین بمبارانِ هوایی برای ویران کردن ایران، کارزار و همایش برگزار میکنید و مژده میدهید که نیروهای مسلح ایران در حال فروپاشیاند؛ اما ما برخلاف شما کنار فرزندان مدافعِ ایران میایستیم و خیانت و همکاری با بیگانه را نه میبخشیم و نه فراموش میکنیم. برای دفاع از آب و خاک و تمدنِ ایران و خانهای که عزیزان ما در آن زندگی میکنند -- و پدران و مادران ما در زیر خاک آن آرمیدهاند -- تکیهگاهی جز توان ایران و ایرانی نداریم. به قولِ ستارخان: «من میخواهم هفت دولت زیر پرچم ایران باشد؛ شما به من میگویید بروم زیرِ بیرقِ روس؟!»
حال این را مقایسه کنید با هواداران سامانهٔ پادشاهی که با پرچم اسرائیل -- کشوری که ایران را مورد تجاوز قرار داده -- آکسیون برگزار میکنند. امید که از راه رفته بازآیید، تصحیح کنید و بیاموزید؛ وگرنه برای ایرانخواهان، شاهزاده هم رفت. شما رفتهاید و ما هم پشت سر کسی که به ایران پشت کند آبی نمیریزیم.
در نهایت، مشروطهخواهی راستین به دنبال براندازی برای قدرت نیست؛ به دنبال بازسازی ایران بر پایهٔ قانون و آزادی است. گذار از جمهوری اسلامی باید در خدمت بقای ایران باشد، نه ویرانی آن. کسانی که با پرچم بیگانه به خیابان میآیند، در واقع از میراث مشروطه چیزی جز نام باقی نگذاشتهاند.
شاه رفت، و امروز نیز اگر شاهزاده از ایران و آرمان ملیگرایی قانونمدار فاصله گیرد، تاریخ بار دیگر همان جمله را تکرار میکند: شاه رفت.
اما ایران باید بماند -- ایرانِ قانون، آزادی و شرافت ملی.
مهرداد احسانی پور
آبان ۱۴۰۴

















