Thursday, Nov 6, 2025

صفحه نخست » حمله تازه به علوم انسانی؛ پژوهشگران دستگیرشده چه نوشته بودند؟

viber_image_2025-09-05_16-01-46-442.jpgایران وایر - جمهوری اسلامی با شدت هرچه تمام سرکوب را ادامه می‌دهد. در یکی از تازه‌ترین اقدام‌ها ماموران امنیتی صبح روز ۱۲ آبان، در عملیاتی هماهنگ به چند خانه در تهران یورش بردند و شماری از چهره‌های فکری کشور را بازداشت کردند؛ افرادی که جرمشان استفاده از کلمه است.

ماموران امنیتی هم‌زمان وارد منازل «شیرین کریمی»، مترجم و پژوهشگر، «پرویز صداقت»، اقتصاددان و «مهسا اسداله‌نژاد»، جامعه‌شناس، شدند؛ خانه‌ها را تفتیش کردند، لپ‌تاپ‌ها و کتاب‌ها را ضبط کرده و هر سه را با خود بردند. همچنین «محمد مالجو»، اقتصاددان که برای بازجویی احضار شده بود، بازداشت شد. در همان روز ماموران به خانه «هیمن رحیمی»، نویسنده و مترجم ۳۷ ساله نیز رفتند و وسایل شخصی‌اش را ضبط کردند.

هنوز اتهام بازداشت‌شدگان به‌طور رسمی اعلام‌نشده است، اما شواهد نشان می‌دهد که دلیل بازداشت آن‌ها اظهارنظرهای فکری و0 انتقادی‌شان 0است؛ نشانه‌ای از تداوم رویارویی جمهوری اسلامی با حوزه علوم انسانی. در این موج از دستگیری‌ها، ماموران امنیتی پژوهشگرانی را هدف گرفته‌اند که به سنت فکری چپ نزدیک‌اند؛ اما مگر آن‌ها چه می‌گویند که چنین خشم حاکمیت را برانگیخته است؟ آیا سخن گفتن از بی‌عدالتی، از تداوم بحران‌های فزاینده، از بی‌اعتمادی جمعی و از سازوکارِ سرکوب و دشمن‌سازی، جز توصیف واقعیت امروز ایران است؟

سکوت اجباری برای اندیشه انتقادی

صبح دوشنبه، حوالی ساعت هفت و پانزده دقیقه، ماموران امنیتی به درِ خانه‌ پرویز صداقت رفتند. به گفته‌ دختر او، ماموران پس از بازرسی کامل منزل، لپ‌تاپ و یادداشت‌هایش را ضبط کردند و بدون ارایه توضیح یا عنوان اتهام او را با خود بردند. تاکنون در مورد اتهام هیچ‌کدام از دست‌گیرشدگان اطلاعاتی منتشرنشده است اما «شیرین احمدنیا»، رییس جدید انجمن جامعه‌شناسی ایران معتقد است: «گمانه‌زنی‌ها مبنی بر آن است که فعالیت علمی و احتمالاً نقدهایی که این افراد داشتند و بیان افکارشان زمینه‌ای ایجاد کرد که مورد سووال قرار بگیرند.»

در واکنش به این بازداشت‌ها، چندین نهاد و گروه مدنی بیانیه‌هایی منتشر کردند. «کانون نویسندگان ایران (در تبعید)» این اقدام را نشانه‌ «هراس و ناتوانی حکومت از اندیشه» دانست و تأکید کرد که سرکوب نویسندگان و پژوهشگران نه نشانه اقتدار، بلکه بیانگر ضعف حکومت در برابر نقد و آگاهی است. این نهاد خواستار آزادی فوری و بی‌قیدوشرط تمامی نویسندگان، روزنامه‌نگاران و کنشگران فرهنگی شد.

«انجمن جامعه‌شناسی ایران» نیز با ابراز نگرانی از بازداشت جامعه‌شناسان و پژوهشگران علوم اجتماعی، تاکید کرد که علوم اجتماعی در هر جامعه‌ای نقش «وجدان نقاد» را دارد و تضعیف امنیت حرفه‌ای و روانی پژوهشگران، نه‌تنها به زیان جامعه علمی بلکه به زیان کل جامعه است.

هم‌زمان، ۱۲ زندانی سیاسی در اوین و «انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران» در بیانیه‌هایی جداگانه، این بازداشت‌ها را ادامه سیاست سرکوب اندیشه و حمله‌ای مستقیم به‌حق جامعه برای دانستن دانستند.

زندانیان نوشتند که حاکمیت در حالی اقتصاددانان مدافع فرودستان را بازداشت می‌کند که بحران اقتصادی زندگی مردم را به مرز فروپاشی رسانده است. دانشجویان نیز هشدار دادند که این موج تازه سرکوب تلاشی برای خاموش کردن صدای نقد است و با بالا بردن هزینه اندیشیدن، جامعه را به سکوت می‌کشاند.

پس از جنگ، در تعلیق

این بازداشت‌ها صرفا یک اقدام امنیتی نیست؛ نشانه‌ای از نگرانی عمیق حکومت است. به نظر می‌رسد پس از جنگ دوازده‌روزه، حساسیت حاکمیت نسبت به فضای اجتماعی بیشتر شده و تمایلی به تحمل اندیشه‌های متفاوت ندارد. جمهوری اسلامی در تلاش است تا با شعارهایی چون «اتحاد» و «انسجام» جامعه را به‌سوی یکدست‌سازی سوق دهد و در این مسیر، تفکر انتقادی را یکی از تهدیدهای اصلی خود می‌بیند. فضایی که حاکمیت پس از جنگ شکل داده، دقیقا همان چیزی بود که پژوهشگرانی چون پرویز صداقت و محمد مالجو کوشیدند درباره‌اش سخن بگویند.

مالجو که در کارنامه خود ترجمه و تالیف چندین کتاب و مقاله را دارد، پیش از آنکه احضار و بازداشت شود، در کانال تلگرامی خود نوشته بود که «ایران امروز در وضع تعلیق به سر می‌برد: نه آرامشی هست نه چشم‌اندازی برای خروج از انبوه بحران‌های درهم‌تنیده و فزاینده. همه‌چیز به‌ظاهر درحرکت است، اما هیچ‌چیز پیش نمی‌رود.»

او مساله اصلی را نه فقر یا نابرابری بلکه «فقدان عاملیت جمعی» دانسته و تاکید کرده بود که «نیروهای اجتماعی و فکری زنده‌اند اما بدون سازمان»، در نتیجه «میدانی از نیروهای پراکنده پدید آمده که یکدیگر را خنثی می‌کنند.» به باور او، دهه‌ها سرکوب سیاسی امکان تولد سازمان‌های مستقل را از میان برده و جامعه را از «ظرف سیاسی» تهی کرده است.

او همچنین نوشته بود که «اپوزیسیون‌های خارج از حاکمیت نیز نتوانسته‌اند جای خالی عاملیت اجتماعی را پر کنند» و در پایان هشدار داده بود که «سخن گفتن از اصلاح یا انقلاب، هر دو، نوعی ساده‌سازی‌اند» و تنها با «بازگرداندن اعتماد به کنش جمعی و احیای نهادهای مستقل» می‌توان امیدی به سیاستی برخاسته از درون جامعه داشت.

در توصیف فضای پس از جنگ پرویز صداقت که سابقه‌ای طولانی در نگارش مقالات اقتصاد سیاسی و سردبیری مجلات حوزه اندیشه دارد، در مقاله‌‌ای می‌نویسد که آتش‌بس اخیر «صرفاً پایان یک جنگ کوتاه‌مدت نیست، بلکه نشانه فصل پایانی یک دوران توان‌فرسا» در تاریخ جمهوری اسلامی است؛ دورانی که با جنگ هشت‌ساله آغاز شد و باسیاست «نه جنگ - نه مذاکره» ادامه یافت. او می‌گوید جنگ دوازده‌روزه ضعف‌های ساختاری نظام را آشکار کرد؛ ساختاری که در برابر تهدید خارجی ناتوان و در برابر مردم صرفاً متکی بر سرکوب است.

صداقت تأکید می‌کند که «اقتصاد ایران در ورطه‌ انسداد ساختاری گرفتار مانده است» و هزینه‌های کلان نظامی، پروژه‌ هسته‌ای و تحریم‌ها موجب فروپاشی تدریجی ظرفیت‌های تولیدی شده‌اند. او این وضعیت را حاصل «ترکیب فقر اقتصادی، فرسایش مشروعیت ایدئولوژیک و تمرکز قدرت در رأس حاکمیت» می‌داند. به باور او، این بن‌بست سیاسی و اقتصادی «بدون تغییرات بنیادی در ساختار قدرت سیاسی» ابر بحران‌های ایران حل نخواهد شد و استمرار آن کشور را به سمت فروپاشی می‌برد.

دشمن‌سازی و جنگ مدام

برای درک این وضعیت تعلیق پس از جنگ، باید به ریشه‌های ساختاری آن بازگشت؛ همان‌جایی که منطق دشمن‌سازی در جمهوری اسلامی شکل گرفت. مهسا اسدالله‌نژاد که دکتری خود را در جامعه‌شناسی سیاسی کسب کرده، در یکی از مقالات خود تلاش می‌کند تا بگوید چگونه ساختار اقتدارگرا در جمهوری اسلامی ساخته شد.

او توضیح می‌دهد که در سال‌های نخست جمهوری اسلامی، تصمیم‌ها بیشتر واکنشی و برآمده از وضعیت‌های بحرانی بودند، اما همین واکنش‌های موقت به‌مرور به سازوکارهای دائمی تبدیل شدند و قدرت در دست نهادهایی قرار گرفت که خود را نماینده «اسلام» و «مصلحت نظام» می‌دانستند. از نگاه او، دولت جمهوری اسلامی نه بر اساس قانون‌گذاری و مشارکت اجتماعی، بلکه بر پایه ترکیب دین و اقتدار ساخته شد؛ فرآیندی که به‌تدریج عرصه‌ سیاست و جامعه را در خود فروبست.

اسداله‌نژاد در مقاله‌ مفصل خود با عنوان «در حِصن امان بگیرید» تصویری لایه‌لایه از چگونگی شکل‌گیری و تداوم نظم سیاسی جمهوری اسلامی ارائه می‌دهد؛ نظمی که او آن را «نظام حصن‌سازی» می‌نامد. از نگاه او، پس از انقلاب ۱۳۵۷ حکومت تازه‌تاسیس نه‌تنها با براندازی سلطنت به ثبات نرسید، بلکه وارد فرایندی شد که در آن «انقلاب» مدام بازتولید می‌شود تا قدرت بتواند خود را از درون پالایش کند. وی می‌گوید جمهوری اسلامی برای بقا نیازمند «دشمن درون» است و با تکرار انقلاب‌های پی‌درپی، از انقلاب فرهنگی و اداری گرفته تا انقلاب قضایی، مدام میان خودی و غیرخودی مرز می‌کشد.

در روایت تاریخی او، از سال ۱۳۵۸ تا اوایل دهه ۱۳۶۰، پاک‌سازی ادارات، تصفیه دانشگاه‌ها و اجرای فرمان‌های شرعی پیاپی نه مجموعه‌ای از تصمیم‌های موردی، بلکه پله‌هایی در مسیر تثبیت نظم تازه‌اند. فرمان انقلاب فرهنگی در ۱۳۵۹، انقلاب اداری در تیر ۱۳۵۹ و سپس فرمان هشت‌ماده‌ای آذر ۱۳۶۱ در تحلیل او سه مرحله از یک منطق واحدند: بیرون راندن نیروهای نامطلوب و ساختن دیوارهای تازه به دور قدرت.

نهادهایی چون ستاد اجرایی فرمان امام، هیئت عالی گزینش و شورای عالی انقلاب فرهنگی به گفته نویسنده ابزارهای نهادمند این «حصن‌سازی دائمی» شدند؛ نهادهایی که وظیفه‌شان حراست از خلوص ایدئولوژیک حکومت و کنترل مداوم نیروی انسانی و فکری کشور بود.

اسداله‌نژاد استدلال می‌کند که انقلاب فرهنگی نه در ۱۳۵۹ آغاز شد و نه هیچ‌گاه پایان یافت. او نشان می‌دهد چگونه منطق پاک‌سازی از سیاست و دانشگاه تا بدن زنان و عرصه عمومی ادامه یافته و به جزء جدایی‌ناپذیر بوروکراسی جمهوری اسلامی تبدیل‌شده است. ازنظر او، جمهوری اسلامی همواره خود را در حالت جنگی تصور کرده است؛ جنگی که در آن هر «دیگری» تهدیدی علیه نظم دژ است و هر نهاد تازه‌، پاسبانی بر دیوارهای آن.

از «فراسوی حجاب» تا واقعیت جمهوری اسلامی

اقتدار سیاسی تنها در ساختار قدرت بازتولید نمی‌شود؛ در رابطه فرهنگ سیاسی و بدن نیز ریشه دارد. شیرین کریمی که در کارنامه خود مقالات و ترجمه‌های مختلف در حوزه مطالعات جنسیت و تاریخ معاصر ایران دارد، در یکی از مقالاتش، به بازخوانی کتاب «فراسوی حجاب» نوشته «فاطمه مرنیسی» متفکر فمینیست مراکشی پرداخته است.

پرسش محوری مرنیسی در این کتاب آن است که چرا در جوامع مسلمان، سکسوالیته زنانه تا این اندازه خطرناک، فتنه‌انگیز و نیازمند مهار تلقی می‌شود. پیش‌فرض او این است که نظم اجتماعی در جهان اسلام بر پایه ساختاری مردانه شکل‌گرفته است و ازاین‌رو زن به‌مثابه تهدیدی برای این نظم درک می‌شود.

مرنیسی توضیح می‌دهد که میان خانواده و نظم اجتماعی در اسلام رابطه‌ای تنگاتنگ وجود دارد؛ حاکم اسلامی می‌کوشد همان نظم پدرسالارانه‌ای را که در خانواده برقرار است در سطح جامعه نیز مستقر کند. همان‌طور که در نظام خانوادگی مرد مالک اقتصادی و قاضی اخلاقی است، در نظم اجتماعی نیز همین سلسله‌مراتب مردانه بازتولید می‌شود.

به نقل از مرنیسی، جوامع مسلمان برای رهایی از این ساختار نمی‌توانند صرفاً به اصلاحات جزئی بسنده کنند؛ بلکه باید به‌سوی انقلابی در ساختارهای اجتماعی و اقتصادی حرکت کنند، چراکه اصلاحات موجود فقط نظم مردسالار را تداوم می‌بخشد. از نگاه او، هدف زنان مسلمان صرفاً «برابری با مردان» نیست، بلکه بازسازی کلی نظم اجتماعی است.

آنچه این پژوهشگران نوشته‌اند، شرح اکنون ما بود. مهسا از دولتی نوشت که با ساختن دیوارهای تازه در پی بقاست، پرویز از نظمی گفت که در انسداد ساختاری گرفتارشده، محمد از جامعه‌ای که عاملیت جمعی‌اش را ازدست‌داده و شیرین از نظامی مردسالار که حتی بدن زن را میدان کنترل می‌خواهد. هر یک از آنان گوشه‌ای از واقعیت امروزمان را توصیف کردند؛ نظمی که با بحران زاده می‌شود و از بحران تغذیه می‌کند. حالا بازداشت خودشان ادامه‌ همان منطقی است که تحلیل کرده بودند، قدرتی که برای بقا باید دشمن بسازد و از اندیشیدن بترسد، چون دیگر نمی‌تواند قانع کند.



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie & Privacy Policy