تحلیل گفتمان قدرتسالار، و یا مردمسالار در جامعه سیاسی ایران: بررسی خطرات فاجعهبار تجاوز به حقِ استقلال، تجزیه و تکهپاره شدن ایران، در زمان تجاوز مجدد انیرانیان، و در دوران گذار.
افزایشِ خطرِ تکهپاره شدنِ ایران،
خطرِ بالقوهٌ افکارِ نژادپرستانهُ «اتنیکی»،
افزایشِ کیفی و کمیِ خشونتگستریها در منطقه،
افزایشِ خطرِ تجاوزِ مجدد به ایران!
با این یادآوری که اگر چه جنگ روانی مادر همهٌ جنگها است! تاکید میگردد که البته این تنها جنگی است که ما مردم در آن، توانایی و دانش و وسایل دفاع پیروزمندانه از خود را دارا هستیم. روشِ عملیِ این دفاع پیروزمندانه برای همهُ ما مردم به آسانی میسر است! هریک به سهمِ خود! و به نوبهُ خود!: تلاش برای احقاق حقوق، از جمله احقاقِ حقِ آگاهییابی، و احقاقِ حقِ آگاهیرسانی، احقاقِ حقِ استقلال!
قدرتها، بدون شکست دادنِ ما مردم در جنگ روانی، مطلقا نمیتوانند انواع جنگهای فیزیکی را حتی شروع و بر ما تحمیل کنند!
در رابطه با ایران، تمام تلاش ژنرالهای جنگِ روانیِ قدرتها علیه ما مردم، نابود کردن هویت ملی ایرانیان است، ابتدا در سطح من، و تو، و هر فرد و افراد دیگر. سپس وقتی کمکم تعداد این افراد (از ما مردم)، به یک حداقل لازمی برسد، آن وقت است که سلطهسالاران قادر خواهند بود به نیات شوم و دیرینهٌ خود علیه ایران و ایرانیان، جامهّ عمل بپوشانند:
هدف:
بعد از خرد و خمیر کردن ایرانیت و خنثیسازی آن، تکهپاره کردن ایران!
فضای سیاسی و اجتماعی ایران، همچنان در سایه افزایش تأسفبار خشونتها، تهدیدها و گسترش ناامنی قرار دارد. علاوه بر تجاوزهای مستمر رژیم حاکم به حقوق ملت، نگرانی عمیقی در خصوص جهتگیریهای موجود در میان گروهها و احزاب و تشکیلات «اپوزیسیون» نیز وجود دارذ.
هدف از این نوشتار، بررسی نقش هر فردی (من، تو، و هر کدام از همهٌ ما) در ساختن سرنوشت فردی، و جمعی، و ملی ما است. من، و تو، و تک تکِ همهٌ ما، هر یک از همهٌ ما، به سهم خود و به نوبهٌ خود!
در پندارِ ما، تمایز کلیدی میان رویکرد «مردمسالار» در یک سو، و «قدرتسالار» در سوی دیگر است که سازندهٌ سرنوشت ما است، سرنوشت ما هم در سطح فردی، و هم در سطح ملی. چرا که پندار هر کدام از ما، در کردار و گفتار و نوشتار ما متبلور و نمایان میگردد، و در زندگی فردی و جمعی ما اثرگذار میگردذ.
بدون تفکر نقاد و با پیروی کورکورانه از پندارهای قدرتمحور، که در واقع چیزی بهجز شکستخوردکی در جنگ روانی نیست، عملکرد هر فردی (به سهم خود و به نوبهٌ خود) میتواند منجر به استبداد، دیکتاتوری و در نهایت، تکهپاره شدن سرزمینیِ میهن ما شود.
یک ملت را میتوان در سه لایهٌ مختلف بررسی نمود:
۱-جامعهٌ ملی: «مردمِ معمولی» یعنی من، و تو، و ما،
۲-جامعهٌ سیاسی: افراد و شخصیتهای «فعال سیاسی»، حزبها، تشکیلات و گروهها،
۳-دولت (قدرت)
تصمیـمهای روزمره و معمولی من و تو و همه افراد دیگر در این جامعهها، در سرنوشتِ ملیِ ما اثرگذار است و درک این دوگانگی برای جلوگیری از تبدیل شدنِ من، و تو، و هر فرد دیگری (هر فردی، به سهم خود و به نوبهٌ خود)، و البته مجموعهٌ افراد یعنی جامعهٌ ملی و سیاسی، به ابزار قدرت و استبداد ضروری است.
اگر جامعه سیاسی بیشتر به سمت مردم میل کند (مردمسالاری)، آن جامعه دموکراتیکتر و مردمسالارتر خواهد بود. در مقابل، هرگاه جامعه سیاسی مکان پندارش را قدرت قرار دهد (قدرتسالاری)، چه قدرت داخلی باشد و چه قدرت خارجی (شرقی یا غربی، دولتی یا غیردولتی)، آن کشور به سمت استبداد و دیکتاتوری سوق مییابد.
بسیار مهم است! که اگر شما مخاطب گرامی، تغییر نگارش همین جملهٌ اخیر را از نگارنده مطالبه کردید، بهاین ترتیب:
اگر جامعه مدنی جامعه سیاسی را مجبور کند که بیشتر به سمت مردم میل کند، آن جامعه دموکراتیکتر و مردمسالارتر خواهد بود. در مقابل، هرگاه جامعه مدنی، به جامعه سیاسی اجازه دهد که مکان پندارش را قدرت قرار دهد، چه قدرت داخلی باشد و چه خارجی (شرقی یا غربی، دولتی یا غیردولتی)، آن کشور به سمت استبداد و دیکتاتوری سوق مییابد.
در ساختن این سرنوشت استبداد و دیکتاتوری، هر یک از همهٌ ما مقصر هستیم! (هر یک به سهم خود، و به نوبهٌ خود!).
نمونههای بینالمللی متعددی، نماد بارز پندار قدرتمکان هستند. در رأس این نمادها، میتوان از دولت آمریکا و شخص ترامپ نام برد که مظهر سلطهسالاری، قدرتمداری، زورمداری و سرمایهسالاری است. این پندار، در عملکرد داخلی (مانند تعطیلی دولت و قطع کمکهای اولیه غدایی به کسانی که نیاز به قوت لایموت روزانه دارند، سیاستها و عملکرد او با مهاجرین و سیاهپوستان و سایر طقات محروم، و...) و خارجی او (مانند تعرفهها، تجاوز به حق استقلال سایر کشورها، تجاوز به حقوق طبیعت و محیط زیست، و...) منعکس است. به همین ترتیب، رژیم اسرائیل نیز، که به قول موشه دایان و بسیاری از دیگرِ مقامات همان رژیم به عنوانِ «سگِ هار» معرفی شده است، نمادی است از سلطهسالاری، قدرتمداری، زورمداری و خشونتگستری، جنگطلبیِ جنگهای بیپایان که رفتارهای آن در مناطق مختلف، از جمله در میهن ما، و فلسطین، لبنان، یمن، سوریه، عراق، تونس، و...، و حتی قطر، میزبان مذاکراتشان، مشاهده شده است. در نتیجهٌ انفعال ما مردم دنیا در مقابل قدرتها، جامعه سیاسی به سمت این زورمدارن و خشونتگستران، روی کرده است. رفتار این زورمداران با ملت خود و با مردم دنیا، مشابه همان رفتاری است که رژیم «دیکتاتوری ملاتاریا» (به قول هادی غفاری) با ملت ایران دارد! حال این زورمدان باری دیگر تهدیدهای خود مبنی بر افزایش کیفی و کمی خشونتها در دنیا، و در منطقهٌ ما، و بهخصوص در وطن ما را بر سر ما مردم میکوبند!
از وطن خود بگوییم. در آنچه که به میهن ما مربوط میگردد، قدرتها در رابطه با ایران و ایرانیان، خشونتگستریها را به اشکال و درجات مختلف، مدیریت میکنند:
۱-خشونتگستریها با تجاوز نظامی مجدد اسرائیل و امریکا،
۲-خشونتگستریها با گسیل قوای مزدور نظامی پیاده از کشورهای همسایه به داخل سرزمین ایران،
۳-خشونتگستریها با بمبگذاریها، ایجاد آتشسوزیها، ترور و قتلهای ایرانیان و بستگان و نزدیکانشان با موشک و پهپاد و...، خرابکاری در زیربناهای کشور،
۴-خشونتگستریها با تحریک بیشتر گروهها و احزابی که هنوز در قرن بیستویکم، و هنوز بعد از چندین دهه تجربهٌ فاجعهبار، به روش مبارزهٌ مسلحانه و قهرآمیز معتقد هستند، و با گسترش کمکهای تسلیحاتی، آموزشی، پشتیبانی و اطلاعاتی و لجستیکی، رسانهای، و... و مطرح کردن کلیدواژههایی چون «ملیت»، یا «نژاد»، یا «قوم»، و یا «اتنیک» و نیز «فدرالیسم» چه «قومی» و چه «اتنیکی» و چه حالا «فدرالیسم جغرافیایی»، یا «فدرالیسم مرزی» و یا «فدرالیسم استانی»،
۵-خشونتگستریهای اقتصادی، از جمله سختتر کردن تحریمها،
۶-خشونتگستریهای سیاسی، از جمله منزویتر کردن ایران در جامعه بینالملل و اعمال بیشترِ ضوابط دوگانه،
۷-خشونتگستریهای اجتماعی با ایجاد دشمنی و تنشهای مصنوعی و چندقطبی کردن جامعه،
۸-خشونتگستریهای فرهنگی توهین و تحقیر ایران و ایرانیان،
۹-خشونتگستریهای احساسی-روانی با افزایش کیفی و کمی جنگ روانی، در جبهههای متعدد، و این اخیرا در جبههای جدید، و با توجه به اعتراضات قابل توجه نسل جوان (نسل زِد generation Z) در چندین کشور دنیا که کمکم به بهار نسل زِد مبدل میگردد، تلاش برای منفعل کردن و خنثی نمودن دههٌ هشتادیها و دههٌ نودیها برای پیشگیری از منقلبتر شدن و اعتراضات و تظاهرات و انقلاب خشونتزدا برای تغییر وضعیت میهن، نه با حمله ترامپ و نتانیاهو و شرکا، بلکه با جنبشِ خودجوش و مستقل و خودانگیخته، و هر چه فراگیرتر کردن آن! در مدیریت این جبههی جدید، قدرتهای داخلی هم به یاریِ آنها آمدهاند، آنچه خامنهای «جهاد تبیین» میخواند! ایرانیان را با تزویر از سرنوشت سودان میترسانند! و آلا صلاح را با مهسا امینی مقایسه میکنند! و اینکه:
«...شما که به دنبال 'زن زندگی آزادی' بودین، خوشحال باشین که رهبرتون «سید علی» هستش! و گرنه الان دنبال گواهینامه موتور گرفتن نبودید! الان خوشحال نبودین که بدونِ حجاب به آرایشگاه میرین و برمیگردین!»
دلیل این همیاری قدرتهای داخلی و خارجی (مانند ظروف مرتبطه) در جنگ روانی هم بسیار واضح است، و آن اینکه ساختن سرنوشتهای خوب و خوبتر، و براندازیِ خشونتزدا و فروپاشی رژیم ملاتاریا، نه توسط انیرانیان، بلکه حقیقتا فقط و فقط و فقط توسطِ خودِ ما ایرانیان ممکن است!
این خشونتگستری نُهُمی، جنگ روانی، از همه مهمتر است. چرا که جنگ روانی مادرِ همهٌ دیگر خشونتگستریها و جنگها است، ولی این تنها جنگی است که ما مردم در آن توانایی و وسایل و دانشِ دفاعِ پیروزمندانه از خود را دارا هستیم. با دفاعِ پیروزمندانه در جنگ روانی، حتی توانا هستیم که حتی از شروع خشونتگستریها و جنگهای دیگر پیشگیری کنیم!
جنبش ۱۴۰۱ و بحران عدم توجه لازم به استقلال
جنبش شهریور ۱۴۰۱، معروف به جنبش «زن، زندگی، آزادی» (یا جنبش مهسا/ژینا)، یک رویداد بسیار بزرگ و ارزشمند بود که رسانهگران دلیر، خانمها الهه محمدی و نیلوفر حامدی، اطلاعات آن را یافتند (احقاقِ حقِ اطلاعیابی) و با جان و دل به آگاهی مردم ایران رساندند (احقاقِ حقِ آگاهیرسانی). این جنبش خودجوش مسیر مطلوبی را طی میکرد و با استقلال، هر چه فراگیرتر میشد. تا اینکه قدرتسالاران، اعم از داخلی و خارجی، در ابتدا لازم دیدند که به حق استقلال تجاوز کنند، و پای وابستگان را به میان آوردند. با شعار «رضا شاه روحت شاد» در چند خیابان، برای باری دیگر حرمت وابستگی شکسته شد. شعاری که در ابتدا در زمان روحانی، و با هدف چوب لای چرخ «ریاست جمهوری» گذاشتن، توسط علمالهدی و رئیسی در مشهد ساخته و پرداخته شده بود.
این جنگ روانی، منجر به سلسلهای از رویدادها شد، از جمله ماجرای رسوای «توییت گیت» و «وکالت گیت»، و در انتها «منشور مهسا گیت» در واشنگتن امریکا. افرادی که به سمت این چهرهها که پندارشان قدرتمکان بوده و وابستگی خود به قدرتها را پنهان نکردهاند (نظیر سفر به اسرائیل و دیوار ندبه)، متمایل شدند، بعد از مدتی متاسفانه خود را با دست خود به «مهرههای سوخته» مبدل کردند. این افراد، که از جمله شامل برنده جایزه صلح نوبل، تجزیهطلب، فوتبالیست، هنرمند، فعال «حقوق بشر» و رسانهگر بودند، جهتگیری خود را به سمت یک فرد قدرتمدار و وابسته گرفتند و در نتیجه سوختند.
هر کسی به پهلوی نزدیک میشود، چه جامعه سیاسی و چه «مردم معمولی»، دیر یا زود خود را در یک مهرهُ سوخته ناچیزمیکند!
تحلیل ظریفتر به بیراهه رفتن آن جنبش نشان میدهد که یکی از ضعفهای اصلی آن در شعار محوریاش نهفته بود. در حالی که شعار، «زن، زندگی، آزادی» بود، آنچه از آزادی جدا نیست، استقلال است. اگر شعار، «زن، زندگی، استقلال، آزادی» بود، کمتر در معرض سوءاستفاده قدرتسالاران داخلی و خارجی قرار میگرفت.
تهدید جنگ و گفتمان تجزیهطلبانهٌ «اتنیکیِ» فدرالیسم
همزمان با ضعفهای داخلی جامعه سیاسی، تهدیدهای خارجی علیه تمامیت ارضی ایران رو به افزایش است. باید به تحلیل ظریفتر توجه نمود، و از تکرار آن تجربهٌ تلخ، پیشگیری کرد. نباید اجازه داد که باری دیگر حرمت استقلال شکسته شود، و این بار، با جنگ روانی و غوغاسالاری و پروپاگندا، با میدان دادن به خشونتگستران و وابستگان، باز هم به حق استقلال تجاوز شود. نباید اجازه داد که با مطرح کردن کلیدواژههایی چون «ملیت»، یا «قوم»، یا «اتنیک»، یا «فدرالیسم» باز هم به هموطنان ساکن مناطق مختلف وطن، از جمله ساکنین مناطقی چون بلوچسالن و خوزستان و آذربایجان و گوردستان، باز هم توسط احزاب تجزیهطلب و مسلح و خشونتگستر، «ظلم مضاعف» اعمال شود! فدرالیسم برای به هم پیوستن برخی سرزمینها مطرح شد، و ممکن است برای برخی کشورها تصمیم خوبی بوده باشد.
ولی مطرح کردن فدرالیسم برای ایران، کوبیدن نعل وارونه است! و نه برای به هم پیوستن برخی سرزمینهای جدا از هم، بلکه برای تجزیه و تکهپاره کردن میهن، و تجزیه و جدا کردن قسمتهایی از سرزمین ایران است! بیراههای درست مانند پهلوی و توئیت زدن و وکالت دادن و منشور مهسا امضا کردن! بیراههای که عمر رژیم ملاتاریا را طولانیتر خواهد کرد و سپس عواقبِ بسیار فاجعهباری را در پی خواهد داشت.
اخبار مربوط به تماسهای مقامات کشورهای مختلف، مانند تماس وزیر جنگ آمریکا با مقامات عراقی، حاکی از افزایش خشونتگستریها و برنامههای عملیاتی در منطقه است که احتمال دارد، کشور هدف آن ایران باشد. برای پیشبرد عملیات نظامی و تجزیهٌ ایران، ابتدا باید آتش جنگ روانی باز بالا بگیرد! دوباره مطرح شدن عناصر وابسته به اسرائیل و امریکا، احزاب «اتنیکی» با مشی مبارزاتی مسلحانه و قهرآمیز، مشروطهخواهان، سلطنتطلبان، و... از جملهٌ این تمهیدات در جبهههای جنگ روانی است. متاسفانه این بار باز هم یک موسسه «سازمان حقوق بشر ایران» با کنفرانسی در اسلو، وابستگانی را از گنجههای خاکخورده بیرون کشید، و به آنها مشروعیت داد و از خود اعتبار زدود! فردی را هم با نام «سازمانهای جبهه ملی در خارج از کشور» آورده بودند که با اعتراض شدید هموطنان و جبهه ملی در ایران روبرو شد. مثل نزدیک شدن افرادی به قدرتِ خارجی توسط پهلوی در «جنبش مهسا» و مبدل کردن خود به مهرهٌ سوخته، نزدیک شدن به قدرتِ خارجی توسط وابستگان «اتنیکیِ» «فدرالیستِ» مسلح و معتقد به مبارزات قهرآمیز، باعث میشود که آن افراد در جامعه سیاسی، و از آن مهمتر «مردم معمولی» در جامعه مدنی هو خود را با دست خود به مهرههای سوخته مبدل نمایند!
در گفتمان سیاسی اخیر، برخی گروهها از بهکارگیری واژگانی نظیر «قومی» اکراه داشته و واژه «اتنیک» را ترجیح میدهند. این تغییر لفاظی نه تنها مبهم است، بلکه حاکی از آن است که توسط «ژنرالهای جنگ روانی» برای مقاصد مغزشویی، پروپاگاندا و پرت کردن حواسها طراحی شده است.
خطر اصلی در طرح مفاهیمی مانند فدرالیسم نهفته است. فدرالیسم مورد نظر این گروهها، چه به صورت «فدرالیسم قومی» و چه به صورت پنهانی و با نام «فدرالیسم جغرافیایی» مطرح شود (مانند جمهوری آذربایجان جنوبی، جمهوری کردستان، جمهوری الاحواز/عربستان)، یک فرمول واضح برای تجزیه و تکهپاره کردن سرزمین یکپارچه ایران است. فدرالیسم جغرافیایی یک «شوخی تلخ» با سرنوشت نسلهای آینده است، زیرا فدرالیسم برای وصل کردن تکهپارههای ناهمگون به یکدیگر است، نه برای جدا کردن و پارهپاره کردن سرزمینی یکپارچه و همگون!
برخی از این گروهها (از جمله گروههای کوردی) سوابق همکاری با دشمنان میهن، مانند صدام حسین (حتی در زمان جنگ)، و وابستگی به قدرتهای خارجی (مانند اسرائیل، که خودشان به دریافت اسلحه، پول، آموزش و رانت رسانهای از قدرتها اذعان کردهاند)، دارند. این گروهها از نظر مردم مناطق خود و مردم ایران به شدت طرد شده و منزوی هستند. طرد شدگی و انزوای آنها نزد هموطنانِ ساکنِ منطقه کوردستان بیشتر از سایر هموطنانِ ساکن در سایر نقاط میهن است! که آن به علت «ظلم مضاعفی» است که آنها بر «اتنیک» خود روا داشتهاند!
هر گونه اعطای اعتبار و مشروعیت در این دوران، خطرات و عواقب فاجعهباری را در تجاوزاتِ بعدیِ اجنبیان، و نیز در در دوران گذا،ر به ایران و ایرانیان تحمیل خواهد کرد!
در دوران گذار و در مسیر انتقال حاکمیت به مردم ایران، نهادی همچون «کنگره» (پارلمان/مجلس) میتواند بر اساس «سند اساسی دوران گذار برای انتقال حاکمیت به ما مردم ایران» تشکیل شود. این سند، نقشه راهی برای خشونتزدایی و گذار صلحآمیز از رژیم ولایت فقیه است.
سند اساسی دوران گذار برای انتقال حاکمیت به ما مردم ایران (به عنوان یک قانونِ اساسی ِموقتِ لائیک و غیرِایدئولوژیک):
ویژگیهای نقشه راه در سه دوران:
۱- دوران فعلی: از همین حالا تا زمان سقوط فیزیکی رژیم، و سپس
۲- دوران موقت انتقالی: بعد از سقوط فیزیکی رژیم، گردانندگی و تدبیر امور کشور با یک دولت موقتِ انتقالی با قانون اساسی موقت(یعنی همین سند) و انتخابات آزاد برای مجلس موسسان، بحث و تدوین و تصویب قانون اساسی غیرِ موقف، و بعد انتخابات آزاد برای انتخاب نمایندگان مردم در دولت غیرِموقت، قانون اساسی جدید، و بعد
۳- دوران غیرِموقت: منحل شدن دولت موقت بلافاصله بعد از رسمی شدن دولت دائمی طبق قانون اساسی جدید.
alisedarat.com/2025/09/07/14617
این سند متعلق به هیچ شخص و گروه خاصی نیست، و صاحب آن در واقع، همگیِ خودِ ما مردم ایران هستیم. در نتیجه، ضمانت اجرایی اصول این سند هم همگیِ خودِ ما مردم ایران هستیم. مردمسالاری را، فقط خودِ ما مردم میتوانیم، و فقط خودِ ما مردم باید برقرار کنیم، نه قدرتها!
alisedarat.com/2019/08/17/5108
❊
قانون اساسی پیشنهادی بر اساس حقوق پنجگانه (لائیک، غیر ایدئولوژیک):
alisedarat.com/2019/06/23/4991
این قانون اساسی پیشنهادی هم متعلق به هیچ شخص و گروه خاصی نیست، و صاحب آن در واقع، همگیِ خودِ ما مردم ایران هستیم. در نتیجه، باید به این مهم تاکید ورزید که ضمانت اجرایی اصول آن سند و این قانون اساسی پیشنهادی هم همگیِ خودِ ما مردم ایران هستیم. مردمسالاری را، فقط خودِ ما مردم میتوانیم، و فقط خودِ ما مردم باید برقرار کنیم، نه قدرتها!
❊
با این حال، یک خطر عمده متوجه این فرآیند است: تلاش برخی از اعضای جامعه سیاسی برای اعطای مشروعیت و اعتبار به همین گروههای وابسته و قدرتسالار اتنیکی، به این بهانه که «...اگر ما اینها را در روندِ گذار به داخل خود نیاوریم، به دامان اسرائیل و قدرتهای خارجی میافتند...» در حالی که این گروهها پیشتر خود اظهار کردهاند که در دامان اسرائیل بوده و هستند.
ورود این افراد، که سابقه خشونتگستری، مبارزه قهرآمیز و وابستگی دارند، به کنگره، به منزله اعطای تریبون و مشروعیت دادن به آنان است. این اقدام، امضای افرادی وابسته را در کنار امضای کسانی قرار میدهد که عمری در راه استقلال، آزادی، خشونتزدایی، انساندوستی و حقوقمداری ایستادگی کردهاند، و بدین ترتیب، این افراد وابسته، که فاقد اعتبار هستند، مشروعیت کسب خواهند کرد، ولی کنگره، خود بیآعتبار میگردد و با دست خود به مهرهُ سوختن مبدل میشود!
این ضعف در تحلیل سیاسی و شکست در جنگ روانی موجب میشود که جامعهٌ مدنی و جامعهٌ سیاسی، دوباره مانند از جوشش افتادن «جنبش مهسا» فریب بخورد، همانطور که در آن جنبش گول «توییت گیت» و «وکالت گیت» و «منشور مهسا گیت» را خورد. قدرتهای خارجی و رسانههایی چون اینترنشنال، من و تو، صدای آمریکا و بیبیسی (که دموکراسی در ایران به نفعشان نیست، زیرا مردمسالاری در ایران نتانیاهو و شرکا را «ناموضوع» خواهد کرد)، در صورت مشاهده همگرایی با وابستگان، آنان را بیشتر تقویت خواهند کرد.
این گروههای وابسته فاقد نمایندگی واقعی از مردم، به خصوص هموطنانِ ساکن مناطق مرزی ایران هستند؛ ولی در یک مجلس انتخابی (مجلس موسسان، شوراها، مقننه،...)، اگر در یک انتخابات مستقل و آزاد، مردم به آنها رأی دهند، البته پذیرفته خواهند شد، اما نه بخواهند اینکه مانند دوران بعد از انقلاب ۱۳۵۷، بخواهند مانند رژیم ملاتاریا با زور و خشونت و رعب، در انتخابات دستکاری و «مهندسی» کنند!
در اینجا باید باز با تاکید به این نکته حیاتی توجه داشت: جنگ روانی مادر همه جنگهاست. اگر ما در این جنگ شکست بخوریم، ناخواسته به رژیم اسرائیل و امریکا و شرکا، در تکهپاره کردن وطنمان کمک کردهایم. بسیاری از کسانی که گفتمان اتنیکی را پیش میبرند، با حسن نیت عمل میکنند، اما تحت تأثیر پروپاگاندا قرار گرفتهاند و در جنگ روانی شکست خوردهاند.
❊
همانطور که یکی از تابلوهای سازمان ملل یادآور میشود: «صلح از من شروع میشود» (Peace begins with me). هر شهروند به سهم خود میتواند با اعمال حقوقمداری و فعالیت حقوقی، از جنگ پیشگیری کرده و در عین حال، با عیان کردن بیاعتباری و بیمشروعیتیِ رژیم، و با خشونتزدایی، به براندازیِ صلحامیزِ آن کمک کند.
این انتخاب حیاتی میان دو مسیر است: یا مردمسالاری که منجر به استقلال و وحدت ملی و حفظ یکپارچگی میهن میشود؛ و یا قدرتسالاری و وابستگی که نتیجهای جز دیکتاتوری، تجزیه و تبدیل شدن به مهره سوخته نخواهد داشت.
پندار ما، هر کدام از همهٌ ما، در کردار و گفتار روزانهٌ ما اثر میگذارد. این اثرگذاری میتواند ایران را به سمت مردمسالاری و یکپارچگی و تمامیت ارضی ببرد، و یا بر عکس قادر است به سمت قدرتسالاری، دیکتاتوریِ بدتر از وضعیت فعلی، تکهپاره شدن میهن، جنگهای داخلی و خونریزی سوق دهد. انتخاب با ما است!
برای استقرار و استمرار و پیشبرد مردمسالاری، تنها راه حقوقمداری، از جمله احقاقِ حقِ استقلال است و بس!
علی صدارت
❊

















