Friday, Nov 7, 2025

صفحه نخست » جنگ دوازده‌روزه ایران و اسرائیل، نظم نوین خاورمیانه و نقش چهار قدرت منطقه‌ای، فریبرز صارمی

Fariborz_Saremi.jpgتحولات اخیر در خاورمیانه، به‌ویژه در پی درگیری موسوم به «جنگ دوازده‌روزه» میان ایران و اسرائیل، بار دیگر این منطقه را در کانون توجه جهانی قرار داده است. این جنگ نه‌تنها بازتابی از رقابت تاریخی و ایدئولوژیک دو بازیگر متخاصم بود، بلکه نشانه‌ای از گذار ساختاری در نظم امنیتی خاورمیانه نیز به شمار می‌رود. درک پویایی‌های این جنگ بدون توجه به چهار قدرت اصلی منطقه یعنی ایران، اسرائیل، عربستان سعودی و ترکیه ممکن نیست. در کنار این کشورها، کاهش نقش ایالات متحده و افزایش حضور بازیگران شرقی چون چین و روسیه نیز بر پیچیدگی شرایط افزوده است. در چنین بستری، پرسش اصلی این است که خاورمیانه به کدام سو می‌رود و آیا جنگ اخیر مقدمه‌ای بر نظم نوین منطقه‌ای است یا صرفاً مرحله‌ای گذرا از رقابت‌های دیرینه؟

خاورمیانه در طول دهه‌های اخیر همواره یکی از متغیرترین و پرتنش‌ترین مناطق جهان بوده است. از جنگ‌های اعراب و اسرائیل گرفته تا انقلاب اسلامی ایران و جنگ‌های خلیج فارس، هر تحول سیاسی یا نظامی در این منطقه تأثیری فراتر از مرزهای خود داشته است. اما آنچه وضعیت کنونی را متمایز می‌کند، کاهش تدریجی وابستگی کشورهای منطقه به قدرت‌های خارجی، به‌ویژه ایالات متحده است. همان‌گونه که دکتر فریبرز صارمی، پژوهشگر روابط بین‌الملل و عضو کمیسیون سیاست خارجی حزب دموکرات مسیحی آلمان اشاره کرده است، خاورمیانه در حال یادگیری زندگی بدون آمریکا است؛ به این معنا که بازیگران منطقه‌ای بیش از هر زمان دیگر درصدد تعریف مجدد نقش خود و ایجاد توازن‌های تازه هستند.

جنگ دوازده‌روزه میان ایران و اسرائیل را می‌توان محصول تراکم چند دهه تنش پنهان دانست. این جنگ که در ظاهر به‌دلیل مجموعه‌ای از حملات متقابل آغاز شد، در واقع بازتاب تلاقی سه سطح از تعارض بود: رقابت هویتی و ایدئولوژیک میان ایران و اسرائیل، رقابت ژئوپلیتیکی بر سر نفوذ در سوریه، لبنان و خلیج فارس، و رقابت تکنولوژیک و نظامی پیرامون تسلیحات راهبردی و توان بازدارندگی. از دید تحلیلی، اهمیت این درگیری نه در میزان تلفات یا خسارات، بلکه در آشکار شدن خطوط جدید قدرت در منطقه است. برخلاف گذشته، هیچ‌یک از قدرت‌های فرامنطقه‌ای در این جنگ مستقیماً مداخله نکردند؛ موضوعی که نشان می‌دهد معادلات منطقه‌ای بیش از پیش بومی و خوداتکا شده‌اند.

ایران، نخستین بازیگر این معادله، خود را به عنوان قدرتی ایدئولوژیک و انقلابی معرفی کرده است که محور مقاومت را در سراسر منطقه رهبری می‌کند. این کشور با بهره‌گیری از شبکه‌های نیابتی در لبنان، سوریه، یمن و عراق، تلاش دارد عمق راهبردی خود را در برابر اسرائیل گسترش دهد. جنگ دوازده‌روزه برای ایران دو پیامد متضاد داشت: از یک سو نشان داد که تهران قادر است در سطوح بالای درگیری نظامی با اسرائیل وارد عمل شود و در برابر حملات مستقیم پاسخ دهد؛ اما از سوی دیگر، آسیب‌پذیری زیرساخت‌های دفاعی و فشار اقتصادی ناشی از تحریم‌ها نیز آشکار شد. ایران در مسیر سیاست خارجی خود با چالشی اساسی روبه‌روست: چگونه می‌تواند همزمان با حفظ مواضع ایدئولوژیک، منافع ملی و توسعه اقتصادی را نیز تأمین کند؟

در سوی مقابل، اسرائیل با اتکا بر توان نظامی پیشرفته، سامانه‌های دفاع موشکی و پشتیبانی سیاسی غرب، سعی دارد موقعیت خود را به عنوان تنها قدرت نظامی برتر منطقه حفظ کند. با این حال، جنگ دوازده‌روزه نشان داد که حتی فناوری‌های پیشرفته نیز در برابر تاکتیک‌های غیرمتقارن مصون نیستند. تل‌آویو پس از این درگیری، به تقویت روابط خود با کشورهای عربی، به‌ویژه عربستان سعودی و امارات متحده عربی، شتاب بیشتری بخشید تا محور ضدایرانی را تحکیم کند. اما چالش اصلی اسرائیل، توازن میان امنیت و مشروعیت است؛ زیرا هرگونه درگیری گسترده‌تر ممکن است شکاف‌های داخلی و فشارهای بین‌المللی علیه این رژیم را افزایش دهد.

عربستان سعودی، به‌عنوان بازیگر سوم، در موقعیت ویژه‌ای قرار گرفته است. پس از سال‌ها رقابت و خصومت با ایران، ریاض اکنون در حال بازتعریف سیاست خارجی خود است. توافقات اخیر با تهران و تمایل به ایجاد ثبات در خلیج فارس نشان می‌دهد که عربستان در پی کاهش تنش و تمرکز بر توسعه اقتصادی در چارچوب چشم‌انداز ۲۰۳۰ است. با این حال، جنگ ایران و اسرائیل بار دیگر سعودی‌ها را در موقعیت دشواری قرار داد: از یک سو حفظ رابطه با اسرائیل و آمریکا برای حفظ امنیت منطقه‌ای و از سوی دیگر، پرهیز از درگیری مستقیم با ایران برای جلوگیری از بی‌ثباتی داخلی. سیاست عربستان در نظم جدید خاورمیانه، بیش از آنکه تهاجمی باشد، محتاطانه و مبتنی بر مدیریت توازن‌ها است.

ترکیه، چهارمین بازیگر مهم منطقه، نیز نقش ویژه‌ای در تحولات خاورمیانه ایفا می‌کند. این کشور که هم‌زمان عضو ناتو و بازیگری مستقل در خاورمیانه است، در پی تبدیل شدن به پلی میان شرق و غرب است. در سال‌های اخیر، ترکیه تلاش کرده با بهره‌گیری از موقعیت ژئوپلیتیکی خود، نفوذ منطقه‌ای‌اش را در قفقاز، شرق مدیترانه و خلیج فارس گسترش دهد. در جریان جنگ دوازده‌روزه، آنکارا کوشید نقش میانجی میان تهران و تل‌آویو را ایفا کند تا از تشدید بحران جلوگیری کند و در عین حال اعتبار دیپلماتیک خود را افزایش دهد. با این حال، چالش‌های اقتصادی و سیاسی داخلی ترکیه، از جمله کاهش ارزش لیره و اختلافات داخلی، می‌تواند مانع ایفای نقش رهبری منطقه‌ای این کشور شود.

در تحلیل کلی، جنگ دوازده‌روزه را می‌توان آزمونی برای شکل‌گیری نظم نوین خاورمیانه دانست. این جنگ نشان داد که نظم امنیتی پیشین که مبتنی بر حضور مستقیم آمریکا و رقابت دوقطبی میان محور غربی و محور مقاومت بود، دیگر کارایی سابق را ندارد. در عوض، منطقه به سمت ساختاری چندقطبی حرکت می‌کند که در آن بازیگران محلی با اتحادهای متغیر، منافع خود را پیش می‌برند. از این منظر، می‌توان سه سناریوی عمده را برای آینده خاورمیانه ترسیم کرد.

در سناریوی نخست، منطقه به سوی توازن چندقطبی پیش می‌رود؛ بدین معنا که هیچ‌یک از قدرت‌ها به‌تنهایی قادر به هژمونی نخواهند بود و روابط میان آن‌ها بر اساس منافع مقطعی و موازنه‌سازی پویا شکل می‌گیرد. چنین نظمی گرچه انعطاف‌پذیر است، اما بی‌ثباتی را نیز به همراه دارد، زیرا اتحادها می‌توانند به سرعت تغییر کنند. در سناریوی دوم، احتمال شکل‌گیری محور شرقی متشکل از ایران، روسیه و چین در برابر محور غربی ـ عربی وجود دارد. این روند می‌تواند به تقویت نقش اقتصادی و امنیتی چین و روسیه در منطقه بینجامد، اما خطر بازگشت به نوعی جنگ سرد منطقه‌ای را نیز در پی دارد. در سناریوی سوم، ممکن است نظمی عربی - اسرائیلی با محوریت عربستان و اسرائیل پدید آید که در آن ترکیه نقش میانجی و ایران نقش مخالف را ایفا کند. این مدل می‌تواند ثبات نسبی کوتاه‌مدت ایجاد کند، اما با توجه به تنوع فرهنگی و سیاسی منطقه، تداوم آن دشوار خواهد بود.

از منظر نظری، جنگ دوازده‌روزه را می‌توان نشانه‌ای از گذار از «نظم مبتنی بر بازدارندگی کلاسیک» به «نظم مبتنی بر رقابت شبکه‌ای» دانست. در نظم جدید، قدرت صرفاً به توان نظامی وابسته نیست، بلکه شبکه‌های نفوذ، ابزارهای رسانه‌ای، نفوذ اقتصادی و تعاملات فناورانه نیز به عناصر تعیین‌کننده تبدیل شده‌اند. در این چارچوب، بازیگران غیردولتی مانند گروه‌های نیابتی، شرکت‌های فناوری و رسانه‌های بین‌المللی نقش‌های فزاینده‌ای یافته‌اند. بدین ترتیب، امنیت دیگر مفهومی صرفاً نظامی نیست، بلکه شامل ابعاد فرهنگی، اقتصادی و روانی نیز می‌شود.

با توجه به مجموع این روندها، می‌توان گفت خاورمیانه در آستانه نظمی نوین قرار گرفته است که ویژگی اصلی آن چندمرکزی و پویایی مداوم است. در این نظم، ایران می‌کوشد جایگاه خود را به عنوان قدرتی ایدئولوژیک - نظامی حفظ کند، اسرائیل به دنبال تضمین امنیت و گسترش مشروعیت منطقه‌ای است، عربستان بر توسعه اقتصادی و توازن‌سازی متمرکز شده و ترکیه در تلاش است تا نقش میانجی و هماهنگ‌کننده را ایفا کند. اما در نهایت، هیچ‌یک از این کشورها نمی‌توانند به‌تنهایی آینده منطقه را رقم بزنند. آینده خاورمیانه وابسته به تعامل میان این قدرت‌ها و توانایی آنان در ایجاد سازوکارهای همکاری و اعتماد متقابل است.

نتیجه آنکه، جنگ دوازده‌روزه میان ایران و اسرائیل نه صرفاً یک حادثه نظامی، بلکه نشانه‌ای از تغییر عمیق در ساختار قدرت منطقه‌ای است. این جنگ به جهان یادآور شد که خاورمیانه دیگر تابع معادلات ساده گذشته نیست و نظم جدیدی در حال شکل‌گیری است که در آن قدرت‌های منطقه‌ای نقش اصلی را بر عهده دارند. این نظم، اگرچه ممکن است در کوتاه‌مدت با بی‌ثباتی و رقابت همراه باشد، اما در بلندمدت می‌تواند به استقلال تصمیم‌گیری و خودکفایی راهبردی کشورهای منطقه بینجامد. از این منظر، آینده خاورمیانه در گروی میزان بلوغ سیاسی و توان دیپلماتیک همین بازیگران است؛ آینده‌ای که می‌تواند یا به سمت همکاری و توسعه برود، یا به ورطه‌ی جدیدی از رقابت‌های پرهزینه فروغلتد.

دکتر فریبرز صارمی

پژوهشگر روابط بین‌الملل، عضو کمیسیون سیاست خارجی حزب دمکرات مسیحی آلمان،



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie & Privacy Policy